.نمونه ديگري از شركت زنان در جنگ
با وجود محدوديتهاي مذهبي، به هنگام ضرورت، زنان نه تنها در كارهاي اقتصادي به كمك مردان ميشتافتند، بلكه گاه در صف جنگجويان نيز قرار ميگرفتند. در تاريخ كرمان ميخوانيم كه مقارن حمله مغول در جنگي كه بين ابو القاسم و امير براق درگرفت، امير براق «از جهت قلت عدد رجال، زنان را اسلحه داده با مردان به قتال متابعت كردند ...» ابو القاسم شكست خورد و او را نزد براق آوردند، همچنين در اين كتاب ضمن تاريخ حكومت آل مظفر ميخوانيم: «چون امير به جيرفت رسيد، مردان آن دو قبيله بيشتر از زنان اسلحه پوشيده مصاف دادند، آتش حرب بالا گرفت.»
زنان جنگجو
در تاريخ آل مظفر چنين آمده است كه: «... امير بدر الدين ابو بكر و خواهر بزرگش متوجه اردوي الجايتو شدند، در راه جمعي از نكودريان راه بر ايشان گرفتند، امير مبارز الدين سيزده ساله بود، خواهر او را دل داد و جمعي از زنان كه همراه او بودند همه به طريقه مردان سلاح بستند و خود را بر آن مطرودان زدند و ايشان را منهزم گردانيدند و بعضي از ايشان كشته شدند و سرهاي ايشان را همراه به اردو بردند. الجايتو سلطان او را نوازش فرمود ...» «2»
نبرد زنان با دشمن
در سفرنامه ونيزيان در وصف زنان ايراني چنين ميخوانيم: «بانوان ايراني همراه شوهرانشان مسلح به جنگ ميروند و شريك سرنوشت ايشان ميشوند و مانند مردان ميجنگند، بدان گونه كه آمازونهاي «3» روزگار باستان نيز در جنگ چنين هنرنماييهايي مينمودند.» «4»
در شاهنامه فردوسي نيز از زنان رزمجو سخن به ميان آمده است:
چو آگاه شد دختر كژدهمكه سالار آن انجمن گشت گم
غمين گشت برزد خروشي به دردبرآورد از دل يكي باد سرد
زني بود بر سان گردي سوارهميشه به جنگ اندرون نامدار
كجا نام او بود گرد آفريدكه چون او به جنگ اندرون كس نديد
چنان ننگش آمد ز كار هجيركه شد لاله برگش به كرار خير
بپوشيد درعسواران به جنگنبود اندر آن كار، جاي درنگ
نهان كرد گيسو به زير زرهبزد بر سر ترك رومي گره
______________________________
(1) و (2). تاريخ كرمان، به اهتمام دكتر باستاني پاريزي، پيشين، ص 191 و 140.
(2). تاريخ آل مظفر، تأليف محمود كتبي، به اهتمام عبد الحسين نوايي، ص 70 به بعد.
(3). آمازونAmazon در افسانههاي يونان، قبيلهيي از زنان بودند كه هيچ مردي را به سرزمين خود (در آسياي صغير) راه نميدادند و وقت خود را به شكار و جنگ ميگذرانيدند. (دايرة المعارف فارسي).
(4). سفرنامه ونيزيان در ايران، ترجمه دكتر اميري، پيشين، ص 258.
ص: 762 فرود آمد از دژ، به كردار شيركهر بر ميان بادپايي به زير
به پيش سپاه اندرآمد چو گردچو رعد خروشان يكي ويله كرد
كه گردان كدامند و سالار كيستز رزمآوران جنگ را يار كيست؟
كه بر من يكي آزمون را به چنگبگردد بسان دلاور نهنگ
ز جنگآوران لشكر سرفرازمر او را نيايد كسي پيشباز
چو سهراب شير اوژن او را بديدبخنديد و لب را به دندان گزيد
بيامد دمان پيش گرد آفريدچو دخت كمندافكن، او را بديد
به سهراب بر تيرباران گرفتچپ و راست جنگسواران گرفت
چو آمد خروشان به تنگ اندرشبجنبيد برداشت خود از سرش
رها شد ز بند زره موي اويدرافشان چو خورشيد شد روي اوي
بدانست سهراب كو دختر استسر موي او از در افسر است
شگفت آمدش گفت از ايران سپاهچنين دختر آيد به آوردگاه!
سواران جنگي به روز نبردهمانا به ابر اندر آرند گرد
زنانشان چنيناند از ايرانيانچگونند گردان جنگآوران؟ نويسنده راحة الصدور در ضمن توصيف مستولي شدن خوارزمشاه بر مملكت عراق مينويسد: «... روز دوشنبه بيست و يكم ربيع الآخر سنه اربع و تسعين و خمسمايه، مياجق قلب بياراست و زنان خوارزمي زره پوشيدند. هرزني پنجاه مرد عراقي را ميراند. عراقيان قلب مياجق بشكستند و به غارت مشغول شدند. زن مياجق ايشان بگرفت و مياجق رجعت كرد، عراقيان هزيمت شدند و زنان قتلي كردند كه در وهم نبود.» «1»
ارزش نظامي حصار
در باب بيست و هفتم كتاب آداب الحرب از راه و رسم تسخير يا گشادن دژ سخن رفته است: «اما اندر حصار گرفتن حيلت آن است تا دل حصاريان به سوي خويش آرند، به رقعه اندرون انداختن و پيغام فرستادن و سخن نيكو گفتن و وعدههاي خوب كردن به هروجهي كه بتوان. و ديگر اخبار اراجيف چنانكه گويند منجنيقها خواهند نهاد و در او آتش زد تا ديوار فرود آيد. و نفت آتش خواهند انداخت در حصار تا همه بسوزد و فلان لشكر قراري خواهد رسيد و فلان لشكر به فلان جاي رسيده است و شب از لشكرهاي تفاريق بيرون شوند و بامداد با طبل و علم درآيند و بگويند كه جنگ قوي، فلان روز خواهد شد و آنكس كه هوادار شما باشد شما را از حال حصار آگاه ميكند و از مرد جنگي و علف و آب و كاه و هيزم و سلاح و از تدبيرها كه در حصاري سازند و شما آن را بيرون حصار با
______________________________
(1). راحة الصدور، به تصحيح اقبال و مينوي، پيشين، ص 396.
ص: 763
آواز بلند بگوييد: كه اي بيچارگان با خود ستم مكنيد، بدانقدر كه علف و كاه و آب، در حصار است شما را چند روز برخواهد گرفت. و از ديگر احوال ايشان همچنين خبر ميدهند، از هيزم و علف و ستور و هواداران در حصار ايشان را ميگويند كه از حالهاء ما همه خبر دارند، بيايند تا به وقت صلح كنيم ... و در پاي حصار هرروز درودگران كار ميدارند كه منجنيق مينهيم و خرك در زير حصار خواهيم آورد تا ديوار سوراخ كنيم و ستونها اينجا و آنجا خواهيم نهاد و گرد حصار ميگردند كه از اينجا بر توان رفت و از اينجا نردبان بايد نهاد و از اينجا سوراخ بايد كرد تا حصاريان دل مشغول شوند، و رقعههاي دروغ نويسند به هركس از مقدمان حصار، يعني شما با ما ياريد موافق، و آنچه بوديد معلوم گردانيده بر آن وقوف افتاد، و تدبير آن كرده ميشود و منت داشته ميآيد. و چون كار حصار كرده شد، تشريف فاخر و صلت و انعام خواهيم داد تا ايشان دو گروه شوند. و حصار را هيچچيز بدتر از دو گروهي نيست ...» دژنشينان گاه در اثر كم شدن يا فقدان آب و مواد غذايي و كمبود سلاحهاي جنگي و يا ظهور اختلاف در بين دژنشينان، ناچار تسليم ميشدند. و گاه دشمنان (- بيرونيان) با بريدن آب و يا آلوده كردن آن، دژنشينان را به امراض گوناگون مبتلا ميكردند. نويسنده كتاب آداب الحرب نيز از روي خيرخواهي در مواردي كه راه پيروزي مسدود است، دژنشينان را به تسليم فراميخواند و ميگويد: «اگر دانند كه حصار را نگاه نتوان داشت، به سبب چند چيز يا خلل حصار و يا اندكي مرد و سپاه و يا ناساختگي سلاح و يا تنگي آب و علف و كاه و هيزم و يا ناموافقي اهل حصار، چون اين چيزها مشاهده كردند و معلوم گردانيدند، زينهار زينهار، كه بر عقل مكابره نكنيد و امان خواهيد ... كه چون حصار به قهر و جنگ ستده شود، نتوان دانست كه حال هريك چه شود ... استبداد نكنند و خلاص خود جويند ...» «1»
يادي از جانبازي و شهامت تاريخي يك سرباز گمنام ايراني «مقاومت جمال الدين كالي در قلعه توجي طبرستان»
چگونگي تسخير قلعه
در تاريخ طبرستان به تفصيل از شهامت و مردانگي كساني كه در قلعه توجي پايداري ميكردند ياد شده است. آنچه در اين مبارزه جالب است، جرأت و مردانگي و شرافتمندي جمال الدين كالي و بيثباتي و نامردي علي گرماورودي است.
پس از آنكه دويست سيصد نفر از دلاوران قلعه هفتهها مقاومت كردند و بسياري از قهرمانان در جريان جنگ جان سپردند، علي گرماورودي از باروي قلعه به زير آمد و حال زار جنگاوران را به اطلاع دشمن رسانيد. در نتيجه سيد كمال الدين دستور داد اطراف قلعه را آتش زدند و به دروازه تاختند و به درون قلعه رفتند. «جمال الدين كالي همچنان به محاربه مشغول ميبود چندانكه او
______________________________
(1). آداب الحرب، پيشين، ص 421.
ص: 764
را نيز به قتل آوردند و در آتش انداختند و عساكر نصرتآيين به قلعه درون رفتند و حضرت سيد كمال الدين در درون قلعه اقدام فرمودند ... و كشتگاني كه در قلعه افتاده بودند و به نفس مبارك خود مجموع را ديدند و مجموع را دفن كردند و از علي گرماورودي هريكي را پرسيدند كه از كدام قبيله و عشيرهاند، تا چون به جمال الدين كالي دربان رسيدند، ديدند كشته و سوخته به همان دروازه افتاده بود. سيد پرسيد كه اين چه كسي است كه تا حال دفن نكردهاند؟ گرماورودي به وجه تصغير گفت كه اين جمال الدين كاليك بدبخت است كه دربان بود تا نمرد و نسوخت در باز نكرد!
سيد تبسم كرد و فرمود كه: «اين به هرحالي سوته (يعني سوخته) كالي به بو كه زنده گرماورودي» و آن كالي را از ديگران بيشتر حرمت داشت ... و فرمودند كه طريقه مردي و حلال نمكي همين تواند بود.» «1» مردي و مردانگي كالي به حدي بود كه دشمن (يعني سيد كمال الدين) زبان به مدحش گشود و گرماورودي سازشكار را مورد توبيخ و سرزنش قرار داد. (و الفضل ما شهدت به الاعداء)
ناگفته نماند كه حصار قلعه در دوره قرون وسطا، يعني دژ، باره و حصن، مورد توجه جنگجويان و رزمندگان بود و در آثار رزمي و ادبي مكرر از اين پايگاه جنگي سخن به ميان آمده است. چنانكه فردوسي گويد:
«به چنگ وي آمد حصار و بنه»
گروهي از ايشان به حصار التجا كردند.
بيهقي
زن و بچه و چيزي كه بدان ميرسيدند گسيل ميكردند به حصار قوي.
بيهقي
مردم بسيار به ديوار حصار آمده بودند و كوزههاي آب از ديوار فروميدادند و مردمان ميستدند و ميخوردند كه سخت تشنه و غمي بودند. و جويهاي بزرگ همه خشك و يك قطره آب نبود.
بيهقي
جز علم و عمل همي نورزمتا بسته درين حصين حصارم ناصرخسرو
سپه را ز شمشير بايد حصار.
حصاري شدند آن سپه در يمنخروش آمد از كودك و مرد و زن فردوسي
گاه سلاطين و امرا و ياغياني كه در قلاع و ارگها محصور بودند، در اثر كمي آذوقه و نقصان
______________________________
(1). ظهير الدين مرعشي، تاريخ طبرستان، پيشين، ص 192 به بعد.
ص: 765
نيروي نظامي سر تسليم فرود ميآوردند. در تاريخ كرمان ميخوانيم: «اخي شجاع الدين مدتي در ارگ محصور بود، آخر الامر به واسطه اينكه ماده قوت و قوّت ايشان به انتهي رسيده بود، رسل و رسايل از طرفين آمدوشد نمودند. امير محمد پيمان را به ايمان موكد بود كه به جان و مال و اهل و عيال، اخي شجاع الدين را ضرر نرساند. او مطمئن شده از بالا به زير آمده شمشير و كفن به گردن به سراپرده امير درآمد و به حضور پيوست و از قراري كه نوشتهاند، اين شعر را به حضور امير عرض كرد.
من آمدم به پيشت اينك كفن به گردنگر ميكشي به تيغم ور ميزني به تيرم!
يك قلعه مستحكم
در نامهاي كه شاه عباس اول به دربار هند نوشته، چگونگي تسخير قلعهاي را توصيف ميكند «... غازيان ... به محاصره قلعه مزبور قادر شده، در عرض بيست روز آنچنان قلعه را كه مشحون به دو هزار توپ و پنج هزار تفنگ و صد هزار من باروت و ده ساله آذوقه از هرجنس و ديگر آلات قلعهداري بود، به تحت تصرف درآوردند ...» «1»
سلاحها و وسايلي كه براي گشودن حصارها به كار ميبردند
مباركشاه پس از آنكه از حيلهها و تدابير ... دروغها، و نامهپراكنيها و كليه تبليغاتي كه براي خراب كردن روحيه مدافعين دژ، يا حصار لازم است سخن ميگويد، مينويسد كه براي تسخير و گشودن حصار هيچ چيز مفيدتر از تفرقه انداختن بين مدافعين نيست.
سپس سلاحها و وسايلي را كه در قرون وسطا براي تسخير دژها به كار ميبردند بتفصيل نام ميبرد. با اينكه اكثر آن سلاحها امروز حتي براي اهل اصطلاح و افسران فعلي ارتش ناشناخته و مبهم است، براي وقوف خوانندگان بر سلاحهاي جنگي و پيشهوران و هنرمنداني كه مصنوعات آنها در فعاليتهاي جنگي و نظامي به كار ميرفته، به نقل صفحهاي از كتاب آداب الحرب ميپردازيم «... آنچه در حصار گشادن بايد، اينست: نردبان ليفن و عرادهگردان و عراده خفته و ديواركن و آتشكش آهنين و بند و كلند و نيزه مردگير و سپر چخ و گروه و نيزه سر دندانه و تختههاي زيادتي و استونها و آنچه اهل درون را بايد: دانشمند و مؤذن و طبيب و منجم و طباخ و ارهگر (- زهتاب) و تيرگر و كمانگر و درودگر و زرگر و زراد و سراج و آهنگر و چلانگر و چرخگر و جراح و حجام و درزي و پنبهزن و جولاه و فقاعي و كلال و گازر و نعلبند و نمدگر، و مويتاب و غسال و حفار و كناس و ... ديگر طبل و دمامه «2» و دهلزن، و بوقي و چوبكزن «3» و ديگر طبل و علم و دمامه و دهل و كاسه «4» و بوق و صنج و طبلباز، و ديگر تير كلك و تير ناوك و غدرك و ملخك و جوالدوز و دانگ سنگ و نيم دانگ سنگ و كمان و زنبورك و نيم چرخ و چرخ و كشك انجير و منجنيق و عرادهگردان و خفته و سنگ منجنيق و سنگ دست و سنگ
______________________________
(1). اسناد تاريخي عهد صفويه، پيشين، ص 302.
(2). كوس و نقاره.
(3). كسي كه چوبي به تخته ميزند تا پاسبان نخوابد.
(4). طبل بزرگ.
ص: 766
فلاخن، و ديگر آرد گندم و جو، و ديگر حبوب از هرجنسي بسيار و روغن و سركه و گل سياه و روغن گاو و كنجد و پيه و كنجاره روغن چراغ و پليته و مشعله و چراغدانهاي زيادتي و گوشت قديد و سر گوسفند و پاچه قديد و هيزم بسيار و ني بسيار كه اگر تير نماند تير سازند. و آهن بسيار و ميخهاي دولابي و ديواركن و خام گاو و گاوميش و زنجيرهاي سركژك كه اگر خرك نهند پشتواره ني يا هيزم را در آن سخت كنند و بر خرك فروهلند تا خرك و آنكس كه زير خرك باشد بسوزد. و ديگر تختههاي سبك و تختههاي گران كه سر ديوار و كنگرهها نهند و آسيا سنگها و هيكلهاي ارمت و ميخهاي هردو سر آهنين در قياس نيم من و يك من و از حوايج آنچه با مطبخ به كار شود، از هرجنس، ترشي و شيريني و پروردها و آچارها و ادويه و ديگر پي گاو به جهت كمان و زه كمان و انگشتوانه بسيار و سپر گرگ و سوشك و خفچه و خدنگ و رشتههاي زيادتي از جهت منجنيق و گواره و كهاره از جهت سنگ كشيدن و فلاخن و شيلو و تنبوره و جمله سازها و مطربان كه از جهت پاس داشتن سماع كنند. و ديگر جوشن و خود و خفتان و بغلطاق و برگستوان. و از جهت روغن ريختن كفگيرهاي آهنين بزرگ به سبب روغن جوشيده كه فروريزد و خشت خام بسيار و آهك و گچ و ني و كره و چيزي كه اگر جايي خلل افتد در حال راست كنند، و تختههاي پرگال گشته و خرتيرها، و چون خصمي نزديك حصار آيد، البته ياوه نگويند و دشنام ندهند و خداي را بسيار ياد كنند و در هيچ كار تقصير نكنند، و غافل نباشند كه اگرچه حصار نيك حصين باشد، پاس و تيمار بهتر دارند و همهشب بيدار باشند و پيوسته تفحص ديوارها و رخنهها بكنند و بر دربانان اعتماد نكنند و كليد قلعه را بستانند و شبها خود نگاه دارند و هرشب پاسبانان را از برجي به برج ديگر فرستند كه شايد از بيرون برايشان راست نهاده باشند. و در پاس داشتن غفلت نكنند تا ايشان به ديوار كندن و نقب زدن نپردازند. و هرشب چندبار بر درهاي قلعه روند و احتياط كنند و دربانان و سرهنگان را كه بر در باشند تلطف نمايند، و اميدوار به تربيت و انعام كنند؛ و منجنيق و عرادهاندازان را تشريف و صلت دهند و ناوك و غدرك و جوالدوزاندازان را بايد كه پيوسته بر سر كار دارند و تير و ناوك و جوالدوز بيهوده خرج نكنند ... و بر در، سرهنگان و نقيبان جلد مردانه، روز جنگ نصب كنند و درها را به سلاح از تير و كمان و نيزه و نيم نيزه و دمك و پيلكس و گروه و سپر چرخ و سپر فراخدامن آراسته دارند و تيراندازان را پيوسته بر درهاي قلعه مرتب دارند و شب و روز دل در كار جنگ دارند تا خداي تعالي آن شر دفع كند ... و اگر دانند كه حصار نگاه نتوانند داشت ... امان خواهند و بيهوده خود ... و فرزندان را به باد ندهند ...» «1»
شبيخون
شبيخون يعني تاختن به دشمن، شبهنگام، اين نوع جنگ و نبرد كه بيشتر به قصد كشتار و تاراج است، چون نابهنگام و ناجوانمردانه
______________________________
(1). آداب الحرب و الشجاعه، پيشين، ص 423 به بعد.
ص: 767
صورت ميگيرد از ديرباز مذموم بوده و مورد نكوهش صاحبنظران قرار گرفته است. زيرا دشمن در حالي كه غافل و بيخبر است، مورد حمله قرار ميگيرد. اسدي ميگويد:
شبيخون بود پيشه بددلاناز اين ننگ دارند جنگي يلان
روز و شب از آرزوي جنگ و شبيخونجز سخن جنگ بر زبان نگذاري فرخي
از شبيخون و كمين ننگ آيد او را روز جنگدوست دارد جنگ، ليكن بيشبيخون و كمين فرخي
كسي كو بلاجوي گردان بودشبيخون نه آيين مردان بود فردوسي
«گفت: اين، آنكس است كه بر جان عزيزتان شبيخون زند.» «1»
آيين شبيخون
در كتاب آداب الحرب مباركشاه در پيرامون آداب شبيخون چنين آمده است: «سربازان كاردان و كارديده بايد از نيمهشب تا سحرگاه هروقت مناسب ببينند به دشمن حملهور شوند و طويلهها و خيمه و خرگاهها را مورد حمله قرار دهند، طنابها را بگسلند تا خيمهها بيفتد و هول و هراس در دل لشكريان افتد، و اسبها و افسارها را ببرند. در اين هنگام بايد فرياد كنند كه فلان را كشتند و فلان را كشتند و فلان را گرفتند تا سربازان نگران شوند و سازوبرگ خود بگذارند و راه فرار پيش گيرند. و ناجوانمردي و دروغگويي در كار جنگ رواست كه گفتهاند: الحرب خدعه، يعني جنگ كردن فريبكاري است ...» «2»
بايد در ميدان نبرد مرد: رشيد الدين فضل اللّه در تاريخ مبارك غازاني در مزيت مردي و مردانگي و رزمجويي چنين مينويسد: «... هركه را اجل رسد، هركجا باشد در خانه و راه و مصاف و شكارگاه، ناچار بميرد. پس چرا بايد ترسيد ... چنانكه گلغونه زينت زنان، خون آرايش مردان است. و نام نيك چنان كس در جهان بماند و در عقبي به بهشت برسند. هرآنكس در خانه بميرد، زن و بچه او از رنجوري و رعايت نفس او ملول شوند و در نظر ايشان و ديگر عزيزان خوار و حقير گردد. و اگر در جنگ ميرد، ازين معاني معرا باشد.»
در جاي ديگر در پيرامون اهميت جاسوسان و ارزش نظم و انضباط سخن ميگويد و مينويسد: «... همواره جاسوس ميفرستد تا بر احوال ياغي واقف گردد و بعد از وقف هرچه انديشه كند، بر بنياد باشد. چه كار بيوقوف كردن مشت در تاريكي زدن باشد ... و نگذاشتن كه هيچ لشكر بياجازت جايي رود، چه تجربه رفته است كه ياغي بدان واسطه زمان ميگيرد و چيره ميشود. و شرط معظمتر آنكه قطعا نگذارند كه هركس به دل خود به ديهها و مواضع رود
______________________________
(1). قصص الانبياء، پيشين، ص 243.
(2). آداب الحرب، ص 298 به بعد.
ص: 768
و چيزي ستاند و برد. چه وقتي كه بدان آموزند، هرگز لشكر بسيار را از آن باز نتوان داشت، و جهت ياساق بايد كه روي دل ننگرند و كشتن دريغ ندارند. چه اگر دو سر كس را از ياساق (يعني كيفر) دريغ دارند، ده هزار و بيست هزار آدمي به عوض تلف گردد و ملك نيز بر سر آن رود.» «1»
در هرحال آماده نبرد باشيد
منهاج سراج در طباق ناصري براي آگاهي و پندآموزي خوانندگان مينويسد: فخر الدين محمد ارزير در ميان لشكر مغول رفته بود و خريد و فروخت ميكرد و در ساق موزه خود كاردي داشت به رسم دشنه مغولي كه با او سودا ميكرد. اين، فخر الدين را خواست تا بگيرد. فخر الدين دست در كارد زد و از ساق موزه بركشيد. آن مغول دست از وي بداشت. پاي به كوه بازنهاد و سلامت بازآمد. موعظت آنست كه مرد، در همه حال بايد از كار محافظت خود غافل نباشد، خاصه در موضعي كه با خصم، هم كلمه و با دشمن، همنشين باشد.
ابن خلدون جنگ و مبارزه را براي حفظ حيثيت و عصبيت قومي لازم ميداند، بهنظر او «هدف عصبيت عبارتست از حمايت و دفاع و مطالبه حقوق، و هرامري كه بر آن اجتماع ميكنند، قومي كه عصبيت نداشته باشد، به هيچ كاري توفيق نمييابد.»
ركود عمليات جنگي موجب از بين رفتن عصبيت ميشود «خواري و انقياد جوشوخروش عصبيت را در هم ميشكند چه خواري و انقياد يك قبيله دليل بر فقدان آن ميباشد ... كسي كه از مدافعه عاجز گردد به طريق اولي از مقاومت و توسعهطلبي نيز عاجز ميشود قبيله باجدهنده همينكه بدين امر منقاد و تسليم ميشود چنان است كه به خواري و پستي تن درداده است. چه باج و خراج دادن خود از نظر قبايل، نوعي ستمديدگي و خواري است ...» «2»
نمونههاي ديگر از سلاحهاي جنگي
در صفحات پيش از سلاحهاي جنگي كه در نخستين قرون بعد از اسلام در ايران معمول بود، سخن گفتيم، اكنون يادآور ميشويم كه در كتب تاريخي و داستاني و ادبي نيز از افزارهاي جنگي ياد شده است: «در تاريخ گيلان و ديلمستان تأليف سيد ظهير الدين مرعشي، شمشير، گرز، سپر و تير و كمان، خنجر، ژوپين، پيشدار، هشتپر، فلاخن، زره كلاپشته، جبه، جوشن، در عداد افزارهاي جنگي به شمار آمده است.» «3»
در كتاب جامع الهدايه في علم الرمايه، از شجاع الدين درودباشي به خصوصيات بسياري از سلاحهاي قرون وسطايي و راه استفاده از آنها اشاره شده است. در مقدمه كتاب چنين ميخوانيم:
«هنرهايي كه مردم بدان آراسته و بافرهنگ گردند، بسيار است. چون تير انداختن و شمشيربازي كردن و نيزه گردانيدن و اسب دوانيدن و گوي زدن و ابداع سلحشوري، همه خوب است و
______________________________
(1). تاريخ مبارك غازاني، پيشين، ص 31 به بعد.
(2). مقدمه ابن خلدون، ج 1، ص 274.
(3). تاريخ گيلان و ديلمستان، به اهتمام دكتر ستوده، پيشين، ص 261.
ص: 769
پسنديده. اما چون قاعده اسلام و دين محمد عليه السلام از كتاب و شمشير نظام يافت، ابد الدهر بنابراين خواهد داشت.» «1»
سلاحهاي جنگي در عهد مغول
در عهد مغول غير از سلاحهايي كه در دوران بعد از اسلام مورد استفاده رزمندگان بود، جنگجويان ايراني و مغولي با سلاحهاي جنگي چينيان نيز آشنا شدند.
چنانكه ضمن تاريخ سياسي عهد مغول ديديم، منكوقاآن به هلاكو مأموريت داده بود كه از كنار جيحون تا اقصاي مصر را با رعايت ياساي چنگيزي به حيطه نفوذ مغولان بيفزايد. در جلد سوم حبيب السير درباره فرمان خان مغول چنين آمده است «... هركه به قدم اطاعت و فرمانبرداري پيش آيد، او را رعايت نمايي، و هركس تمرد و سركشي كند، ابواب قتل و غارت بر روي او و عيال و اطفال و اقربايش بگشايي» «2» به دستور خان مغول هفتاد هزار نفر از جنگجويان مغول همراه هلاكو راه ايران پيش گرفتند. براي اينكه اين برنامه جنگي به بهترين وجه پايان يابد، منكوقاآن دستور داد تا از چين شمالي ختا قريب هزار استاد كلوخانداز و آتشانداز و تيرانداز يعني «استاد منجنيق» را احضار كردند، استاداني كه به قول جويني: «به زخم سنگ سوراخ سوزن را منفذ حمل ميساختند. و تيرهاي منجنيق به احكام ني و سريشم استوار كرده، جنانك چون از حضيض، عزم اوج كند راجع نگردد.» «3» خان مغول دستور داده بود كه در مسير سپاهيانش انواع تسهيلات فراهم كنند، بر روي رودها پلها بسازند. آذوقه كافي در اختيار لشكريان بگذارند. مردم ايران از خبر وحشت اثر حركت سپاه هلاكو به جانب ايران، بر خود لرزيدند. به قول جويني «از آوازه حركت موكب او سكون و فراغت از جهانيان برخاست، آنچ معاندان بودند، از ترس باس و صولت او نميغنودند و آنچ مطيعان، از ترتيب لشكر و آلات سلاح و علوفات نميآسودند.» «4»
ناگفته نماند كه در كتب داستاني نيز از سلاحهاي جنگي و راه و رسم جنگاوري با روشي شاعرانه سخن رفته است. چنانكه در كتاب داستاني سمك عيار سلاح جنگي يك رزمنده چنين بيان شده است: «اول كسي كه از لشكر خورشيد شاه در ميدان آمد ... اسبي نامدار سوار گشته و جوشني خرد غيبه پوشيده، و خودي عادي چند گنبدي، و؟؟؟ گوهرنگار برميان بسته، و گرد بر گرد كمر تير يازده مشتي فروبرده و كماني چاچي در بازو افكنده و درقي آهنين در پس پشت، و تيغ حمايل كرده و نيزه تمامبالا در دست گرفته، از مغز سر تا سم اسب پوشيده، بامهابت و باسياست، پنداشتي كوهي بر كوهي روان شده است و خودي ششپهلوي بر سر نهاده و كمري
______________________________
(1). فرهنگ ايرانزمين، ج 11، ص 230 (نقل از جامع الهدايه، به اهتمام محمد تقي دانشپژوه).
(2). حبيب السير، پيشين، ج 3، ص 91.
(3). جهانگشاي جويني، پيشين، ج 3، ص 57.
(4). شيرينبياني، ايران در برخورد با مغول، پيشين، ص 69 به بعد.
ص: 770
شكاري برميان بسته، زماني جولان كرد و طريد و ناورد نمود و مرد خواست.
از لشكر ارمن شاه قطران پهلوان اسب در ميدان جهانيد. و خود را به سلاح گران بياراسته و زرهي داودي كردار پوشيده و خودي ششپهلو بر سر نهاده و درقي در پس پشت انداخته و كماني در بازو و ساقين و ساعدين بربسته و عمودي گران به قربوس زين فروگذاشته و نيزه خطي در دست، بن نيزه بر زمينكشان كرده، بر اسبي سوار گشته كه از باد سبق بردي با ابر، هم بري كردي، اسبي ديودل، ضرغام زهره، هژبر معركه، برتر و خشك چون صرصر بگذشتي ...»
در جاي ديگر مينويسد: «از هردو لشكر آواز كوس حربي برآمد، آواز خرهناي و كرهناي و ديو و شيپور و بوق و دهل كابلي زلزله در جهان افكند ... چپ مرغزي ... مردي چالاك و جلد بود، به هيكل، مردي بلندبالا بود و باريكميان، و فراخسينه و ستبربازو و قويساعد و زره پيادگانه پوشيده، و خودي بر سر نهاده و كمر برميان بسته و كماني چاچي، خوارزمي نهاده، عاج قبضه، طيار گوشه در بازو افكنده ... از گرد راه بازيكنان در ميدان آمد و نعره زد و لعب نمود و اشتلم كرد ... از لشكر ارمن شاه مردي در ميدان آمد خود را با ساز و سليح رزم آراسته نعرهزنان پيش چپ مرغزي آمد، گفت چيست اينهمه سهم و سياست ... بيار تا مردي تو چيست؟ ... و آن مرد را نام عيدان بود، باهم درآويختند تا نيزهها در دست ايشان بشكست، چپ مرغزي دست در بازوي كرد و كمان از بازو بهدرآورد و تير در كمان نهاد ... رها كرد ... عيدان درق در پيش آورد تا تير او را رد كند، تير در سپر آمد و بگذاشت و به زره رسيد. قرار نگرفت و بر سينه رسيد، آرام نيافت. از پشت عيدان رفت و در زمين آمد ... عيدان از پاي درآمد ... ديگري روي به ميدان نهاد ... تا هفت مرد پياده بيفكند.»
در همين كتاب ضمن توصيف نبردهاي پهلوانان در وصف پيل جنگي چنين آمده است:
«پيليجنگي، رزمي، كارديده به برگستوان آراسته و خلخالهاي زرين در پاي و دست كرده و عمودي گران بر خرطوم بسته، بر پت پيل تختي نهاده، قزل ملك برنشست با بيست مرد پيلبان، مردان از بالا با سلاح تمام، و آتش و نفط ...» «1»
در كتاب داستاني دارابنامه نيز از هنرهاي گوناگون رزمندگان و بعضي از سلاحهاي آنان سخن رفته است: «و آنچه سواران را دربايست باشد، از اسب تاختن و گوي زدن و تير انداختن و شمشير به خصم رسانيدن، و عمود زدن و كمند انداختن، آنچه گردان و پهلوانان را بايد، جمله درآموخت.»
در جاي ديگر مينويسد: «قريب پنج هزار پياده، جعبههاي پرتير خدنگ بسته و كمانهاي خوارزمي در بازو انداخته روي به ميدان نهادند.» «2»
نه تنها در كتب تاريخي و داستاني بلكه در آثار ادبي گهگاه به انواع سلاحهاي قرون وسطايي و
______________________________
(1). سمك عيار، به اهتمام دكتر ناتل خانلري.
(2). دارابنامه، به اهتمام دكتر ذبيح اللّه صفا.
ص: 771
خصوصيات آنها اشاره شده است:
تير كه از سخت كماني بودرخنهگر خانه جاني بود وحشي يزدي
كمان سخت بزرگ را چرخ ميگفتند:
دشمن، گر آستين گل افشاندت به دستاز تير چرخ و سنگ فلاخن بتر بود سعدي
فلاخن آلتيست كه از ريسمان و چرم سازند و سنگ در آن گذارند و اندازند ... بعضي معتقدند كه چرخ و توپ و عراده مفهوم واحدي دارند.
ز آتش چرخ را پر كرده بشتافتكز آتش بيند او پاداش و كيفر كمان بزرگ را به كنايه كشكنجير نيز گويند.
نه منجنيق رسد بر سرش نه كشكنجيرنه تير چرخ و نه سامان برشدن به وهق «وهق» همان كمند و كشكنجير همان منجنيق آلت تخريب است. كمان كشيدن و كماناندازي نيز سخت معمول بود و سعي ميكردند كمان سست و كوچك نباشد تا تير آن برد كافي داشته باشد.
وحشي بافقي گويد:
وحشي نگفتمت كه كمانش نميكشيحالا بيا خدنگ بلا را نشانه باش «1»
شيوه جنگي مغولان
«مغولان پيش از آنكه به كشوري يا شهري حملهور شوند، همانطور كه چنگيز دستور داده بود، نمايندهاي نزد زمامدار آن شهر يا كشور ميفرستادند و او را به تسليم ميخواندند. اگر آن زمامدار از دستور مغولان اطاعت ميكرد، به او و كشور وي صدمهاي نميرسيد. اما اگر فرستادگان مغول به قتل ميرسيدند، سرنوشتي شوم به مردم آن كشور روي ميآورد. مغولان نخست لشكري به جبهه دشمن ميفرستادند تا خاطر دشمن را آشفته كند، سپس لشكر اصلي حملهور ميشد. گاه عقبنشيني ميكردند و چون دشمن به تعاقب آن ميپرداخت، آنان با تيراندازي و حمله متقابل، خصم را از پاي درميآوردند. سپاه قوي را با حملات متفرق و با چپاول باروبنه به واحدهاي كوچك تقسيم ميكردند. كوشش مغولان بيشتر متوجه محاصره دشمن بود. گاه اسراي جنگي را نيز همراه ميبردند تا تعداد سپاه خود را بيشتر جلوه دهند. مغولان به دشمنان محاصره شده اجازه ميدادند به تدريج بگريزند.
«مغولان پيروزيهاي درخشان خود را، مديون شيوه حمله، محاصره ناگهاني، خدعه، تحرك و كثرت نفرات و سرانجام مهارتشان در تيراندازي بودند. در محاصره استحكامات، براي به زانو درآوردن دشمن، سنگ، كندههاي چوب، و مخازن نفت، به سوي آنان پرتاب ميكردند. حفر سنگر و نقب، قرار دادن نردبان بر ديوارهاي شهر، ورود به شهر از مجراي آب، گشودن دروازه، پر
______________________________
(1). مجله بررسيهاي تاريخي، شماره 32، مقاله جنتي عطايي، ص 241 به بعد.
ص: 772
كردن خندق، ايجاد دود غليظ براي محدود كردن ديد دشمن و ايجاد سيل مصنوعي، از كارهايي بود كه براي پيروزي به دشمن انجام ميدادند.» «1»
شهامت جلال الدين منكبرني و خاندانش
چنانكه از كتاب سيرت جلال الدين و ديگر منابع برميآيد در جنگي كه بين جلال الدين و چنگيز خان در كنار سند اتفاق افتاد، جلال الدين با سپاهي اندك در برابر قواي چنگيزي پاي مقاومت فشرد و شخصا به قلب چنگيز خان حمله كرد، چنگيز و سربازانش روي به هزيمت نهادند ولي قواي ذخيره چنگيز بياري او آمدند و اينبار شكست در ارتش ناچيز جلال الدين افتاد ولي او و سربازانش با شهامت تمام تا آخرين نفس جنگيدند «پسر هفت- هشتساله جلال الدين اسير شد، پيش چنگيز خان برده شهيد كردند و جلال الدين منهزم و شكسته پيش والده و مادر و فرزند و حرم خود آمد، همه آواز بركشيده فرياد ميكردند كه: «ما را بكش و نگذار كه اسير تاتار شويم.» پس فرمود كه ايشان را در آب غرق كردند و اين از جمله عجايب بلايا و نوادر مصايب و رزاياست، كه ايشان به نفس خود به هلاكت رضا دهند و او نيز به هلاك ايشان تن درداده در آب اندازد از اين عظيمتر چه مصيبت باشد؟» «2»
اسلحهسازي در دوره مغول
خواجه رشيد الدين فضل اله در پاياننامهاي كه به فرزند خود خواجه ابراهيم كه حاكم شيراز بود نوشته است، ميگويد: «چون امرا و لشكريان ... و نوكران ما و فرزندان ما، اكثر اوقات به فتح بلاد و امصار و استخلاص قلاع و اقطار مشغولند و ايشان را سلاح كم مانده است، بنابراين رسل به اطراف عالم فرستاديم و انواع سلاح طلب داشتيم ...» سپس از فرزند خود ميخواهد كه اين سلاحها را تهيه و به اردوي اعظم ارسال دارد: شمشير، خنجر، دبوس، كلرميه، سكين، قوس، نشاب، خدنگ، قصب هندي، خشب عاد، رماح، قصب بحري، جنه، خيزران و خشب.
در تاريخنامه هرات ضمن گفتگو از فتح نيشابور، از وسايل و ادوات جنگي در دوران مغول سخن رفته است: «سه هزار چرخانداز، صد منجنيق و عراده و هزار خرك و چهار هزار نردبان و هزار و هفتصد نفتانداز و با وجود آنهمه احجار جبال نيشابور «تولي» دو هزار و پانصد خروار سنگ با خود آورده بود.» «3»
مبارزه شيخ نجم الدين كبري با مغولان
در جريان حمله مغول به ايران، مبارزه دلاورانه شيخ نجم الدين كبري، مقام و ارزش خاصي دارد. بهمين مناسبت به ذكر آن مبادرت ميكنيم:
پس از آنكه لشكر مغولان به حدود خوارزم رسيد، مغولان به شيخ پيشنهاد كردند براي حفظ جان خويش از خوارزم بيرون رود. ولي شيخ شجاعانه پاسخ داد كه:
«مرا در اين شهر خويشان و متعلقان و مريداناند، پيش خدا و خلق معذور نباشم كه ايشان را
______________________________
(1). سيرت جلال الدين منكبرني از شهاب الدين نسوي، تصحيح استاد مينوي، ص 110 به بعد.
(2). برتولد اشپولر، تاريخ مغول، ترجمه ميرآفتاب، پيشين، ص 412.
(3). تاريخنامه هرات، پيشين، ص 60.
ص: 773
گذاشته بيرون آيم ...» مغولان بار ديگر اصرار كردند كه شيخ با هزار كس از بستگان و آشنايان از شهر خوارزم بيرون رود. ولي شيخ به حكم وطنپرستي و نوعدوستي، اين عمل را ناجوانمردانه شمرد و گفت: چگونه روا بود كه با طايفهاي كه در اعتقاد اتحادي باشد در حالت امن و سكون و آرامش از ياران موافق و دوستان صادق ايشان بوده باشم و وقت و روز بلا و نزول قضا ايشان را در ورطه بلا و عنا بگذارم و خود خلاص و نجات طلبم؟ «1»
سرانجام مغولان به خوارزم حملهور شدند، شيخ به معيت مريدان به مقابله آنان برخاست، «خرقه خود را دربر افكند و ميان محكم ببست و بغل پرسنگ ساخته نيزهاي به دست گرفته و روي به جنگ مغولان آورد و بر ايشان سنگ ميزد، تا سنگهايي كه در بغل داشت، تمام شد و لشكر چنگيز خان آنجناب را تيرباران كرده يك تير بر سينه مباركش آمد. و چون آن تير را بيرون كشيدند، مرغ روح مطهرش به رياض بهشت ماوي گزيد.» «2»
اين است نمونهاي از كردار نيك، شرافت و صداقت و حسننيت يك انسان واقعي و صديق.
مبارزه شجاعانه اين مرد دانشمند، تا دنيا، دنياست بر ناصيه تاريخ خواهد درخشيد.
ارزش و اهميت اسب در قرون وسطا
اشاره
______________________________
(1). روضة الصفا، پيشين، ج 5، ص 106.
(2). حبيب السير، پيشين، ج 3، ص 36.
ص: 774
سوار مسلح
در دوره قرون وسطا اسب، ارزش و اهميت فراوان داشت، و از اين حيوان نجيب و سودمند در كارهاي رزمي و فعاليتهاي ورزشي و سير و سفر و حمل و نقل كالاها، سود فراوان ميجستند، نجيبزادگان و طبقات ممتاز نه تنها به ضياع و عقار، بلكه به داشتن اسبهاي تيزتك و اصيل بر يكديگر تفاخر ميكردند، و براي تربيت اسبان در اصطبل اختصاصي، مهتران كاردان به خدمت ميگرفتند.
در جنگهاي قرون وسطا چنانكه قبلا گفتيم سوارنظام نقش مهمي داشت، در بعضي از آثار آن دوران از خصوصيات يك اسب كمال مطلوب، سخن به ميان آمده است.
عنصر المعالي باب بيست و پنجم از كتاب قابوسنامه را به «خريدن اسب» اختصاص داده و از خصوصيات اسب خوب و راهوار به تفصيل سخن گفته و به فرزند خود، گوشزد كرده است كه بين جوهر آدمي و اسب اختلاف زيادي نيست و او بايد همان دقتي را كه در خريد غلام و كنيز به خرج ميدهد در خريد اسب نيز مرعي دارد: «اما اگر اسب خري، هشيار باشد تا بر تو غلط نرود كه جوهر اسب و آدمي يكي است. اسب نيك و مرد نيك را هرقيمتي كه كني برتابد. چنانكه اسب بد و مرد بد را چندانكه بتوان نكوهيدن شايد ...» «1»
همچنين در كتاب سمك عيار از خصوصيات يك اسب ممتاز سخن رفته است: «... قباد پهلوان روي در ميدان نهاد بر اسبي ابرش نشسته، خرگوش، زرافهگردن، گوهر ديده، كشتي نهاد، درياگذار، بادرفتار، خوشعنان، كشخرام ... بر چنين اسبي سوار گشته و برگستوان فلكي درافكنده و زيني فرنگي نهاده و كماني خوارزمي دربر افكنده، و گرزي در كمر، يازده تيز يازده مشتي در كمر فروبرده و كمند خم افكنده و به فتراك بربسته.»
در جاي ديگر بهترين اسبها چنين توصيف شده است «... بر اسبي سمند سوار گشته، اسبي شيرقوت، پلنگهمت، گورسرين، گوزنساق، رنگيوز، پيلكام، درازدم، خروشنده، جوشنده، شتابنده، جنبنده ...» «2»
اسب تا قبل از رواج و تعميم وسايل نقليه موتوري مورد استفاده طبقات متوسط و ممتاز اجتماع بود و شعرا و صاحبنظران در طول تاريخ در وصف اين حيوان تيزتك و باهوش سخنها گفته و شعرها سرودهاند، از جمله ايرج ميرزا در طلب اسب از نظام السلطنه ميگويد!
چشمم سپيد شد به ره، از انتظار اسبپيدا نشد ز جانب سواران سوار اسب
آري شديدتر بود از موت، بيگمانچون انتظارهاي دگر، انتظار اسب
... من بيقرار اسب و دو چشمم بود به راهباشد به حال خويش كماكان قرار اسب
تا كي بهسان فاخته كوكو كنم هميدر انتظار طلعت طاووسوار اسب «3»
______________________________
(1). قابوسنامه، به اهتمام دكتر يوسفي، ص 123.
(2). سمك عيار، پيشين، جزء دوم، ص 296.
(3). ديوان ايرج ميرزا، به اهتمام دكتر محجوب.
ص: 775
درفش يا پرچم
در بين سپاهيان ايران چه در دوران قبل از اسلام و چه در عهد بعد از اسلام «درفش» و «پرچم» مقام و ارزش خاصي داشت. در فروردينيشت (كرده 9، بند 27) راجع به درفش چنين آمده است: «فروهرهاي نيك تواناي پاك مقدس را ميستاييم كه لشكر بيشمار بيارايند كه سلاح به كمر بسته با درفشهاي برافراشته درخشان به در آيند ...»
«... در شاهنامه فردوسي مكرر از درفشهاي سلاطين و سرداران ايران ذكري به ميان آمده است.
ولي از بين همه درفشها و پرچمهاي مندرج در شاهنامه، درفش كاويان مهمتر است. و در واقع مظهر فتح و ظفر ايرانيان در دوره پيش از اسلام بوده است. داستان مبارزه كاوه در شاهنامه چنين آمده است:
وز آن چرم كاهنگران پشت پايبپوشند هنگام زخم دراي
همان كاوه آن، بر سر نيزه كردهمان گه ز بازار برخاست گرد
بياراست آن را به ديباي رومز گوهر برو پيكر از زرّ بوم
فروهشت ازو سرخ و زرد و بنفشهمي خواندش كاوياني درفش
سپهدار توس آن كياني درفشاباكوس و پيلان و زرينهكفش در تاريخ طبري ميخوانيم: «... گودرز بفرمود تا هرسرهنگي علم خود برپاي كردند. در خراسان ابو مسلم پرچم سياه برگزيد.»
پس از تشكيل حكومتهاي مستقل در ايران، هريك از سلاطين برحسب ميل، رنگي يا علامتي خاص براي پرچم برميگزيدند. چنانكه سلطان مسعود غزنوي نقش بيرق خود را شير انتخاب كرد. بيرق سلطان سنجر سياه، و چترش سفيد بود. بيرق چنگيز داراي نه دم گاوميش سفيد بوده است.» «1»
كلاويخو در سفرنامه خود در پيرامون سفارت به دربار امير تيمور ذكر ميكند كه «بر روي ديوار يكي از عمارات سمرقند نقش شير و خورشيد ديده است. ولي ذكري از بيرقهاي امير تيمور ننموده است.» «2»
از اوايل دوره اسلامي، شعرا زمينه را براي آنكه شير و خورشيد مظهر و نماينده سلطنت و اقتدار و شكوه دستگاه پادشاهي شود آماده ميكردند. منوچهري در مدح سلطان مسعود او را به شير تشبيه ميكند:
بيش از همه شاهانست در ماضي و مستقبلبيش از همه شيرانست از شيري و بسياري
______________________________
(1). حميد نيرنوري، تاريخچه بيرق ايران، دانشگاه تهران، 1344، ص 18 به بعد.
(2). همان، ص 68.
ص: 776 خورشيد زد علامت دولت به بام توتا گشت دولت از بن دندان غلام تو راوندي در راحة الصدور در مدح غياث الدين كيخسرو سلجوقي گويد:
«رايت سلطنت غياث الدين چون طلوع صبح صادق، پرتو به هرطرف رساند و تيغ آبدار جان شكارش چون تيغ آفتاب جهانگشا باد.» «1»
در دوره صفويه نقش شير و خورشيد در واقع علامت رسمي دولت ايران گرديد، بهطوري كه توماس هربرت انگليسي كه در سنه 1036 ه ق. سفري به ايران كرده در سفرنامه خود متذكر ميگردد، در واقع شيخ جنيد پدربزرگ شاه اسماعيل بود كه علامت شير و خورشيد را پذيرفت.
در بين سلاطين صفوي، پادشاهي كه روي بيرق و علم خود نقش شير و خورشيد نداشته و روي سكه مسي خود نيز پيكر شير و خورشيد نقش نكرده است شاه اسماعيل صفوي است، بيرقهاي وي سبز و بالاي علم نيز شكل ماه داشته است. قاسمي گنابادي در توصيف علمهاي او گويد:
علمهاي سبزش ستون سپهرمه رايت آيينه ماه و مهر ژانشاردن فرانسوي كه از (1664 تا 1677 ه» دوبار به ايران سفر كرده و سفرنامه جالبي درباره ايران نوشته است، بيرق شير و خورشيد و ساير علمهاي عهد خود را چنين توصيف ميكند:
«بيرقهاي آنها نوك باريك ميباشد، و به همه رنگها با پارچههاي قيمتي ساخته ميشود. روي اين بيرقها، يا آيههاي قرآن مينويسند يا شير و ذو الفقار علي، و يا شيري كه خورشيد طالعي بر پشت دارد نقش ميكنند. يكي از مهمترين مشاغل و مناصب دولتي در ايران منصب «علمدارباشي» است.» «2»
... سرجان ملكم درباره علامت شير و خورشيد بر بيرقهاي ايران مينويسد: «سلاطين ايران هم از قرنهاي بسيار صورت شير و خورشيد را مخصوص خود ميشمردند ... اين صورت در سكه يكي از سلاطين سلاجقه قونيه ديده شده است. چون هلاكو اين سلسله را تمام كرد، احتمال دارد كه خود يا اعقاب او اين نقش را به علامت اين فتح اختيار كرده و از آن به بعد يكي از نشانهاي معروف ايران شده باشد.»
در پرچمهاي دوره قاجاريه نخست شير را به حال نشسته تصوير ميكردند. ولي بعدها شير ايستاده و خورشيد را در حال طلوع در پشت آن نشان ميدادند. شاعر گمنامي در عهد فتحعليشاه ميگويد:
«ايران كنام شيران، خورشيد شاه ايرانزانست شير و خورشيد نقش درفش دارا «3»
______________________________
(1). همان، ص 75 به بعد.
(2). همان، ص 104 به بعد.
(3). همان كتاب، ص 119 به بعد.
ص: 777
لشكريان تيمور
ابن عربشاه مينويسد: «در لشكريان تيمور از همهگونه مردمان ترك، بتپرست، آتشپرست، مشرك، كافر، غيبگوي و افسونگر بسيار بودند.
و مشركان بتهاي خود را همراه داشتند، گوشت حيوان مرده خون فروريخته ميخوردند. و براي ايشان حيوان كشته و خفهشده يكسان بود. بعض آنان فالگير و پيشگوي بودند، بر كتف گوسفند مينگريسته و بدانچه در آن ميديدند به احوال هرجايگاه و اقليم از بيم و امان و دادوبيداد خشكسالي و فراواني، بيماري و سلامت و آنچه روي داده بود خبر ميدادند ... در لشكريان او هركس را كه سنگيندلتر و بدخويتر و بيرحمتر و كافرتر و فرومايهتر بودي، گراميتر داشته به پيشوايي برگزيدندي ... در ميان ايشان اديبان و شاعران گزيده بودند. همچنين علما و كساني كه در دانشها بحث و تحقيق ميكردند ... از مذهب صوفيه سخن ميگفتند و بعضي از آنان به صبر و بردباري و ايمان و پرهيزگاري بهسر ميبردند و بعض ديگر ... به راه گمراهترين مردم ميرفتند. و چون مسلماني به چنگشان ميافتاد ... همان محقق يگانه و دانشمند فرزانه انواع ستمها به كار ميبرد ... مانند گروهي قاضيان مسلمان كه بر مال يتيمان دست برآورده آتش به دلها برميافروزند و خود به هنگام وعظ و خطابه ميگريند و اشك فروميريزند ... در لشكريان وي بسياري از زنان بودند كه با مردان جنگي برابري ميكردند و به سختترين كشتارها دست ميزدند. و اگر يكي از آنان را هنگام وضع حمل ميرسيد، از مركب به زير ميآمد، همينكه فارغ ميشد، كودك خود را پيچيده به مركب برميشد و به ديگران ميپيوست. و در لشكريان او مردمي بودند كه در سفر به دنيا آمده و به سن رشد رسيده و ازدواج كرده و فرزند آورده و روي وطن نديده بودند.» «1»
سياست جنگي تيمور
تيمور قبل از عزيمت به ختا، بيم آن داشت كه سربازانش از جهت توشه و مواد غذايي رنج برند. پس فرمان داد كه مردم از شهري و دهنشين به كار كشت و كشاورزي و آبياري و اصلاح زمين پردازند از حدود سمرقند تا اشباره همه كارهاي خريد و فروش و ديگر معاملات بگذاشتند ... «مؤذن در مسجد به «حي علي الفلاحه) بانگ برآورد، مردم را به قيام بدان برانگيخت كه اگر به ترك نماز خود هم ناچارند، آن كار فرونگذارند.» «2» تيمور موفق شد از افراد ايل چغتايي براي خود سربازاني مطيع و وفادار تربيت نمايد، و از همه مهمتر وي موفق گرديد، مانند سربازان فداكار اسلام، افرادي تربيت كند كه در راه انجام وظيفه و اجراي فرامين فرماندهان خود جان شيرين فدا نمايد ... در گزارش كلاويخو، در چند مورد از موقعيت حساس افراد ايل چغتايي در دستگاه تيمور سخن رفته است. بنابه نوشته كلاويخو، چغتاييان اجازه داشتند كه در نقاط حاصلخيز، گلهچراني نمايند و در زمينهاي مستعد زراعت كنند. آنان به امپراطور ديناري ماليات نميدادند، زيرا افراد ايل چغتايي نقش سربازان
______________________________
(1). الغ بيگ و زمان او، پيشين، ص 55 (نقل از عجايب المقدور، ص 32 به بعد.)
(2). عجايب المقدور، پيشين، ص 229.
ص: 778
ذخيره تيمور را بازي ميكردند. به محض اينكه از طرف وي احضار ميشدند، به سرعت در اردو شركت ميكردند.
چغتاييان در موقع لشكركشيها، زنان و فرزندان، حتي گوسفندان را به همراه خود ميبردند.
تيموريان براي تسميه قبايل بسيار بزرگ، لغت ايل يا اولوس را به كار ميبردند. لفظ تومن معني ده هزار نفر را داشت. تركان و مغولان از زمانهاي قبل لفظ هزار را استعمال ميكردند. لغت قشون به يك دسته كوچك از سربازان اطلاق ميشد. در تاريخ روايتي موجود است كه در مغولستان به يك عده سربازار هزار نفري «قشون» ميگفتند، از نوشته بعضي مورخين برميآيد كه در ماوراء النهر به يك دسته سرباز كه از پنجاه الي صد نفر تشكيل ميشد، لفظ «قشون» اطلاق مينمودند. در زمان تيمور، فرماندهان، فرامين خود را كتبا صادر ميكردند و آنرا امضا مينمودند، و اين كار در زمان چنگيز خان معمول نبود.» «1»
تيمور در جنگها تنها از روشهاي جنگي مغولان پيروي نميكرد، بلكه خود نيز تاكتيكهاي نظامي جديدي به كار ميبرد. تيمور به علت اختلاف شديدي كه بين امرا و فرماندهان و جانشينان او وجود داشت، قبل از مرگ، نگران از هم پاشيدن امپراتوري عظيم خود بود. به همين علت قبل از مرگ دوبار شايعه مرگ خود را در بين سران منتشر كرد تا از عكس العملهاي احتمالي آنان واقف گردد. به عقيده بارتلد سطح فكر تيمور به مراتب بالاتر و وسيعتر از چنگيز خان بود.
چنگيز مردي بود كه تمام پشتگرمي و اميدش به افراد زيردست و به افسران قبيله بود. وي غنايم جنگي را بالسويه بين آنان قسمت ميكرد ... موقع خوشي و مسرت در ميان آنان بود، و برنامه اصلي اين خوشي و مسرت را سوار شدن بر اسب دشمنان مقهور و مغلوب و بوسيدن زنان آنان تشكيل ميداد ... تيمور برعكس چنگيز، براي هركار جزيي ابتكار عمل بخصوص از خود نشان ميداد. پادشاهي صاحبفكر و تدبير بود. چنگيز تا پايان عمر غير از زبان مغولي زبان ديگري بلد نبد. تيمور غير از زبان تركي، به زبان فارسي به خوبي حرف ميزد. با علما با اين زبان سخن ميگفت. ابن خلدون و ساير مورخان، نبوغ و تيزهوشي تيمور و احاطه او را به اصول و فروع دين اسلام و تسلط او را در بازي شطرنج تأييد كردهاند.
هدف از لشكركشيها
غير از روح انتقامجويي و شهوت كشورگشايي، بزرگترين محرك امرا و سلاطين در تمام دورهها، غارت كشورهاي مورد هجوم بود.
يزدي در ظفرنامه مينويسد: «... چون قمر الدين بگريخت، لشكر منصور، ايل و اولوس او را غارت كرده با لجه و برده بسيار بازگشتند.»
سپاه شاه رعيتنواز خصمگدازبه هركجا كه رود با غنيمت آيد باز همچنين در ظفرنامه ضمن توصيف مبارزات امير تيمور با يوسف صوفي مينويسد: «... هر
______________________________
(1). تركستاننامه، پيشين،
ص: 779
روز دوبار از نهيب جنگ و پيكار، زلزله در زمين و زمان ميافتاد. غنيمت بسيار از دختران گلعذار و اسيران كارزار و اسبان راهوار و شتر و گوسفند بيرون از اندازه حصر و شمار بياوردند. در اين اثنا، يوسف صوفي، نوشتهاي به حضرت صاحبقراني فرستاد مشتمل بر آنكه تا چند مردم از طرفين در عذاب باشند و به واسطه دو تن، چندين هزار مسلمانان عرضه تلف كنند و عالمي خراب گردد. وظيفه آنكه ما هردو، قدم در ميدان مردي نهاده»
توكل به لطف الهي كنيمبكوشيم و بختآزمايي كنيم امير تيمور از اين پيشنهاد استقبال ميكند و بيدرنگ لباس رزم بر تن كرده به جانب او ميرود و پيغام ميدهد: «برحسب التماس تو آمدهايم، به قول خود وفا نماي و بيرون آي.» ولي يوسف صوفي از گفته پشيمان گشته، دم بركشيد. امير تيمور بار ديگر او را به جنگ فراخواند و گفت:
«هركه به قول خود وفا نكند، او را مرگ به از زندگي است.» ولي يوسف صوفي را محافظت جان از رعايت ناموس اولي نمود. بالاخره جنگ درگرفت و پس از سه ماه و شانزده روز، تيمور پيروز شد و يوسف صوفي از خوف و مرض درگذشت. سپس مينويسد: «عساكر منصور دست تسلط به نهب و غارت برگشادند و هرچه اسم مال بر آن افتد، از صامت و ناطق به باد تاراج بردادند.
به قتل و به غارت برآورده دستسراي سران جمله گرديد پست
زن و كودكانشان ببردند اسيربكشتند جمعي به شمشير و تير ... و تمام اشراف از دانشمندان و موالي و حفاظ و اصناف پيشهكاران را خانه كوچ به شهر كش فرستادند ... سنه احدي و ثمانين و سبعمايه ...»
همچنين در ظفرنامه در پايان محاصره و فتح سيستان مينويسد «... و هرچه در آن ديار بود، از خزف تا گوهر شاهوار و از نفايس اجناس تا ميخ دروديوار به تاراج بررفت و برق غارت بر بيش و كم ولايت گرفته، خشك و تر در هم سوخت.
ز بيشوكم و نيك و بد، خوب و زشتزمانه در آن بوم چيزي نهشت
نه كس ماند و نه شهر و نه خواستهاز آن بوم و بر گرد برخاسته
رسيد از بر و بوم زابلستانسوي روح رستم پيامي كه: هان!
سر از خاك بردار و ايران ببين،به كام دليران توران زمين! و اين فتح ارجمند در شوال سنه خمس و ثمانين و سبعمايه اتفاق افتاد ...»
در كتاب ظفرنامه از حيلههايي كه سلحشوران براي فتح قلاع و گشودن حصارها به كار ميبردند از قبيل «نقب زدن، ملجور ساختن و منجنيق افراختن» نيز سخن ميگويد.
در جنگ امير تيمور با پادشاه هند، نخست قواي تيمور شكست خورد. در مرحله دوم، تيمور قبل از آغاز جنگ مقداري علف خشك بر دستهاي از جمازهها قرار داد، و چون جنگ شروع شد علفها را آتش زد و به سوي دشمن تاخت. فيلها چون منظره آتش را ديدند، پاي به فرار گذاشتند.
جنگ با فيل در آن دوره معمول بود، و طرز جنگ اين بود كه تيغههاي شمشير را به عاج فيل
ص: 780
ميبستند و فيل در هرقدم ضربتي ميزد، و ضرباتش متوجه كسي بود كه در برابرش ميايستاد.
سازمان قشون تيموري
«... امر نمودم كه چون ده نفر سپاهي اصيل كاركرده جمع آيند، يكي از ايشان كه به جوهر شجاعت و مردي مخصوص باشد، به صلاح و و رضاي آن نه نفر ديگر وي را بر ايشان امير گردانند و او را اونباشي نام نهند. و چون ده يوزباشي جمع آمد، اميرزاده عاقل و اصيل بهادر مردانه را بر ايشان امير گردانند و وي را مينباشي و امير هزاره خطاب كنند. و اونباشيان را مختار كردم كه اگر يكي از نايبان ايشان فوت شود يا فرار نمايد، ديگري را به جاي وي مقرر دارند. و همچنين يوزباشي، اونباشي را و مينباشي، يوزباشي را تعيين نمايد. و كيفيت فوت يا فرار كردن ديگري را به عرض رسانند. و همچنين امر كردم ... حكم مينباشي بر يوزباشي و حكم يوزباشي بر اونباشي و حكم اونباشي بر تابينان جاري باشد، و اگر خلاف كنند به سزا رسانند.» «1»
طرز جنگجويي بلوچان
«رسم بلوچان از قديم و جديد اين بوده و هست كه جمازهسوار و پياده هراوقات در برابر لشكر بيگانه حاضر شوند. شمشيرها را كشيده و زن طلاق گويند و يكدفعه بر لشكر دشمن حمله آورند. و اعتقادشان اين است كه هركس پشت بدان جنگ كند، زن به خانهاش حرام ميشود. پس از آنكه داخل جنود دشمن شدند، اگر طرف مقابل ثبات قدم ورزيده بلوچان را دفع كند، فورا روي به گريز نهند والا منصور و مظفر گردند ...» «2»
غنايم جنگي
شاعري ضمن توصيف جنگ سلطان سليمان قانوني با كفار فرنگ، از غنايم جنگي آن دوران و مظالم و بيدادگريهاي سپاهيان در آن عصر سخن ميگويد:
... بر اعداي دين چون مظفر شدندسپاه از غنيمت توانگر شدند
وزان پس به غارت نهادند رويفتادند در شهر و بازار و كوي
گرفتند آن لشكر ارجمندغنيمت نهچندانكه گويند چند
ز زرينه آلات و سيمين ظروفنهچندانكه يابد بر او كس وقوف
ز گنج و زروزيور و لعل و دردل و ديده لشكري گشت پر
ز زربفت و ديبا و شيب و حريرز كمخا «3» و خارا و مشك و عبير
ز نقد و ز اجناس هرگونه چيزكه باشد به نزديك مردم عزيز
غنيمت نهچندانكه بايد شمردسپه با بسي برده آنجا ببرد
ز زيبا غلامان حلقه بهگوشز زيبا كنيزان زربفتپوش
رسيد از غنيمت به هرانجمنبه خروار زر و جواهر ثمن
______________________________
(1). تاريخ كرمان، پيشين، ص 305.
(2). اسناد تاريخي عهد صفويه، پيشين، ص 166.
(3). نوعي پارچه.
ص: 781 چو بر باد تاراج رفت آنچه بودفكندند آتش در آن قلعه رود «1»
غارتگري تيمور و سربازان او
«تيمور هنگامي كه ميخواهد سرزميني را غارت كند، دستور ميدهد پرچم سياه برافرازند، و تمام افرادش سرگرم تاراج آنجا و خاصه مردان و زنان ثروتمند ميشوند و آنها را به انواع عقوبت، شكنجه ميدهند تا فديه بگيرند ... اطفال كوچك و زنان را ميگيرند و عدهاي را ميفروشند و عدهاي ديگر را به عنوان برده به شهرهاي خود گسيل ميدارند. ديگران را در منتهاي مذلت، عريان و پريشان به همراه ميآورند ... آنها فرقي بين مسلمان و مسيحي نمينهند.» «2»
خر بهادران
جوزافا باربارو، در سفرنامه خود از بعضي از افراد قوم ترك و تاتار سخن ميگويد كه براي مال و جان خود ارزشي قايل نيستند، بلكه بيپروا و و نابخردانه به پيش ميتازند و شمشير ميزنند. «از شما ميپرسم كه، آخر: اين حماقت نيست كه مردي با چهار تن بجنگد؟ اين ديوانگي نيست كه كسي با خنجري به جنگ چند شمشيرزن برود؟ ...» «3»
سپاه اوزون حسن
جوزافا باربارو كه در عهد اوزون حسن به ايران آمده بود، مينويسد: «به فرمان شاه روزي به شمردن عده لشكريان و چهارپايان پرداختند و سواران مسلح و غيرمسلح را در ميدان جمع كردند. كسي كه مأمور شمردن و تهيه آمار بود، به جاي ثبت و ضبط، فقط فرماندهان هرقسمت را ميخواند تا ببيند عده سپاهيان زيردست او درست است يا خير، من با «لوبيا» به شمردن پرداختم و بجاي هرپنجاه تن لوبيايي در جيب مينهادم. همينكه عرض لشكر پايان يافت، عده سپاهيان و چهارپايان را چنين يافتم:
عده چادرها شش هزار، عده شتران سي هزار، عده استران پنج هزار، عده يابوها پنج هزار، عده خران دو هزار و عده اسبان بيست هزار.
قريب دو هزار از اسبان سواري با برگستوانهاي آهنين و زرههاي زرين و سيمين بودند. بقيه اسبان با چرم پوشيده شده بودند. علاوه بر آنچه گفتم، استرنيكو دو هزار، چهارپايان كوچك بيست هزار، چهارپايان بزرگ دو هزار، يوزپلنگ شكاري جمعا صدتا، و شاهين ماده معمولي دويست تا، تازي سه هزار، و سگ شكاري يك هزار، باز پنجاه تا. سپاهيان شمشير بر ميان پانزده هزار تن و غلامان و شبانان و پيكان و مانند ايشان همه شمشير بسته دو هزار تن و كمانداران هزار تن؛ چنانكه بتوان گفت بر روي هم در حدود بيست و پنج هزار تن سوار زبده و سه هزار پياده نيزهور، و كماندار و ده هزار زن از طبقه عالي و متوسط، پنج هزار زن خدمتگار و شش هزار كودك، پسر و دختر از دوازده ساله تا كمتر از ششساله ... در ميان سواران، هزار تن نيزهور و پنج هزار تن سپردار، و حدود دو هزار تن كماندار بودند. سپس از پيشهوران يعني عده بسياري از
______________________________
(1). همان.
(2). بررسيهاي تاريخي، سال 8، ش 3، ص 178.
(3). سفرنامه ونيزيان، پيشين، ص 31.
ص: 782
خياطان و كفشدوزان و آهنگران و زيندوزان و تيرسازان ياد ميكند كه احتياجات ارتش را تأمين ميكردند. همچنين عدهاي نان و گوشت و ميوه و شراب سپاهيان را تأمين ميكردند.» «1»
عرض سپاه اوزون حسن
در رسالهاي كه جلال الدين محمد دواني يكي از شخصيتهاي دربار اوزون حسن نوشته، چنانكه بايد سازمان نظامي ايران در آن دوران توصيف نشده است، بلكه نويسنده بيشتر سعي كرده با عبارتپردازي، هنر ادبي خود را نشان دهد. آقاي ايرج افشار، مصحح اين كتاب، با استفاده از متن، ترتيب عرض سپاه را در آن دوره چنين آورده است:
«روز اول 1) سادات، علما، ائمه اسلام. 2) خلفاي كبيريه و مرشديه (مقصود متصوفه معتقد به ابن خفيف شيرازي مشهور به شيخ كبير، و شيخ ابو الحسن كازروني مشهور به شيخ مرشد ميباشد.) 3) درويشان احمدي.
روز دوم 1) ساغ، (جمعا 9150 نفر، 2392 پوشندار+ 3752 تركشبند+ 3900 قلغچي) و اسامي 6 نفر نويسنده. 2) سول (جمعا 7370 نفر، 5802 نفر نوكر+ 1731 پوشندار+ 1718 قلغچي+ باقي تركشبند) اسامي 7 نفر. 3) منقلاي (جمعا 5662 نفر: 3946 نوكر+ 932 پوشندار+ 3014 تركشبند+ 1716. قلغچي) اسامي 5 نفر. 4) ايناقان و خواص (جمعا 6714 نفر: دليران جنگي 3716، از آن جمله 583 پوشنپوش، 2928 تركشبند و 3098 قلغچي ...
اسامي 10 نفر ذكر شده است. 5) 1- صدر عاليقدر مولانا علاء الدين بيهقي با صد نفر تركشبند و صد نفر قلغچي.
2- مولانا كمال الدين عبد الرزاق طبيب با پنجاه نفر تركشبند قلغچي.
3- شاه عماد الدين سلمان (وزير) با 140 نفر تركشبند و قلغچي.
4- خواجه كمال الدين علي (صاحب ديوان) با 44 تركشبند و 58 قلغچي.
5- خواجه معز الدين محمد فصيح با 68 تركشبند و 28 قلغچي.
6- شاه شرف الدين محمود خان با 68 نفر و 50 تركشبند و 18 قلغچي.
7- امير علاء الدين مظهر با 60 نفر و 20 تركشبند و 40 قلغچي.
8- چلبي سيف الدين منتشا، داروغه كازرون با 240 نفر، 38 نفر پوشنپوش و 40 تركشبند و 150 قلغچي.
9- امير كمال الدين يحيي (از صواحب) با 48 نفر، 26 تركشبند و 22 قلغچي.
10- نويسندگان و اهل قلم 360 نفر.
6) نوكران خاصه، جمعا 3230 نفر:
1- يواشدار 810 نفر، 2- تركشبند، 3- يساولان 188 نفر، 4- بكاولان 244 نفر، 5- قوشچيان
______________________________
(1). سفرنامه ونيزيان، پيشين، ص 75 به بعد.
ص: 783
86 نفر، 6- پارسچيان 26 نفر، 7- پيادگان 388 نفر، 8- عزبان 184 نفر، 9- نقارهچيان 50 نفر، 10- ركابداران 34 نفر، 11- يامجيان 37 نفر، 12- مشعلهداران 26 نفر، 13- فيوج (جميع فيج- پيك) 28 نفر، 14- عمله مطبخ همايون 72 نفر، 15- فراشان 110 نفر، 16- ملازمان طويله 188 نفر، 17- شبانان و شيربانان جمعا 46 نفر، 18- عمله كتبخانه همايون 58 نفر، 19- اهل طرب 98 نفر، 20- جارچيان و توقچيان 56 نفر، 21- صناع 86 نفر، 22- اياغچيان 26 نفر، 23- امراء كرد 340 نفر، 24- قايدان سول 350 نفر، 25- مستحفظان قلاع و شوارع 494 نفر.
روز سوم: در اينروز همه كساني كه ياد شدند در صحرا، ياساك ميكشند تا اوزون حسن از كنار آنان ميگذرد و همگان شادماني ميكنند.» «1»
ارتش ايران در عهد صفويان
همانطور كه مينورسكي متذكر شده است، قواي نظامي شاه اسماعيل كه به وسيله آن، الوند مراد آققويونلو را شكست داد، اساس ايلياتي و عشيرتي داشت، نقص اين تشكيلات در جنگ چالداران هنگام مقايسه با سازمان جديد قشون عثماني آشكار شد. پس از استقرار حكومت صفويه، طوايف شاهسون براي احراز مقامات مهم مملكتي به رقابت برخاستند و گاه كار آنها به ضرب و جرح ميكشيد، و اين كارها به زيان حكومت مركزي بود. شاه طهماسب با اخراج و پراكنده كردن طوايف خودسر، سعي كرد به اين وضع خاتمه دهد. ولي اصلاحات اساسي، در عهد شاه عباس صورت گرفت. وي از تعداد قشون ايلياتي و عشيرهاي كاست و بجاي آنان سپاهيان مجهز به سلاحهاي جديد كه كاملا متكي به حكومت مركزي بودند، به خدمت گرفت. اين قشون جديد مانند ينيچريهاي عثماني از جديد الاسلامان (گرجيها و ارامنه) تشكيل يافته بود. پورچاس مينويسد ايرانيان فنون جنگي را از شرلي فراگرفتند و حاليه پانصد قبضه توپ برنجي و شصت هزار تفنگچي در اختيار دارند. كساني كه با شمشير تركان را بيم ميدادند، اكنون با ضربات سختتر سلاح آتشين كه بسي هولناكتر است با دشمن روبرو ميشوند.
مدارك تاريخي نشان ميدهد كه سلاح آتشين سالها پيش از شاه عباس به ايران آمده بود و اصلاحات شاه عباس منحصر به ايجاد سپاه مخصوصي از طبقات كاملا جديد بود. اين كار خطير و عظيم معلول تحولات اجتماعي و سياسي ايران بود، و به دشواري توان پذيرفت كه از تلقينات تصادفي و اتفاقي خارج سرچشمه گرفته باشد. در دوره شاه عباس همچنان افراد دايمي سوار، كه حكام در محل نگاه ميداشتند و قورچيان، يعني بازماندگان سواران عشيرهاي و ايلياتي كه با تبر و شمشير و خنجر مسلح بودند، به حيات خود ادامه ميدادند. شاه عباس علاوه بر اينها قشون جديدي مركب از تفنگچي يا پيادهنظام راكب مجهز به تفنگهاي كوتاه و شمشير و خنجر، از ميان كشاورزان برگزيد كه در حدود دوازده هزار تن بودند.
______________________________
(1). جلال الدين محمد دواني، عرض سپاه اوزون حسن، به كوشش ايرج افشار، ص 41- 38.
ص: 784
غير از آنچه گفتيم، قوللرها، و غلامان خاصه كه از ميان مردم بومي كشورهاي شمالي برگزيده ميشدند، به كليه سلاحهايي كه قورچيان در اختيار داشتند مجهز بودند، و تعداد آنها در حدود پانزده هزار تن بودند. علاوه بر اينها در حدود ده دوازده هزار توپچي در اختيار قشون ايران بود ...
طبق اظهار شاردن، «جمع كل افراد يا نفرات قشون شاه عباس اول پس از مرگ، صد و بيست هزار نفر بود، ولي از دوره شاه عباس ثاني نابساماني در كار قشون راه يافت ...» «1»
دالساندري درباره ارتش ايران در عهد شاه طهماسب چنين مينويسد: «... سربازان ايراني مردان بلندقامت و دلير و نيرومندي هستند، با عضلاتي ورزيده، بسيار جنگاور كه معمولا در ميدان نبرد شمشير و نيزه و تفنگ به كار ميبردند. سلاحهاي ايشان به مراتب بهتر و عاليتر از سلاحهاي هرملت ديگري ساخته شده است ... در حال تيراندازي از تير و كمان يا شمشير خود نيز ميتوانند استفاده كنند ...» از نوشتههاي دالساندري پيداست كه «پيش از آمدن برادران شرلي و تهيه توپ و تفنگ و ايجاد صنف توپخانه، هنگي از تفنگداران ايراني در تيراندازي با سلاح آتشين مهارت داشتند ... ظاهرا كارشناسان پرتغالي در مجهز كردن ارتش ايران به سلاحهاي آتشين پيشقدم بودند تا از اين راه به درخواست پاپ اعظم، ايران را در مقابل حكومت عثماني مجهز سازند. و از طرف ديگر بنيان نفوذ اقتصادي خود را در جزيره هرمز و منطقه خليجفارس استحكام بخشند. به قول كروسينسكي، در جنگي كه بين سلطان سليمان و شاه طهماسب درگرفت، به كمك پرتغاليان شكست سختي به تركان وارد آمد، و اين جنگ به 1549 ميلادي اتفاق افتاد. در جنگهايي كه بين شاه طهماسب و عثمانيها درميگرفت، غالبا تاكتيك ايران در برابر عثمانيها عبارت بود، از زمينسوزي و هجومهاي برقآسا و كوتاهمدت. فرار سلطان بايزيد با سوارهنظام خود به ايران، سبب گرديد كه اين اسبان اصيل عربي در سراسر ايران پراكنده شوند، و نسل جديدي از اسب ايراني پديد آمد كه در اصالت كمنظير بود.» با اينكه سربازان ايراني از جهت شجاعت و سلاح دستكمي از تركها نداشتند، به علت پستي و فرومايگي و سبكمغزي شاه طهماسب، گاه براي نجات از گرسنگي، فرار را بر قرار ترجيح ميدادند و به خدمت تاتارها درميآمدند. بهطوري كه در احسن التواريخ حسن روملو آمده است: «... لشكريان شاه طهماسب چنان فرمانبردار و وفادار بودند كه بيجيرهومواجب چهارده ساله، هنوز فرمان وي را به رغبت گردن مينهادند.» «2»
اما نويسنده گمنام ونيزي بدون اينكه راه مداهنه و تملق پيش گيرد، وضع ارتش ايران را در آخرين سالهاي پادشاهي طهماسب چنين توصيف ميكند: «وي به هيچ سردار يا سلطاني از سلاطين خود اعتماد نداشت و به اندرز هيچكس وقعي نمينهاد، مردي بسيار فرومايه بود، زيرا در پي اندوختن زر و انباشتن خزانه شاهي، جامههاي خود را به فروش ميگذاشت، از دادن
______________________________
(1). سازمان اداري دوره صفويه، پيشين، ص 50 به بعد.
(2). تاريخ سياسي و اجتماعي ايران، پيشين، ص 314 به بعد (به اختصار).
ص: 785
مواجبي كه براي لشكريان خويش مقرر كرده بود، ابا ميورزيد. چنانكه به همين سبب بيش از پانزده هزار نفر از ايشان، ايران را ترك گفته به خدمت تاتارها درآمدند و گروهي ديگر طوق بندگي سلطان هند را گردن نهادند تا فرمانبردار چنين شهريار ستمگري نباشند ...» «1»
در ميان سلاطين ايران كمتر پادشاهي چون شاه عباس در سفر و حضر، ساده زندگي ميكرد.
«وي مانند يك نفر سرباز عادي و تهيدست لباس ميپوشيد و يك جفت گيوه به پا داشت كه هنگام سخن گفتن با ما كرارا به آن اشاره ميكرد ... مثل ساير سربازان حاضر بود با لقمه ناني جويني بسازد و در چادري سر بر زمين نهاده بخسبد.» «2»
كارت رايت، درباره سربازان شاه عباس مينويسد: «و اما سربازان وي اكثرا افرادي هستند به غايت دلير و اصيل و از هرحيث به مراتب برتر از لشكريان عثماني ... ارتش ايران از لحاظ نفرات توپخانه و ساير ادوات جنگي به پايهاي رسيده است كه قدرت دارد بر عثماني ضربات جانكاهي وارد كند. بعلاوه لشكريان، مطيع شاهند ...» «3»
شاه عباس برخلاف شاه طهماسب كه از دادن حقوق و دستمزد سپاهيان خودداري ميكرد و عليرغم روش نامعقول محمد خدابنده، نهتنها سربازان را از لحاظ حقوق در رفاه و آسايش نگه ميداشت، بلكه با آنان با روشي دوستانه رفتار ميكرد.
تركيب قشون
پيترو دلاواله درباره تركيب قشون ايران در عهد شاه عباس چنين مينويسد:
«قشون ايران مركب از چهار دسته است كه به ترتيب اهميت از پايينترين آنها يعني تفنگچيان كه شاه چندي پيش به توصيه رابرت شرلي، به تشكيل آن همت گماشت، شروع ميكنيم:
تفنگچيان از نژاد اصيل ايراني هستند كه مسكن و مأواي آنها در شهرها يا دهات است. و چون تمام سال حقوق ميگيرند، مجبورند هروقت به وجود آنها احتياج باشد فورا به خدمت حاضر شوند. نجيبزادگان يعني قزلباشها وارد اين دسته نميشوند و در حقيقت افراد آن را فقط رعيتها تشكيل ميدهند.
به رعيت لفظ «تات» نيز اطلاق ميشود ... تاتها ايراني الاصل هستند و ساكنين واقعي اين سرزمين را تشكيل ميدهند و خيلي از بزرگان و ثروتمندان و بعضي از ميرزاها، بهطور كلي كساني كه به دلايلي جزء سپاهيان منظم نيستند و يا مشاغل درباري و دولتي ندارند، در طبقهبندي، از تاتها محسوب ميشوند. تفنگچيان نيز جزء همين طبقه هستند ... تفنگهاي قتيلهاي تفنگچيان از تفنگهاي معمولي كوتاهتر و از تفنگهاي جديد كوچكتر است ... تفنگچيان امروز خيلي مورد توجه شدهاند ... فرماندهان آنها يوزباشي خوانده ميشوند (يعني رئيس صد نفر). بعد از تفنگچيان، نوبت به غلامان شاه ميرسيد كه از نژادهاي مسيحي (از قبيل چركس،
______________________________
(1). همان، ص 220 به بعد.
(2). همان، ص 305.
(3). همان، ص 306.
ص: 786
گرجي، ارمني و غيره) هستند و همه مسلمان شدهاند. زيرا از اول كودكي به آنان تعليمات اسلامي دادهاند. چون آنان غلامي را برگزيدهاند، هيچوقت نميتوانند خود را آزاد كنند. آنان سواره جنگ ميكنند و اسلحهشان نيزه و تير و تفنگ و تبرزين و شمشير هلالي است. تعداد غلامان بهطور كلي سي هزار نفر است، ولي آنانكه به ميدان جنگ گسيل ميشوند، پانزده هزار نفرند.
سومين دسته از قشون ايران را قزلباشها تشكيل ميدهند كه از لحاظ مقام و اصالت، والاتر از غلامان هستند و متعلق به سي و دو طايفه مختلفند و شاه اسماعيل به كمك آنان بنيان حكومت صفويه را استوار كرد. قزلباشها در سراسر ايران پراكندهاند. پنجاه هزار از آنان به كارهاي لشكري اشتغال دارند و بيست هزار نفر ديگر از راه تجارت و كشاورزي زندگي ميكنند. قزلباشها كاملا مستقل هستند و ميتوانند از خدمت شاه به خدمت يك خان يا يك امير ديگر درآيند. به نظر پيترو، شاه به قزلباشها اعتماد چنداني ندارد و سعي ميكند مشاغل مهم لشكري و كشوري را به تاتها و غلامان خود بسپارد.» «1»
تسخير قلعه تبريز به دست شاه عباس
شاه عباس در جريان تسخير آذربايجان بر آن شد كه قلعه تبريز را كه بسيار مستحكم بود بدون جنگ و خونريزي به تصرف خود درآورد و به نگاهبانان قلعه پيغام داد كه «اگر بدون توسل به جنگ تسليم شوند املاكشان در آذربايجان به ايشان سپرده خواهد شد و اگر در سلك سربازان درآيند دو برابر مرسوم علوفهاي كه از عثمانيها ميگرفتند خواهند گرفت و اگر نخواهند ميتوانند كه با اموال خود به عثماني بروند، مدافعان نخست از قبول پيشنهادات خودداري كردند ولي سرانجام چون مقاومت را بيحاصل ديدند تسليم شدند و شاه عباس به كليه تعهدات خود عمل كرد.» «2»
عرض سپاه سلطان خليل در پارس
«ظهور دولت آققويونلو به وسيله اوزون حسن (882- 782 ه) اهميت خاصي در تاريخ ايران و آسياي غربي داشته است ... شايد بتوانيم قسمتي از نظام اداري و نظامي صفويان را براساس سنتهاي اداري و نظامي آققويونلوها به حساب آوريم. اگرچه از جميع جهات چنين نباشد. در سال 881 هجري به هنگامي كه اوزون حسن در نبرد گرجستان شركت جسته بود، پسرش سلطان خليل كه حكمران ايالت پارس بود، مراسم سان و رژهاي از سپاهيان و نظاميان تحت فرمان خود به عمل آورد، بهطوري كه جلال الدين دواني در رساله خود بيان كرده است، «مراسم سان سه روز به طول ميانجامد. در روز نخست رجال كشوري و روحانيان با لباس رسمي در صحراي مجاور بند امير گرد ميآيند و به ترتيب، علما و ائمه و قراء و مؤذنان و علمداران و نقارهچيان و درويشان از برابر سلطان ميگذرند.» در روز دوم، عرض سپاهيان آغاز گرديد، و جناح چپ و راست و قلب سپاه به
______________________________
(1). سفرنامه پيترو، پيشين، ص 344 به بعد.
(2). زندگي شاه عباس، پيشين، ج 5، ص 26 (به اختصار).
ص: 787
سركردگي امراء و شاهزادگان به ترتيب از برابر سلطان گذشتند:
«مراسم سان و رژه سپاهيان سلطان خليل در فارس از بسياري جهات مانند سان سپاهيان در برابر اوزون حسن بزرگترين شهريار سلسله آققويونلوست، در جريان اين تظاهرات نيز 1) ساغ 2) سول و در مرحله سوم منقلا با واحدهاي تابع خود يعني پوشندار، تركشبند و قلغچي از برابر حكمران فارس عبور كردند:
4) ايناقان و خواص: جمعا 6714 نفر، شامل 3716 نفر دليران جنگي از آن جمله 583 پوشنپوش و 2928 تركشبند، به اتفاق 10 شخصيت درباري.
5) روحانيان و علما، به همراهي 1078 تركشبند و قلغچي و پوشنپوش و 360 نفر نويسندگان و اهل قلم.
6) نوكران خاصه: جمعا 3230 نفر، شامل 810 پوشندار و 160 تركشبند و 188 نفر يساول و 244 نفر بكاولان و 86 نفر قوشچي و 26 نفر پارسچي و 388 نفر پياده و 184 نفر غزيان و 50 نفر نقارهچي و 34 نفر ركابدار و 37 نفر يامچي و 26 نفر مشعلهدار و 26 نفر فيوج و 72 عمله مطبخ و 110 فراش و 188 ملازمان طويله و 46 نفر شبان و شيربان و 58 نفر عمله كتابخانه همايون و 98 نفر اهل طرب و 56 نفر جارچي و توقچي و 86 نفر صناع و 36 اياغچي و 340 نفر از امراء كرد و 350 نفر قايدان سول و 494 نفر مستحفظ قلاع و شوارع.
در روز سوم همه كساني كه نام برديم، در صحراي نزديك بند امير دايرهوار ايستادند و سلطان خليل از آنان سان ديد. بهطوري كه از رساله دواني برميآيد، در اين سان اول شاهزادگان و امراي لشكري و كشوري قرار داشتند، دوم امرا كه بعضي را امير اعظم و بعضي ديگر را امير ميخواندند، سوم تواچيان يا افسران ستاد مركزي كه مسئول نظم امور بودند، چهارم افراد سپاهي كه بر پوشنپوش و تركشبند و قلغچي تقسيم گرديدهاند. پنجم ايناقان يا مصاحبان شاهزادگان و نوكران خاصه يا گارد اختصاصي. ششم غيرنظاميان شامل صدر يا روحاني بزرگ و وزير كه احتمالا تمام امور مدني و ايالتي را اداره ميكرد.
صاحب ديوان كه مسئول مالياتها بود و عنوان خواجه، داشته است، طبيب شاهزادگان كه عنوان مولانا داشته و نام وي بعد از صدر ذكر شده است.
مهردار كه جزو ملازمان نزديك بوده است.
يساول و بكاول كه اولي شغلش پردهداري و حاجبي و دومي چاشتيگير يا چشنده بود. و بقيه مشاغل، مانند عمله طرب و منشيان و خدمتكاران و شبانان و شيربانان كه تعدادشان با مقام و منصب حاكم فرق ميكرده است.» «1»
______________________________
(1). ب. مينورسكي، امور نظامي و غيرنظامي فارس، ترجمه جوادي.
ص: 788
عرض سپاه شاه طهماسب
شاه طهماسب به جهات سياسي و براي نشان دادن قدرت نظامي خويش به دشمنان، در بهار سال 936 هجري در نزديكي هرات از سپاهيان شاهي سان ديد. بهطوري كه از گزارش قاضي احمد برميآيد، «كيفيت عرض سپاه شاه طهماسب چنين خلاصه ميشود:
1) شاه طهماسب و خاصگان درگاه در جايگاه عرض قرار ميگيرند و تواچيان آمادگي سپاه را به عرض ميرساند.
2) القاس ميرزا برادر پادشاه با چهار هزار سوار از برابر شاه عبور ميكند.
3) بهرام ميرزا برادر ديگر شاه با سه هزار سوار عبور ميكند.
4) امراي تكلو با پانزده هزار سوار پس از عبور در ميمنه قرار ميگيرند.
5) امراي استاجلو چون عبد اله خان و ديگران با شانزده هزار سوار در ميسره قرار ميگيرند.
6) امراي افشار كه در رأس آنها احمد سلطان بود با سه هزار قرار داشت، يكي بعد از ديگري از برابر شاه ميگذرند.
7) امراي شاملو مجموعا با نه هزار و صد و پنجاه سوار.
8) امراي ذو القدر با هشتهزار سوار.
9) امراي قاجار با سواران خود در صف قرار ميگيرند.
10) ديگر طوايف از قبيل امراي چيني، تركمان و غيره با پانزده هزار سوار.
11) فرقه سادات و نقباء علما و فضلا و مشايخ و قضات و خدام مشاهد مقدسه چهار هزار نفر.
12) اختصاصا خواجه مظفر با هزار كماندار جرجاني و مازندراني.
13) اميرزادههاي مازندران با دو هزار سوار.
14) خواجه ترشيزي با هزار كماندار.
15) تبراييان با چهار صد نفر.
16) وزراء و مستوفيان و منشيان و محاسبان و اهل قلم هزار و هفتصد نفر.
17) عمله بيوتات سه هزار و هشتصد نفر.
18) قورچيان خاصه به رهبري اوراق بيگ با پنج هزار زبده.
19) عرض سپاه در تمام شب ادامه مييابد و پادشاه صبح روز بعد به ميدان عرض ميرود و هردسته در محل مناسب به صورت دايره در اطراف شاه مستقر ميشوند و شاه از برابر آنها ميگذرد، و حاضران سهبار فرياد اللّه اللّه ميكشند كه در مرتبه سوم با شليك هزاران تفنگ و صدها توپ و صداي نقاره و طبل همراه است.
كيفيت عرض سپاه اوزون حسن با عرض سپاه شاه طهماسب از بسياري جهات يكسان و همانند است و هردو پادشاه ميخواستند با اين عمل قدرت و توانايي خود را به رخ دشمنان
ص: 789
بكشند و آنان را از مقابله با سپاه خود برحذر دارند.» «1»
سربازان ايران در عهد شاه عباس
پيترو دولاواله كه يك نفر كاتوليك متعصب و دشمن بيامان عثمانيها بود، به قصد مبارزه با تركها و همكاري با شاه عباس، از ايتاليا به ايران ميآيد، وي كه از نزديك ناظر كارهاي شاه عباس و سران سپاه ايران بود، در مورد ارتش ايران چنين مينويسد: «... گرچه طبق محاسبهاي كه انجام دادهام قواي ايران بايد به هفتاد الي هشتاد هزار نفر برسد، ولي به دلايل سابق الذكر امروز بيش از چهل هزار نفر قادر به شركت در جنگ نيستند. البته بايد گفت كه شاه بهطور مداوم صد هزار سرباز سوارنظام را مواجب ميدهد، ولي سي هزار نفر آنان مأمور حفاظت از سرحدات هستند و هيچوقت از محلهاي خود دور نميشوند. بقيه قاعدتا بايد هفتاد و پنج هزار نفر شوند. ولي همانطور كه گفتم، امروز تعداد سربازان به اين رقم نميرسد، مضافا به اينكه عده زيادي از آنان با تمام دستورهاي اكيد و سختگيريهايي كه وجود دارد، از خانههاي خود بيرون نميآيند و به جنگ نميروند، البته ميدانم در خارج چنين شايع است كه قواي ايران را صدها هزار سرباز تشكيل ميدهند، ولي بايد توجه داشت كه غير از سربازان معمولي، كسان ديگري را هم بايد جزو افراد قشون ذكر كرد كه نامشان ثبت نشده است. مثلا يكي از توانگران و بزرگان ممكن است پنجاه نفر يا صد نفر از افراد خود را براي جنگ بياورد. در حالي كه در دفاتر قشون فقط اسم او بهتنهايي به ثبت ميرسد و بقيه افراد مواجبشان را از شخص او دريافت ميكنند. از اين گذشته، عده زيادي فروشنده و سوداگر و استادكار و خدمه و ساربان و غيره كه البته همه آنان مسلح هستند، با قشون حركت ميكنند. بعلاوه تعداد زنان را نيز نبايد از نظر دور داشت، زيرا همانطور كه گزنفون ميگويد، عادت ايرانيان است كه زنها را نيز با خود به جنگ ببرند، و در حقيقت تمام افراد خانواده باهم حركت ميكنند و به اين ترتيب ميتوان گفت، تعداد تمام كساني كه به جنگ ميروند به دويست سيصد هزار نفر بالغ ميشود.»
سپس پيترو مينويسد: «هنگام راهپيمايي قشون، از طبل و شيپور خبري نيست ... رويهمرفته قشون، بيشتر به يك اجتماع مذهبي شباهت داشت تا به اردوي نظامي. انضباط شديد چنان برقرار بود كه قوا از هرجا ميگذشت كاملا به نفع سكنه محل تمام ميشد و هرچه سربازان ميخريدند، پولش را فورا ميپرداختند، به نحوي كه اردو زدن قشون در يك محل، براي مردم آنجا واقعا مفيد بود. و من به اين مناسبت ياد عبور سربازان خودمان افتادم كه در سر راه خود از مال دوست و دشمن چيزي باقي نميگذارند. سكنه محلي همه از ترس ظلم و ستم آنها فرار اختيار ميكنند. در اينجا برعكس، وقتي قشون از محلي عبور ميكند، فروشندههاي دورهگرد از تمام اطراف و جوانب به مسير آنان هجوم ميآورند تا به سربازان اشياء مختلف و آذوقه
______________________________
(1). احسان اشرافي «عرض سپاه شاه طهماسب و مقايسه آن با عرض سپاه اوزون حسن»، مجله بررسيهاي تاريخي، ص 126 به بعد.
ص: 790
بفروشند، و حتي در دشت و صحرا نيز فروشندگان بساط خود را پهن ميكنند، به نحوي كه هميشه و همهجا آذوقه انسان و حيوان تأمين است. و علاوه بر آن، همه نوع ميوه و ترهبار و تنقلات نيز در بساط فروشندگان پيدا ميشود تا افراد در موقع سواري بخورند. تا كسي از اين تنقلات نخورد و وقتي به چشمه خنكي رسيد آب آن را نياشامد، به كيفيت و لذت اين طرز خوردن و نوشيدن، آنطور كه من پي بردهام، ممكن نيست پي برد. دهاتيها آنقدر از اين وضع بهرهمند ميشوند كه تمام سال آذوقه خود را براي ايام عبور اردو، انبار ميكنند. زيرا براي فروش آنها فرصتي مناسبتر از اين نيست ... در مورد مواجب، بايد بگويم كه هيچيك از سربازان نبايد در سال مبلغي كمتر از پنج تومان كه معادل با پنجاه سكه است دريافت دارند. و با اين پول، يك سرباز با اسبش بخوبي ميتواند زندگي كند. فرماندهان و صاحبمنصبان قشون، البته وضعشان خيلي بهتر است و به نسبت درجه و مقام خود، حقوق مكفي دريافت ميدارند و افراد برجستهاي نيز هستند كه حقوق سالانه خود آنها بين دويست تا سيصد تومان است، اينها در حقيقت همان كساني هستند كه قبلا ذكر كردم و گفتم با عده زيادي از قواي خود به اردوگاه ميآيند. ولي در دفاتر قشون فقط نام يك نفر، يعني خود آنها به ثبت ميرسد ...» «1» پيترو در جاي ديگر مينويسد:
«در ده «گيوي» دستهاي از سپاهيان اردو، شايد بدون قصد و توجه در كنار مزرعهاي چادرها را برافراشته و اسبان و شتران را بدون جلب موافقت صاحبان مزرعه به چرا رها كرده بودند. و چون مردم شكايت كردند، شاه دستور داد عدهاي به محل رفتند و با شمشير تمام چادرها را پاره كردند و حتي چادر رامشگران و نوازندگان مخصوص شاه نيز كه در آن محل بود، از اين آسيب مصون نماند. مقصران را به زندان انداختند. وزير فريدون خان كه از حكمرانان بنام بود، در جمع گناهكاران توقيف شد و به فرمان شاه تيري از دماغش گذرانيدند و بر اسب برهنهاي نشاندند و چندين بار بدان صورت هولناك در ميان اردو گردانيدند. شاه با توسل به اين روشهاي سخت، همه را وادار به اطاعت و انضباط ميكند.»
پيترو در جاي ديگر ميگويد: «سپاه ايران در موقع جنگ هيچگونه آرايش جنگي ندارد. فقط شاه با سپهسالار لشكر، محلها را معين ميكنند و مسئوليت قسمتها به رؤسا واگذار ميشود كه منطقه خود را حفظ كنند. ولي افراد منظم نيستند. بعضي تفنگداران و نيزهداران و تيراندازان، همه باهم مخلوط هستند، و به نحوي كه موقع جنگ يكي با تفنگ ميجنگد، ديگري با نيزه و يكي با تير و كمان، و خلاصه هركس با سلاح خود بهطور درهم و برهم به جنگ ادامه ميدهد.» «2»
نظريات نظامي و سياسي شاه عباس
شاه عباس ضمن گفتگو با پيترو دلاواله گفت: «شاه اسپاني روح سلحشوري ندارد و سرباز نيست! در حالي كه او بايد خود پيشاپيش سپاه، اسب بتازد و فقط در اين صورت است كه در كارهاي خود توفيق
______________________________
(1). سفرنامه پيترو، پيشين، ص 352.
(2). همان، ص 460.
ص: 791
خواهد يافت! و اصولا هيچ پادشاهي نبايد كاملا به وزيران و سرداران و امراء خود متكي شود و شاهي كه امور سلطنت و كشورداري را بر اينگونه اشخاص واگذارد، بدبخت خواهد شد! زيرا اينگونه مردم بيشتر در انديشه منافع خويش و گردآوري مال و تحصيل قدرت هستند، و چون راحتي خود را ميخواهند، براي پيشرفت كار و فتح سرزمينهاي تازه از خود اشتياقي نشان نميدهند ... به همين سبب من همه كارهاي مملكت را «به ميل و اراده و مسئوليت شخص خود» انجام ميدهم و حاضرم يا جان خود را فدا كنم و يا بر دشمنان خويش فايق آيم و ايشان را به «اطاعت از اوامر خود» وادار كنم ...» «1»
شاه عباس پيشنهاد جنگ تنبهتن ميكند
در نامهاي كه شاه عباس در پاسخ نامه عبد المؤمن خان ازبك نوشته بود، وي را از فكر تصرف خراسان برحذر ميدارد، و در پايان براي جلوگيري از خونريزي، وي را به جنگ تنبهتن فراميخواند، اينك سطري چند از نامه شاه عباس را كه به خامه حاتم بيگ اردوبادي تنظيم و ارسال شده است، ذيلا نقل ميكنيم:
«و چون منازعه سلطنت و جهانداري فيمابين نواب همايون ما و آن نقاوه دودمان خوانين است و لشكر و عساكر طرفين گوينده كلمه طيبه لا اله الا اللّه، محمدا رسول اللّهاند، اولي، آنست كه در روز جنگ كه صفها راست شود، نواب همايون ما از صف لشكر خود به ميان معركه درآمده، با يكديگر طريد و نبرد فرماييم تا خداي تبارك و تعالي به هركس نصرت داده باشد، غالب گشته ...
و چندين هزار نفس از بندگان خدا و مسلمانان در ميانه ضايع نشود و وبال خون ايشان در گردن ما و ايشان نبوده باشد.
بيا تا نبرد دليران كنيمدرين رزمگه جنگ شيران كنيم
ببينيم كز ما بلندي كراستدرين كار فيروزمندي كراست عبد المؤمن خان پس از وصول اين نامه، در پاسخ با ذكر اين مصراع كه «با آل علي هركه درافتاد، برافتاد.» از در صلح و آشتي درآمد.» «2»
سياست خشن جنگي شاه عباس
تاورينه در سفرنامه خود مينويسد كه شاه عباس براي آنكه قشون عثماني كه به طرف ايران ميتاخت در راه آذوقه به دست نياورد و از گرسنگي تلف شود، فرمان داد تمام آباديهاي ميان ايروان و تبريز را خراب كنند ... بنابراين تمام سكنه جلفا و توابع را از زن و مرد، كوچك و بزرگ، پير و جوان كوچ داد، و در نقاط مختلف مملكت براي آنها محلي تعيين نمود. بيست و هفت هزار خانوار ارامنه را به گيلان، مملكت ابريشم فرستاد كه به واسطه عدم مساعدت هوا با مزاج آنها، تلف شدند، و عده زيادي از آنها را به اصفهان گسيل داشت و آنان را به تجارت واداشت، و ابريشمهاي خود را به وسيله آنان به بازارهاي جهاني ميفرستاد و در مراجعت، قيمت آنرا ميپرداختند. شاه عباس به ارامنه اجازه داد كه رئيس و قاضي را از ميان خود برگزينند و تابع قوانين و محاكمات ايران
______________________________
(1). همان، ص 248.
(2). اسناد تاريخي دوره صفويه، پيشين، ص 255.
ص: 792
نباشند.
دفاع از كشور و لزوم مداخله مردم
پيترو ضمن گفتگوهاي مختلف با شاه عباس در پيرامون دفاع از كشور گفت: «ما (يعني مردم ايتاليا) از تركها هيچگونه هراسي نداريم ... هرچند ما آنقدر نيرو نداريم كه به خارج گسيل داريم، ولي براي حفظ و حراست سرزمين خودمان عده سربازان ما از شماره خارج است، زيرا در صورت بروز چنين واقعهاي همه، سرباز محسوب ميشوند و پولدار و بيپول همه اسلحه برميدارند و براي دفاع از خانه و زن و فرزند خود ميجنگند. به اين مناسبت وضع مدافعان غيرنظامي جوامع غربي را كه در مشرقزمين مشابه آن وجود ندارد، تشريح كردم. زيرا در شرق، گذشته از سربازان حقوقبگير، بقيه مردم به امور جنگي كاري ندارند و شايد اصلا نميدانند اسلحه چيست. گفتم نزد ما كافي است زنگها به صدا درآيد، تا بلافاصله هزاران نفر مرد مسلح و آشنا به قوانين و قواعد جنگي در هركجا لازم باشد گرد آيند ...» «1»
رفتار شاه عباس با اسراي ترك
پيترو در مكتوب چهارم خود مينويسد: «شاه عباس همينكه چشمش به اسيران ترك افتاد، طبق عادت خود به مهرباني گفت: «قارداشلري ياخشي ساخلا.» يعني اين برادران را آسوده بسازيد، بيچاره اسرا از شنيدن اين سخنان خوشحال شدند و چون دست آنها را باز كردند، گمان بردند كه به زودي آزاد خواهند شد و با تعظيم و تكريم و دعاگويي از برابر شاه گذشتند. ولي هنوز صد قدم دور نشده بودند كه صداي شمشيرهاي آخته را از پشت سر خود شنيدند و گردن جملگي زده شد ... شاه با همه اسراي ترك همين رفتار را ميكند.» «2»
سلاحهاي جنگي
«ايرانيان سلاحهاي مختلفي در جنگ به كار ميبرند كه عبارتند از تير و كمان، شمشير، توپ و تفنگ، و در بعضي از جنگها از خمپاره نيز استفاده ميشود. پيادهنظام ايران زياد مهم نيست و قشون واقعي ايران عبارت از سوارنظام است.
سپاه ايران ارتش منظم دارد. هنگام نياز در ظرف يك شبانهروز در حدود صد و پنجاه هزار سپاهي گرد ميآيند. ولي اين سپاهيان تاكتيك جنگي مهمي بلد نيستند و نظم و ترتيب در جنگ ندارند، نيروي دريايي ايران هيچ است و اصولا اطلاعي از نظام دريايي ندارند، حتي يك كشتي كوچك چوبي نيز به نام نيروي دريايي تهيه نكردهاند.» «3»
ارتش در عهد شاه سليمان
كمپفر كه در عهد شاه سليمان به ايران آمده است در مورد چگونگي قواي نظامي ايران مينويسد: «در سپاه ايران به ترتيب و انضباط توجهي نميشود. لباس نظاميان متحد الشكل نيست، اسلحه ايرانيان عبارتست از نيزه، تفنگ، كمان و شمشيرهاي منحني، توپ و زنبورك. رنگ لباسها يكسان نيست، هركس به دلخواه خود لباس ميپوشد. يكي بازوبند دارد، ديگري غرق در زره و در خيابانها حركت
______________________________
(1). همان، ص 254.
(2). همان، ص 201.
(3). سفرنامه كارري، پيشين، ص 156.
ص: 793
ميكند. هنگام لشكركشي در زدن اردو، نظم و ترتيب در كار نيست. سربازان خود، خوراك و پوشاك خود را فراهم ميكنند. سوداگران دنبال نظاميان حركت ميكنند و گوشت و نان و ميوه به آنها عرضه ميكنند. هركس پول دارد به او جنس ميدهند و هركس اعتبار دارد به او قرض ميدهند و هركه از اين دو سرمايه عاري است، به دزدي و غارتگري و راهزني ميپردازد.» كمپفر در مورد تاكتيك جنگي ايرانيان ميگويد: «كه آنها دهات را ويران و پلها را خراب و مزارع را منهدم ميكنند تا دشمن از لحاظ تأمين خوراك در مضيقه بيفتد. وي مينويسد كه ايرانيان كمتر روياروي دشمن قرار ميگيرند، بلكه بيشتر از طريق غافلگيري و كمين كردن در كوه و كمر بر سر دشمن از همه جا بيخبر ميريزند. به نظر كمپفر تعداد غلامان «قللرها» در قشون ايران بين پانزده تا هجده هزار نفر و تعداد تفنگچيان به پنجاه هزار نفر ميرسد. اين واحد نظامي بسيار نيرومند و چالاك، و با تفنگ و شمشير و نيزه با دشمن ميجنگند. توپخانه ايران چندان ارزش نظامي ندارد.» «1»
سپاهيان و افسران ايران در اواخر عهد صفوي از هرجهت منحط و فاسد شده بودند و بجاي فراگرفتن فنون جنگي به خودآرايي ميپرداختند. در اولين برخوردي كه بين سپاهيان عبد اله خان با افاغنه روي داد، ايرانيان شكست خوردند. «افاغنه بيست و پنج هزار تومان زر مسكوك از لشكر قزلباش گرفته به اردوي خود نقل كردند. و اين سپاهيان با سربازاني ميجنگيدند كه اكثر با گندم برشته غذاي خود را تكافو ميكردند ... كرباسهاي رنگين به تن داشتند و در گل و باران كفشهاي خود را درميآوردند كه ضايع نشود! ...» «2»
به حكايت كتاب رستم التواريخ، «سلاحهاي عهد شاه سلطان حسين عبارت بود از شمشير، خنجر، كارد، تير و كمان و رمح و ناوك و تير و تبر و مضراب و دشنه و تفنگ و طپانچه و زره و چهار آيينه و خود و ساعدبند و تنوره و برگستوان. آن والانژاد را ركيبخانه بود پر از زينها و لجامها و ركابهاي زرينه و سيمينه، بعضي مرصع و بعضي ساده و يدكهاي مرواريد دوخته و جلها و كفلپوشهاي مفتول دوخته و زربفت.» «3»
مؤلف رستم التواريخ ضمن برشمردن مفاسد و انحرافات حكومت شاه سلطان حسين مينويسد: «در دستگاه از بيتميزي و عدم حساب و احتساب، چنان افراط و تفريطي در امور لشكرآرايي و رعيتپروري روي داد كه از تهيدستي غلامان خاصه و عملهجات ديوان عظمتمدار پادشاهي، همه كفش ساغري به پا و بيشلوار و تنبان بودند و زانو بر بالا نميتوانستند نشست كه اسافل اعضايشان پيدا ميشد، و اسباب و آلات حربشان اكثرا به رهن و گرو يا شكسته و از كار افتاده بود ...» «4» افراط و تفريط و فساد و انحرافات اخلاقي زمامداران در
______________________________
(1). در دربار شاهنشاه ايران، پيشين، ص 93.
(2). دكتر باستاني پاريزي، سياست و اقتصاد صفوي، پيشين، ص 461.
(3). رستم التواريخ، پيشين، ص 89.
(4). رستم التواريخ، پيشين، ص 99.
ص: 794
عهد شاه سلطان حسين، وضع امپراطوري روم را در عصر انحطاط و سقوط به ياد مورخ ميآورد.
گيپون ضمن توصيف وقايع مربوط به سالهاي 300 تا 500 ميلادي امپراتوري روم مينويسد كه «ارتش روم به تدريج در نتيجه شهرنشيني، تجملپرستي، به گرمابه رفتن و حضور در تماشاخانهها فاسد شدند و درعينحال كه با شرارتهاي خود، ترس در دل رعايا ميافكندند، از شنيدن خبر جنگ، لرزه بر اندامشان ميافتاد. فرزندان ذكور سربازان پس از بلوغ مكلف بودند كه به خدمت نظام وارد بشوند. و هركس از اين كار سر باز ميزد، مال و جان خويش را از كف ميداد. گاه جوانان با پرداخت حداقل چهل و دو سكه زر يا قطع كردن انگشتان دست راست، معافيت خود را از خدمت سربازي تحصيل ميكردند.» «1»
تقاضاي توپخانه و ديگر سلاحهاي جديد
در زمان شاه سلطان حسين در اثر شكستهاي پيدرپي، شاه و شاهقلي خان اعتماد الدوله صدراعظم وقت، دريافتند كه از جهت نيروي نظامي بايد خود را با عثماني و ديگر كشورهاي پيشرفته زمان همآهنگ سازند. براساس اين فكر، در سال 1699 ميلادي شاه به وسيله نامهاي از دولتهاي اروپايي از جمله از لويي چهاردهم پادشاه فرانسه تقاضا كرد: «چون ايلچي مزبور (ميل) نيز عرض و استدعا نمود كه آنچه مكنون خاطر همايون باشد قلمي و مصحوف او فرستاده شود كه آن پادشاه عاليشأن مقرر دارند كه وكلاي سر كار ايشان به نحوي كه موافق خاطرخواه اشرف باشد به تقديم رسانند، لهذا فرمودههاي بندگان ثريا مكان اشرف اقدس به تفصيل ذيل نوشته شد ... چون استادان و اهل صنعتي كه از ولايت آن پادشاه والاجاه ميباشند و مشهور و معروفند، آن پادشاه والاجاه مقرر دارند كه از استادان توپساز و قنبارهساز و تفنگساز و ساير اسباب جنگ و جدال چند نفر به درگاه معلي فرستند كه در اين ولايت به امور مزبور قيام نمايند ...» «2»
آمار نظامي ايران در عهد شاه سلطان- حسين صفوي (1128)
«تفصيل عساكر فيروزي مآثر كه در زمان سلطان شهيد شاه سلطان حسين صفوي در ايران بوده است جمله يكصد و هشتاد هزار كس، چنانكه سوار صد و بيست هزار و پياده پنجاه هزار و عمله توپخانه ده هزار كس من جمله، عسكر ايلاتي و چريك يكصد و ده هزار بودهاند و اين لشكر در ماهه ندارند، مگر ايلبگيها، و هميشه حاضر نيستند، مگر هنگام ظهور جنگي طلب شدهاند ... تفصيل يكصد و ده هزار سوار و پياده چريك كه بيمشاهره (يعني مزد) بودهاند اينست از فرقه فيليسوار دوازده هزار كس و پياده چريك هم دوازده هزار- از بختياري سوار دو هزار، پياده هشت هزار- از لك و زند سوار سه هزار- از ممسني پياده سه هزار- از مكري و گروس سوار پنجهزار و پياده دو هزار- از كرد سكنه خراسان سوار دوازده هزار- از جلاير و جلالي و قرائي پياده هشت هزار- از فرقه افخانان سوار ده هزار- از اتراك آذربايجان و عراق عرب سوار
______________________________
(1). انحطاط و سقوط امپراتوري روم، پيشين، ص 246 به بعد.
(2). يكصد و پنجاه سند تاريخي از جلايريان تا پهلوي، ص 71.
ص: 795
سيزده هزار و پياده تفنگچي بيست هزار.
چنانچه جمله سوار ايلاتي بيمشاهره پنجاه و هفت هزار بودند و پيادههاي چريك كه ايل جاري نيز گويند پنجاه و سه هزار بودهاند. سپس در پيرامون حقوق سپاهيان مينويسد: «سوار في نفري، اسب از خود ساليانه پانصد روپيه بود. و توپچي و زنبوركچي ساليانه چهار صد روپيه بوده است و تفنگچي ساليانه دوصد روپيه و زنبوركچي ساليانه سهصد روپيه شرح داشته مگر دهباش و پنجاهباشي و يوزباشي و بيگها و سلطانها از ساليانه ششصد روپيه تا سه هزار روپيه بقدر مراتب مييافته ... در اواخر عهد سلطان شهيد كه مدار اختيار سلطنت ملاباشي و حكيمباشي شدند صرفهبيني دانسته مشاهره سپاه را از خزانه دادن مناسب نديد ... گاهي يكماهه را دو ماهه و گاهي دو ماهه را بعد چهار ماه و گاهي ششماهه را بعد سال و گاهي سال سال تمام هيچ به سپاه نرسيد بعدا تمام سال دو سه ماههاي دادند، كمكم آن قليل سپاه هم متفرق شدند ...» «1» در كتاب جامع الهدايه في علم الرمايه اثر شجاع الدين درودباشي بيهقي چنين آمده است:
«... هنرهايي كه مردم بدان آراسته و بافرهنگ گردند بسيار است چون تير انداختن، و شمشيربازي كردن و نيزه گردانيدن و اسب دوانيدن، و گوي زدن، و ابداع سلاح شوري، همه خوبست و پسنديده، اما چون قاعده اسلام و دين محمد (ص) از كتاب و شمشير نظام يافت ابد الدهر بنابراين خواهد بود ...»
نويسنده با استناد به آيات و احاديث مذهبي كتاب خود را به هفده فصل تقسيم كرده و مطالبي در پيرامون فعاليتهاي رزمي به رشته تحرير كشيده است:
فصل اول در سبب نزول تير و كمان
فصل دوم در صفت مردان تيرانداز
فصل سوم در معرفت تير و كمان
فصل چهارم در معرفت تير و فحر آن
فصل پنجم در معرفت آدمي و صندوق
فصل ششم در معرفت استادن و نشستن
فصل هفتم در معرفت قبضه و كمان گرفتن
فصل هشتم در معرفت پيوستن تير به زه كمان
فصل نهم در معرفت نشستن شست
فصل دهم در معرفت علم نظر
فصل يازدهم در معرفت گشادن دست
فصل دوازدهم در معرفت بستن زه
______________________________
(1). فرهنگ ايرانزمين، ج 20، ص 296.
ص: 796
فصل سيزدهم در معرفت تربيت آدمي
فصل چهاردهم در معرفت قطع مسافت
فصل پانزدهم در معرفت جنبش تير
فصل شانزدهم در انداختن پرتاب
فصل هفدهم در عمل تراشيدن» «1»
ارتش ايران بعد از صفويه
مقارن ايامي كه حكومت صفويه رو به زوال ميرفت و نادر افشار زمام امور را در دست ميگرفت، در اروپا فكر ايجاد يك ارتش منظم و همآهنگ قوت ميگرفت و دولتها براي محو اصول فئوداليته و حكومت خانخاني و ايجاد يك دولت متمركز و قويدست به كار ايجاد ارتش منظم و يكنواختي بودند كه در هرموقع بتوانند از وجود آن براي سركوبي مخالفين داخلي و مبارزه با دشمنان خارجي استفاده كنند.
نظام جديد در غرب
در اروپا، تا قبل از انقلاب صنعتي و طلوع تمدن جديد، سازمان ارتش فرق زيادي با ممالك شرقي نداشت. ولي از اواخر قرن هفدهم به تدريج دگرگون گرديد و بجاي سپاه موقت و تربيتنشده قديم، سپاه دايم و تعليم يافته معمول شد. در ممالك غرب مانند كشورهاي آسيايي هروقت وضع مملكت ايجاب ميكرد، سلاطين و امرا به جمعآوري افراد داوطلب مشغول ميشدند و اين افراد بياطلاع و ناوارد را بدون اينكه تعليمات صحيحي فراگيرند به ميدان جنگ ميفرستادند. و ضمنا از خانها و امراي محلي و رؤساي ايلها و عشاير، تعدادي سپاه ميخواستند و پس از آنكه دشمن را شكست داده يا از وي شكست ميخوردند، افراد جمعآوري شده را رها ميكردند. اين افراد نه تنها اطلاعات نظامي نداشتند، بلكه از لحاظ لباس و پوشاك و سلاح و مليت و نژاد و زبان هم با يكديگر همآهنگي نداشتند و هيچكس نميدانست براي كي و به چه منظور جنگ ميكند. اعاشه آنها از طريق غارتگري و چپاول اموال رعايا و مردم سر راه، تأمين ميشد و هدف اصلي اين رزمندگان، جمع مال از راه غلبه بر دشمن بود. از قرن هفدهم به بعد در اثر تغييرات بزرگي كه در اوضاع اقتصادي و اجتماعي اروپا روي داد، مقدمات ايجاد دولتهاي مقتدر و مستبد فراهم گرديد و اين دولتها براي ادامه حكومت و سركوبي آثار فئوداليته و اداره حوزه فرمانروايي خود، احتياج مبرم به وجود ارتش منظم و دايمي داشتند. به همين علت دولتها، جواناني را كه شايسته ميديدند، تحت تعليمات و نظامات واحدي تربيت ميكردند و به آنان فنون جنگي را ياد ميدادند و هرفرد را برحسب استعداد و لياقت، به صنفي مخصوص ميفرستادند. اينان لباس لشكريان را نيز به صورت يكسان و يكرنگ درآوردند و سربازان هرصنف را با اسلحه يكسان مجهز ساختند. علاوه بر اين، در اثر ترقي تكنيك و پيشرفت علم، بتدريج تفنگهاي سنگين و بلند قديم به تفنگهاي سبك
______________________________
(1). جامعه الهدايه، به اهتمام محمد تقي دانشپژوه، نقل از فرهنگ ايرانزمين، ج 11، ص 230 به بعد.
ص: 797
و كوتاهي تبديل شد كه تيراندازي با آنها سريعتر و سادهتر از سابق انجام ميگرفت. در ميان ملل غرب، نخست گوستا و آدولف در كشور سوئد نظام نوين را برقرار كرد. توپ و تفنگهاي ساخت كشور او به مراتب سريعتر و سادهتر از سلاح ساير كشورها، قابل حمل و آماده تخريب استحكامات بود. علاوه بر اين، وي ترتيب صفآرايي و سازمان ارتش كشور خود را تغيير داد و براي جلوگيري از تلفات زياد، از تجمع سربازان در ميدان جنگ جلوگيري كرد و دستور داد كه سربازان به ستون يك پشت سرهم با فواصل زياد در ميدان جنگ حركت كنند. روش او پس از چندي در پروس، انگلستان، فرانسه، اسپاني و روسيه مورد استفاده و تقليد قرار گرفت.
پروسيها بعد از سوئديها در احياء نظام جديد سهم بزرگي دارند. فردريك گيوم پادشاه پروس براي نخستينبار نظام وظيفه را در كشور خود عملي ساخت. اين مسئله، يعني شركت دادن عموم افراد سالم مملكت در خدمت نظام، در قرن هجدهم موضوع بسيار مهم و تازهاي بود. ولي اكنون اساس كار اكثر كشورهاي جهان است. وي در راه تأسيس مدارس، تعليمات نظامي، و تنظيم كتب مربوط به آن، نهتنها به كشور خود، بلكه به رشد فنون نظامي دنياي غرب كمك فراوان كرده از همان ايام، نيروهاي نظامي كشور به ارتش، سپاه، لشكر، تيپ، هنگ، گردان و گروهان و واحدهاي كوچكتر تقسيم گرديد. ولي اين تحولات سريع در ممالك شرق چنانكه بايد مؤثر نيفتاد- بلكه جنگهاي داخلي، دوام فئوداليسم، و مبارزات مذهبي و حمله استعماري دول غرب به آنها مجال نميداد كه با نظام جديد غرب و مظاهر گوناگون تمدن جديد آشنا شوند.
ارتش ايران در عهد نادر افشار
نظام ايران در عهد نادر شاه در واقع بر اساس سازمان ارتش در عهد صفويه قرار داشت. در عهد نادر نيز افراد ارتش، يا به طور داوطلب به خدمت گماشته ميشدند و يا از طريق «ايلجاري» و حقوق. جيره نظاميان نسبتا مرتب و كافي بود. ارتش اين دوره عبارت بود از قراولان خاص، سوارنظام، پياده، توپخانه و نقليه. تعداد پيادهنظام 60 هزار، سوارنظام 31 هزار، گارد مخصوص 5 هزار، توپخانه پنج هزار، وسيله نقليه با دو هزار نفر اداره ميشد. هرهنگ پياده، هزار سرباز داشت و يك فرمانده و ده افسر آن را اداره ميكردند. هرهنگ به اسم سرزمين خود خوانده ميشد، مثل «هنگ خراسان». هرهنگ به ده قسمت تقسيم و رؤساي قسمت به يوزباشي موسوم بودند. به نظر نادر صنف اصلي پيادهنظام بود.
سوارنظام
تقسيم سوارنظام به اين ترتيب بود كه 1000 نفر سوارنظام افشاريه و 6 هزار سوار از هنگهاي ازبك، گرجي، تركمن، قزلباش، لر و فارس تشكيل ميشد. علاوه بر اين، چندين هزار سوار ساخلو و ذخيره و ايلبيگي و غيره وجود داشت.
تعداد توپچي وابسته به نقليه ارتش، بالغ بر 7 هزار نفر بود كه تحت فرمان يك نفر انجام وظيفه ميكردند. نوع توپها، سنگين و متوسط، سرپر و جنس آنها از برنج و مس و مجموعا بالغ بر 150 عراده بودند. گارد مخصوص شاهي خود بالغ بر 5 هزار نفر بود. علاوه بر آنچه گفتيم، نيروي
ص: 798
احتياط ارتش از طوايف و ايلات و عشاير و سوارهايي كه امرا و ملاكين بزرگ براي ملازمت ركاب پادشاه از اطرافواكناف ميفرستادند تشكيل ميشد. اين افراد اغلب با اسب و اسلحه به معيت سركردگان خود براي التزام ركاب شاهانه به مقر حكومت ميآمدند.
لباس افراد عبارت بود از قبايي كوتاه، شلواري گشاد و جوراب و مچپيچ، و كفش آنها قطعه چرمي بود كه با نوار محكم به پا بسته ميشد.
روحيه سپاهيان
قبل از آنكه حرص و آز شديد بر مزاج نادر چيره شود، مسلما سربازان، كمابيش نادر را دوست ميداشتند و با علاقه و صميميت در راه موفقيت او ميكوشيدند، در ايامي كه نادر براي طرد افاغنه قد برافراشته بود، نهتنها سربازان، بلكه توده مردم از دلوجان به او ياري ميكردند و كساني كه از مظالم افغانها به جان آمده بودند، با شور و شوق فراوان به ارتش وي ميپيوستند. ولي پس از آنكه وي خود را سلطان ايران شمرد، به جاي آنكه در راه سعادت مردم و ترميم خرابيها قدمي بردارد، به كشورگشايي و توسعهطلبي پرداخت.
و براي آنكه بتواند مخارج جنگ و سربازان خود را تأمين كند، مالياتهاي سنگين به مردم بلاديده ايران تحميل كرد. اين كارهاي نابخردانه و ديگر خبطهاي سياسي، مردم ايران را از او متنفر ساخت، بهطوري كه در سالهاي آخر سلطنت نادري، همه در انتظار مرگ او بودند. به قول جونس هنوي «سربازان نادر مسلما از نخستين كساني بودند كه به محض پراكنده شدن خبر مرگ، سر به شورش برميداشتند.»
«اين اشخاص نهتنها در دل خود به او لعنت ميفرستادند، بلكه از او نيز بد ميگفتند و اظهار ميداشتند كه اين پادشاه داراي حس انساني نيست. و بنابراين استعداد نظامي او نبايد موجب سلطنت او باشد. گذشته از اين، شماره سربازان ايراني در ارتش او كمتر از شماره سربازان تركماني بود. سربازان ايراني خود را تحت تسلط كساني ميديدند كه از آنها تنفر داشتند. مردم كه بهطور كلي دارايي خود را از دست داده بودند، فقط در اثر قوه قهريه شورش نميكردند. و با وجود اين، چنان پريشان و حيران بودند كه از هرگونه تغييري بيم داشتند.» هنوي در جاي ديگر مينويسد: «هرشخص متفكري ميديد كه مرگ نادر چه عواقب ناگواري براي ايران در بر خواهد داشت و حال آنكه تمام مردم اين كشور خواهان مرگ او بودند.» «1»
تعداد سپاهيان نادر
اشاره
راجع به تعداد قشون نادر نظريات مختلفي بيان شده است؛ هنوي ميگويد كه قشون او از دويست هزار نفر تشكيل شده بود. به هنگام جنگ در شماخي (1735) نادر به قول يكي از همرزمانش، 90 هزار جنگجو داشت.
«به گفته محمد كاظم، تعداد سربازان نادر، در دورهاي كه براي جنگ با تركيه (1743) آماده ميشد، 375 هزار نفر بود. به گفته هنوي قشون دايمي رويهمرفته 40700 نفر بود. سوارنظام
______________________________
(1). زندگي نادر شاه، پيشين، ص 297.
ص: 799
نقش بسيار مهمي در قشون داشت. سپاه 12 هزار نفري كه به تفنگ مسلح بودند، پياده ممتاز كشور را تشكيل ميدادند. اين تفنگها كه هريك 18 كيلوگرم و يا بيشتر وزن داشت، به تفنگهاي چخماقي سنگين معروف بود. 6 هزار قراول روز و شب در اردوگاه نادر پاسداري ميكردند. به ويژه 10 نفر از آنها، نزديك اقامتگاه نادر بودند. شاه اغلب، شبهنگام به بازديد قراولها ميپرداخت و اگر هرده نفر را هم در حال چرت زدن ميديد، فورا دستور ميداد كه آنها را اعدام كنند. قراول سالار، 250 تومان مواجب ميگرفت.» در قشون نادر 500 جارچي، 200 دونده «شاطر» و 1000 پرچمدار (ريكا) وجود داشت. هنوي از 250 نفر نسقچي نام ميبرد كه مواجب كلاني ميگرفتند و قدرت زيادي داشتند. وظيفه آنها اجراي مجازات و حفظ نظم بود.
در عمليات نظامي قشون نادر، توپخانه نقش بسيار بزرگي داشت، زيرا تعيينكننده نتيجه برخي از نبردها بود. مثلا سه روز گلولهباران كردن قلعه خانگاه در جنوب، منطقهاي را به يك ويرانه مبدل ساخت.
محمد كاظم مينويسد: «نادر شاه از قصد پادشاه چين كه گويا خيال شروع جنگ را داشته باخبر بود و بدينجهت براي تدارك لشكركشي دستور داد تا سه هزار خروار چدن براي تهيه گلوله توپ، و دويست خروار مس و قلع براي ريختن توپ و خمپاره به مرو بياورند ... به حكام استرآباد و برخي از ايالات ديگر نزديك مرو دستور داده شد كه بيست هزار گلوله خمپاره سي و چهل مني تهيه كنند. پس از قوريّلتاي، به فرمان نادر، كلاه قرمز 12 ترك رو به فراموشي رفت و به فرمان نادر، كلاه «طهماسبي» جاي آن را گرفت. به گفته ابراهام كرتاتسي جنگجويان نادري به سپر، زره، شمشير، كمان و تفنگ چخماقي و غيره مسلح بودند.» «1»
«نادر برخلاف آخرين پادشاهان صفوي، توجه زيادي به آموزش جنگجويان داشت. مثلا او در سال (1730) از قبايلي كه از فارس، عراق عجم و آذربايجان و خراسان كوچانده شده بودند، سان ديد. او طبق معمول برخي از جوانان مشهور را به گارد خويش افزود و براي تعليم فنون نظامي به آنان، معلماني به كار گماشت كه در تمام امور مربوط به سوارنظام مهارت داشتند.
«انضباط در قشون نادر شاه نه فقط با تشويق و انعام، بلكه با تدابير خشن نيز برقرار ميشد.
نادر هرگونه بيانضباطي و خودسري را سركوب ميكرد و نافرمانان را بيرحمانه مجازات مينمود. حقوق سركردههاي نظامي سالانه از پانصد تا هزار و دويست تومان و حقوق سران درجه دوم نظامي از صد تا سي صد تومان بود. پرداخت حقوق نظاميان و كارمندان در اين دوره با پول بود و فقط در يك مورد در قندهار از تيول سخن به ميان آمده است. در دوران افول فكري نادر، در اثر سوء تدبير و زورگويي اين مرد، در بين نظاميان شورشهايي به وقوع ميپيوست.
پرداخت بيموقع و نيمهكاره مواجب، محروم كردن سربازان از غنايم جنگي، تجهيز ناكافي
______________________________
(1). دولت نادر شاه افشار، ترجمه حميد مؤمني، دانشگاه تهران، 1352، ص 146.
ص: 800
قشون، گرسنگي، مشقت لشكركشيهاي دورودراز و طاقتفرسا، بستن جريمههاي كلان پولي بر ايليات و بالاخره ظلم و زورگويي، علت شورشها و نارضايتيهاي شديد قشون بود.» «1»
«... در دهه پنجم قرن هجدهم پس از لشكركشي به هندوستان، چون غنايم سرشار جنگي بين سربازان تقسيم شد، عدم رضايت افزايش يافت ... نادر كه از فرارهاي انبوه نگران بود، در سال 1743 فرمان داد كه خانه و اموال فراريان را به نام او (نادر) ثبت كنند و خانوادههايشان نيز جريمه بپردازند. چون خانوادههاي فراريان قدرت پرداخت نداشتند، زن و فرزندانشان را ميفروختند و پول براي خزانه گرد ميآوردند. با اين سختگيريها، از ميزان فرار و طغيان و عصيان سربازان و سران نظامي كاسته نشد. گاه سربازان و افسران مسلحانه قيام ميكردند و با دشمنان نادر همكاري ميكردند. نمايندگان سياسي روس در ايران در نامههاي خود از وضع آشفته ارتش نادري مكرر سخن گفتهاند.» «2»
«لشكركشيهاي غارتگرانه نادر شاه كه ميخواست كاهش درآمد قشر بالاي طبقه فئودال را كه ناشي از پاشيدگي واحدهاي توليد كشاورزان بود جبران كند، فقط منجر به ژرف شدن پاشيدگي اقتصادي كشور گرديد.
«لشكركشيهاي نادر به هندوستان و آسياي ميانه، در واقع پايان پيروزيهاي وي بود. جنگهاي سالهاي بعد نيز، لشكركشي سالهاي 1743- 1741 به داغستان و جنگ با عثماني در سال 1746- 1743 نه سرزمين تازهاي نصيب او كرد و نه غنايم جنگي سرشاري به همراه داشت.
وعدههاي سخاوتمندانه نادر هيچيك عملي نشد ... قشون از ثروتهاي به دست آمده هيچ سهمي نبرد. تمام غنايم به خزانه شاه رفت.
«سركردههاي نظامي و سربازان، گذشته از اينكه مدتها مواجب نگرفتند و از غنايم جنگي نيز محروم شدند، تازه جريمههاي زيادي هم به آنها بسته ميشد. اشياء گرانبهايشان را نيز ميگرفتند، براتيشف در سال 1743 نوشت كه نادر «فرماندهان و حكام ايالات را راحت نميگذارد و از سربازان نيز درنميگذرد، او با بستن جريمههاي ناشنيدني به آنها، بيهيچ دليلي غارتشان ميكند.
«در چنين شرايطي به علت آشفتگي اقتصادي، هزينه زندگي دايما رو به فزوني بود. در سال 1742 قيمت هرمن تبريز جو يك هزار دينار و هرمن آرد دو هزار دينار بود. و با وجود اين، در هيچجا هم پيدا نميشد. قيمت هرمن آرد 3 تا 4 هزار دينار رسيد. سربازان به علت نبودن پول، هركدام از كوچك تا بزرگ به ديگري بدهي داشتند و همه بيچاره شده بودند، نه تنها سربازان عادي، بلكه سركردگان نظامي هم گرسنگي ميكشيدند. بسياري از آنها اشياء زينتي و طلا و نقره خود را به قيمتي بسيار ارزان ميفروختند. با وجود اين، براي آن خريدار پيدا نميشد. در نتيجه تاريخ اجتماعي ايران بخش2ج4 800 تعداد سپاهيان نادر ..... ص : 798
______________________________
عد.
(2). همان، ص 184 به بعد.
ص: 801
عدم تغذيه صحيح و بيماريهاي پيدرپي و همهگير، صدها هزار نفر نابود شدند طاعون، تب، زخم پا، و بيماريهاي شديد معده و جز اينها، امراضي است كه سربازان به آنها مبتلا ميشدند. در نوامبر سال 1742 براتيشف از دربند گزارش داد كه از ميان سپاهي دو هزار نفره، حتي نتوانسته يك نفر را هم سالم پيدا كند و نشانههاي سلامت را در او ببيند.» «1» با مرگ نادر، ملت ايران و سربازان او از بيدادگريهاي وي رهايي يافتند، كساني كه پس از قتل نادر، تا روي كار آمدن كريمخان زند به قدرت رسيدند هيچيك در انديشه اصلاح امور اقتصادي، اجتماعي و نظامي كشور نبودند تنها كريمخان تا حد امكان در راه آسايش مردم قدمهايي برداشت.
نيروهاي انتظامي كريمخان زند:
«بهطوري كه از حواشي كتاب تاريخ كلام الملوك برميآيد، در دستگاه كريمخان، غلام 1400 نفر، متفرقه 200 نفر تا 1200 نفر در كارخانه او بودند كه طايفهاي از الوارند و همه داراي تفنگ يا چخماقي بودند و مشهور به غلام چخماقي، يساول هزار نفر كه علي مراد خان زند و عسكر خان رشتي و ميرزا محمد خان قاجار دولو از آن جملهاند. نسقچي هزار نفر، شش هزار نفر نوكر بروجردي؛ در بارعارم هشتهزار نفر حضور مييافتند. زنبوركچي 700 نفر، نوكر عراقي 12 هزار نفر، نوكر فارسي 6 هزار نفر، لك 24 هزار نفر (لكها از طايفه خود او بودند،) بختياري سه هزار نفر ...» «2»
تدبير كريمخان زند:
سرهنگ دروويل در سفرنامه خود مينويسد: «يكبار كريمخان شكست سختي خورد ... و پا به گريز نهاد و سه تن به تعقيبش پرداختند ... نزديك بود به دست دشمن اسير شود، اما فكري به خاطرش رسيده نخست يكي از بازوبندهاي جواهرنشان و لحظهاي بعد بازوبند ديگر و سپس خنجر مرصع خود را بر زمين انداخت، و دشمنان براي برداشتن غنيمت از اسب پياده شدند. كريمخان بلافاصله چون برق بر سر آنان تاخت و يكايك آنها را از دم تيغ گذرانيد ...» «3»
«در جنگي كه بين ايران و انگليس در عهد كريمخان زند درگرفت، خان زند از ميرمهنا استمداد جست. وي سيصد تن از ملازمان جنگي خود را كاملا مجهز كرد و با چادر شب زنانهيي كه بر سر داشتند، به سوي بندر دشمن روان شدند، و ميرمهنا با غلامان جنگي از پي ايشان روان گرديدند.
چون كشتي به بندر نزديك شد، فرنگيان پنداشتند از كشتي پيرزني به سوي ايشان ميآيد.
بيدرنگ بندر را گشودند. چون كشتي به كنار آمد، آن رندان خونخوار به جانب فرنگيان شليك نمودند ... ناگاه ميرمهناي نامور با غلامان خونخوارش ... در ميان فرنگيان اوفتادند و همه ايشان را كشتند ...» «4»
خصوصيات جنگها در شرق و غرب:
در دوره مغول ظلم و تجاوز به حقوق فردي و اجتماعي از حد و مرز قديم گذشت. تا قبل از استقرار حكومت غازاني سربازان و افراد قشون
______________________________
(1). همان، ص 288 به بعد.
(2). مجله يادگار، سال 2، ش 8 ص 67.
(3). سفرنامه دروويل، ترجمه جواد محبي، پيشين، ص 27.
(4). رستم التواريخ، پيشين، ص 390.
ص: 802
غالبا به عنف وارد منزل اشخاص ميشدند و از مردم و كشاورزان توقعات و انتظارات گوناگون داشتند. غازان دستور داد كه سربازان با رعايت ادب، كموبيش طعامي مطالبه كنند و مزاحم خلق نشوند «... به حكم چيزي نخواهند و نپندارند كه بر كسي لازم و واجب است چيزي به ايشان دادن ...» «1» در دوره تيمور و در عهد نادر نيز مردم از نعمت امنيت و آرامش برخوردار نبودند پس از مرگ كريمخان زند بار ديگر ناامني و كشتوكشتار در ايران سايه افكند و اينحال تا استقرار سلسله قاجاريه دوام يافت.
در اينجا بيمناسبت نيست كه جملهاي چند از معتقدات ماكياولي را درباره جنگ و عوارض و آثار شوم و زيانبخش آن ذكر كنيم وي با صراحت و بدون پردهپوشي مينويسد: «... در جنگ سوگند، دروغگويي، دزدي، قتل نفس و هتك ناموس هزاران زن معمول است. مع هذا اگر جامعه را حفظ يا تقويت كند، خوب است. هرگاه لشكري از توسعه يافتن بازايستد رو به انحطاط ميرود، هرگاه اراده جنگ را از دست بدهد، زوال مييابد. صلح اگر زياد به طول انجامد، ضعيف سازنده و كسلكننده است، يك جنگ گهگاهي به منزله شربتي مقوي براي ملت است، نظم و نيرو در اتحاد را بازميگرداند ... فضيلت براي يك فرد رومي، حقارت يا نرمخويي يا صلحجويي نبود، بلكه مردي، مردانگي و شجاعت، توأم با كار و هوشمندي بود ... از اين نظرگاه كشورداري، كاملا از قيود اخلاقي آزاد است ...» «2»
سياست و سلاحهاي پيكار در عصر ما
اشاره
به نظر موريس دوورژه «افراد و سازمانهايي كه با يكديگر در تعارضند، انواع سلاحهاي گوناگون را در پيكار سياسي به كار ميبردند. برحسب دورهها، نوع جوامع، نهادها، فرهنگها، طبقات يا گروههاي در حال مبارزه، از اين يا آن سلاح بيشتر استفاده ميشود ... اولين هدف سياست از ميان برداشتن خشونت و جايگزين كردن صور مبارزه ملايمتر به جاي تعارضهاي خونبار است ... سياست هم پيكار است و هم محدوديتي براي پيكار ... سياست بر آن است كه خشونت را از ميان بردارد. ولي هرگز بهطور كامل موفق نميشود. در عمل، سلاحهاي نظامي به هيچوجه كاملا از پيكارهاي سياست كنار گذاشته نميشود ... سياستمداران نميخواهند وسايل خشونت و سلاحهاي نظامي را نابود كنند؛ بلكه ميخواهند آنها را در دست گيرند، نگذارند كه شهريها آنها را به كار گيرند. اين انحصار فشار كه نيرويي ترسناك به طبقه، به حزب، به بخشي كه حكومت را اشغال كرده است، ميبخشد خصيصه دولت است.
«قدرتي مسلح، در ميان قومي به سلاح ... هنگاميكه نظاميان سر از خدمت دولت بازميزنند، ديگر در اختيار فرمانروايان نيستند و خود به مبارزه براي قدرت ميپردازند. در قرن سوم ميلادي، در روم سپاهيان، امپراتوريهايي را بهوجود آوردند و نابود كردند، و تخت امپراتوري را به اين يا
______________________________
(1). تاريخ مبارك غازاني، پيشين، 38.
(2). ويل دورانت، تاريخ تمدن، «رنسانس»، ترجمه صارمي، بخش 3، ص 52.
ص: 803
آن ژنرال، آن هم غالبا در مقابل وعده توزيع پول و امتيازات واگذار ميكردند. اندكي بعد سرداري را كه خود آفريده بودند، ميكشتند تا كس ديگري جانشين او كنند. امروز در امريكاي لاتين، در خاورميانه و جاهاي ديگر، نظاميان حكومتها را ميسازند و سرنگون ميكنند ...» «1»
نتيجه جنگ:
با تمام آثار مخرب و زيانبخشي كه بر جنگ مترتب است، گاه شكست و ضربت به يك قوم، موجب تجديد قوا و احياي نظام اقتصادي و اجتماعي آن جامعه ميشود چنانكه آلمان در جريان دو جنگ مهيب و سهمناك گذشته نه تنها مضمحل نشد بلكه نيروي صنعتي و قدرت اقتصادي و اجتماعي او فزوني گرفت، به نظر تاينبيToynbee ترقي و نمو تمدن هنگامي آغاز ميشود و تمدن هنگامي مسير ارتقايي خود را طي ميكند كه عكس العمل و پاسخ جامعه نسبت به يك سلسله مشكلات خاص و مبارزه جامعه بر ضد آن مشكلات، تازه و خالق مبارزهيي جديد شود، كه آن نيز با موفقيت و پيروزي پايان پذيرد، و اين سلسله خلق مشكلات پيوسته و استمراري باشد.» «2»
بهطور كلي تاينبي پيشرفت و ترقي را مولود كار و سعي و عمل، و جنگ مستمر با موانع و مشكلات ميداند و تنبلي و تنآسايي و ركود و جمود را براي هرملتي سرآغاز مرگ و نيستي آن جامعه ميشمارد.
مؤلف رستم التواريخ مينويسد به عقيده عليمردان خان «... هرپادشاهي هرشهري را كه به لطف و خوشي متصرف گردد و اهل آن بلد بالطوع و الرغبه فرمانبردار گردند، از همه ضررها و آسيبها در امان خواهند بود. و اگر سلطان به جنگ و جدل و قهر و غلبه بر ولايتي مستولي گردد، البته بايد تا سه روز و سه شب آن ولايت را به قتل و تاراج و غارت لشكر بدهد، و پنج يك آن اموال غارت شده مال سلطان خواهد بود ...» «3»
ارتش ايران پس از عهد زنديه
پس از نادر شاه افشار جانشينان او در اداره مملكت كفايت نشان ندادند و در اثر مبارزات خانهاي بزرگ با بازماندگان نادر، تشكيلات نظامي وسيع ولي بيبنيان او از بين رفت. با روي كار آمدن كريمخان، مجددا حكومت و ارتش واحدي در سراسر ايران مستقر گرديد. در دوره زمامداري او، ارتش دايمي را دو هنگ پيادهنظام و دو هنگ سوارنظام و يك فوج توپخانه تشكيل ميداد و كريمخان به ياري همين ارتش و با كمك سواران ايلاتي موفق گرديد قسمت اعظم ايران را در زير سلطه خود درآورد. تلاش كريمخان در راه تكثير نيروي نظامي و ايجاد دستگاههاي اسلحهسازي و باروتسازي، در اثر جنگهاي دايمي ملوك الطوايفي به ثمر نرسيد و نظام جديد غرب، چنانكه بايد در ايران نفوذ نكرد. در دوره قاجاريه نيز با سلطنت فتحعلي شاه و اعزام هيئت مستشاران
______________________________
(1). اصول علم سياست، ترجمه دكتر ابو الفضل قاضي، پيشين، ص 157 به بعد.
(2). خلاصه فلسفه نوين تاريخ، تلخيص و تأليف پازارگاد، ص 28 به بعد. نگاه كنيد به كتاب زمينه فرهنگ و تمدن ايران، دكتر محمودي بختياري، از ص 58 به بعد.
(3). همان، ص 253.
ص: 804
نظامي فرانسه (مارس 1808) به ايران، در وضع عمومي ارتش تغيير مهمي رخ نداد.
آقا محمد خان مردي سلحشور، با تدبير و سفاك بود. برخلاف فتحعلي شاه، در مسايل نظامي صاحبنظر و استاد بود. در آن ايام لباس ارتش ايران سرداري بلندي بود كه روي آن كمربند پهن ميبستند و قمهاي به روي آن ميآويختند و محل باروت و كيسه سرب را به طرف راست ميبستند و تفنگ را به روي دوش حمل ميكردند. كلاه سربازان، كلاه پوستي بدون مقوا و از وسط چاك خورده و تاشده بود و طول آن 25 سانتيمتر بود. شلوار، نسبتا گشاد و مچ آن بسته بود.
از لحاظ تشكيلات 200 نفر سرباز تشكيل يك دسته ميدادند و از ده دسته هم يك هنگ تشكيل ميشد. از ده هنگ يك تومان و از چند تومان يك اردو پديد ميآمد. تناسب صفوف هم قاعده و اصولي نداشت. معمولا تومان از صنوف مختلفه يعني پياده، توپخانه و سواره تشكيل ميشد.
از آغاز قرن نوزده يعني از دوره عباس ميرزا، فكر اصلاح ارتش و همآهنگ ساختن آن با نظام غرب در ذهن اصلاحطلبان قوت گرفت تا اينكه در سال 1807 بين ايران و فرانسه معاهدهاي شامل 11 ماده منعقد گرديد كه به موجب آن، دولت فرانسه متعهد ميشود كه روسيه را وادار به استرداد ولايات ايران نمايد و از طرفي ارتش ايران را به صورت نظام غرب درآورد. پيش از آنكه از فعاليت هيئت مستشاران نظامي فرانسه در ايران سخني به ميان آيد، لازم است به طور اجمال وضع عمومي ارتش اروپا را در آغاز قرن 19 از نظر بگذرانيم.
ارتش جديد اروپا
اشاره
در خلال جنگهاي قرن هجده اهميت تخريبي ارتش در جنگها به ثبوت رسيد. و صنف پيادهنظام كه بيش از هرصنف در معرض خطر بود، خود را با تفنگ كه وسيله اساسي دفاع اين صنف است مجهز كرد، متخصصين در نتيجه فعاليتهاي مداوم نقايص تفنگهاي قديم را از بين بردند. تفنگهاي چخماقي جديد قادر بود در هردقيقه 3 الي 5 تير شليك كند و تيررس آن به 350 متر رسيده بود. در سال 1870 تفنگ سوزني معمول گرديد كه برد آن به 1200 متر ميرسيد و در هردقيقه 6 الي 7 تير خالي ميكرد. پر كردن تفنگ به كمك گلنگدن موجب سرعت تيراندازي گرديد. ايجاد باروت بيدود نهتنها به دقت و سرعت تيراندازي افزود، بلكه تيرانداز را از نظر دشمن در امان داشت.
در اين ايام زمامداران ممالك اروپا براي حفظ منافع اقتصادي و سياسي خود افكار ملي و ناسيوناليستي را دامن ميزدند، و به كمك اين افكار ناپلئون و ساير متجاوزين غرب به كشورگشائي و سركوبي مخالفين مشغول شدند. از آغاز قرن نوزده، از بركت رشد روزافزون علم و تكنيك غير از صنوف نامبرده، صنف جديدي به نام صنف مهندسي بهوجود آمد. هنگ مهندسي داراي تشكيلات وسيعي بود كه از آن جمله گروهانهاي مخابرات، پلساز، تخريب استحكامات، قلعهساز و راهساز را ميتوان نام برد. پس از كشف تلگراف الكتريكي و به كار
ص: 805
انواع سلاح در عصر جديد افتادن دستگاه (مورس)، اصول مخابره در ارتش كاملا آسان گرديد. استفاده از تلفن در فعاليتهاي نظامي از سال 1869 معمول گرديد. اختراع كشتيهاي بخاري در سال 1807 نهتنها در عالم اقتصاد، بلكه در جريان كار ارتش نيز تأثير فراوان بخشيد و عبور از درياها و اقيانوسها و تسخير
ص: 806
بنادر حريف آسانتر شد.
سربازگيري عمومي:
با آنكه فكر سربازگيري عمومي سابقه داشت و به طور ناقص در پروس و فرانسه عملي شده بود، ولي از 1862 خدمت وظيفه عمومي در اكثر كشورهاي اروپا عملي گرديد و ويلهلم اول پادشاه پروس نخستين قدم را براي اجراي اين نقشه در كشور خود برداشت، دوره خدمت تحت السلاح به شش سال رسيد. از اوايل قرن نوزده مدارس نظام براي آموختن فنون جنگي در فرانسه و ساير كشورها بسط يافت، و چون در آن دوره وسايل كسب اطلاع و روزنامه و كتاب زياد نبود، شاگردان هزار هزار سر درس سرداران جنگديده حاضر ميشدند و از اطلاعات و تجارب آنان استفاده ميكردند.
اين است مختصري از انقلابات و تغييراتي كه در ارتش نوين فرنگ پديدار شده بود.
مقايسه جنگهاي قرون وسطايي با عصر جديد
اشاره
با اينكه در عصر جديد، جنگ و ستيز ملتها نسبت به قرون وسطا نقصان كلي يافته است، اما دامنه كشتار گسترش بيشتري يافته است.
«... علم كه بايستي خادم پيشرفت باشد اهريمن مرگ گرديده است و چنان به دقت و سرعت كشتار ميكند كه جنگهاي قرون وسطا در برابر آن همچون بازي كودكان است. خلبانان دلير بمبها را بر سر زنان و كودكان فروميريزند ... بناي دوستي ملتها كه در طول صد سال با ترجمه ادبيات و همكاري دانشمندان و روابط بازرگاني و بستگي مالي پيافكنده شده بود، درهم ريخت و اروپا به صدها ملت دشمن، تجزيه شد. پس از اينكه جنگ برطرف گرديد، معلوم شد كه غالب و مغلوب هردو آنچه را كه به خاطر آن ميجنگيدند، از دست دادهاند، و فقط جهانجويي آزمند، جاي خود را از پتسدام به پاريس عوض كرده است.» «1»
جنگ در تاريخ معاصر:
با اينكه از ديرباز دانشمندان و محققان شرق و غرب در نكوهش جنگ و جنگطلبي سخنها گفتهاند، معذلك تاريخ معاصر هيچگاه از جنگطلبان خالي نبود.
پس از آنكه آلمان در سايه انقلاب 1848 به دموكراسي گراييد و از بركت آزادي، علم و دانش و صنعت در آن كشور پيشرفت كرد، مرتجعين به تكاپو افتادند و سرانجام پادشاهي هوهنزولرن انقلاب 1848 را از مجراي مترقي خود خارج كرده به دام خود كشيد. بيسمارك به ياري سلطنت برخاست، بقول ولز: «در اين دوران سنت فردريك بزرگ، و شيوه سياسي ماكياولي بر آلمان فرمانروا بود. از اين قرار در اين كشور بديع و نوخاسته بهجاي آنكه مغزي شاداب و بديع و مبتكر حكومت كند كه آن را به خدمت جهانيان به كار وادارد، عنكبوتي فرتوت كه اسير شهوت قدرت بود و ميخواست سراسر جهان را شكار كند، نشسته بود. آلمان «پروسي شده» معجوني بود از جديدترين و كهنهترين چيزها در اروپاي غرب. اين دولت نوظهور، بهترين و نابكارترين دولت زمانه بود ... مردم آلمان طبعا- از كاميابي و پيروزيهايي كه آسان بهدست آوردهاند و
______________________________
(1). لذات فلسفه، پيشين، ص 300.
ص: 807
پيشرفت سريعي كه در عالم اقتصاد يافته و از تنگدستي به توانگري رسيده بودند سخت مغرور گشته و سري پرباد داشتند- بدين پايه از پيشرفت ناگهاني رسيدن و گرفتار غرور و ميهنپرستي نشدن، مستلزم داشتن روحي بزرگ است. ولي در آلمان باده غرور و ميهنپرستي اغراقآميز را رهبران ملت و پيشوايان دولت به آنان مينوشانيدند و در آموزشگاهها و در دانشگاهها و در آثار ادبي و روزنامهها و نشريات آنها به سود دودمان هوهنزولرن تبليغ ميكردند، آموزگار يا استادي كه به مناسبت يا بيمناسبت از برتري نژادي و روحي و فكري و جسمي آلمانيان بر ديگر مردم جهان و دلبستگي آنان به جنگ و به دودمان پادشاهي و سرنوشت بيچونوچراي قوم آلمان براي رهبري جهان در زير فرمان اين سلسله سخن نميگفت، به ناكامي و ناشناختگي و فراموشي محكوم بود ... تنها فكرهاي فوق العاده استوار و مبتكر و پرخرد ميتوانستند در برابر سيل اينهمه تلقينات پايداري كنند ... جمهوريت تاجدار بريتانيا ممكن است آموزش ملي را در نتيجه بيتوجهي فلج و ناتوان ساخته باشد، ولي پادشاهي هوهنزولرن آن را فاسد ساخت و دستگاه آموزش را به فحشاء و مزدوري كشانيد.» «1»
«كليه آموزش تاريخي آلمانيان را در گفته كنت مولتكيه ميتوان يافت كه: «صلح دايمي، خوابي است كه حتي زيبايي هم ندارد. جنگ مشيت الهي است و جهان بيجنگ به تعفن و فساد ميگرايد و در ماديگري گمراه ميگردد ...» نيچه فيلسوف آلماني ... گفت: «اگر آدميان جنگ را به فراموشي بسپارند، انتظار چنداني از ايشان نميتوان داشت ...» اينگونه آموزشها كه سراسر امپراتوري آلمان را فراگرفته بود، در بيرون مرزهاي آلمان موجب هراس ديگر كشورها و مردمان ميشد ...
«پس از 1871 آلمانيان مقيم خارج سينهها را پيش دادند و صداها را بلند كردند، و حتي در بازرگاني هم رفتار تهاجمي پيش گرفتند. ماشينهاي آلماني به بازارهاي جهان راه يافت كشتيهاي كالا بر در درياها به گردش درآمد و غرور ميهنپرستي آلماني به صورت مبارزهطلبي آشكار شد ...
به موازات اين تبليغات به جنگ با دموكراسي نيز ادامه دادند.» «2» در حالي كه در جوامع غربي از بركت امنيت و دموكراسي و استقرار حكومتهاي ملي، مردم، در راه تكامل اجتماعي و اقتصادي پيش ميرفتند، در ايران مخصوصا پس از مرگ كريمخان زند، در نتيجه دوام جنگهاي فئودالي، و روي كار آمدن زمامداران مغرض و فاسد و حمله استعماري روسيه تزاري و انگلستان، مردم روي آسايش و آرامش نديدند و اين حال رقتبار تا روي كار آمدن سلسله پهلوي دوام يافت.
ارتش زنديه
در دوره زنديه مخصوصا در عهد كريمخان زند مهمترين نيروي نظامي ايران يعني سوارنظام و پيادهنظام تا حدي نيرومند بود ولي نيروي دريايي ايران سخت ناچيز بود، و اگر چند كشتي در خليج فارس وجود داشت، بازماندههايي از
______________________________
(1). ولز، كليات تاريخ، ص 1312 به بعد.
(2). همان، ص 1314 به بعد.
ص: 808
كشتيهاي عهد نادري بود. «نيروي زميني نيز، تنها در زمان جنگ به صورت يك نيروي واقعي درميآمد.» «1»
سربازان مسلح هنگام صلح عبارت بودند از گارد سلطنتي كه نسبتا با فنون جنگي آشنا بود. و ديگر سربازان گارد واليها (- استانداران)، اين سربازان هميشه هسته اصلي نيروي نظامي ايران را تشكيل ميدادند، كه به هنگام جنگ يا به خدمت كشيدن و استخدام سربازان ديگر به نيروي آنها افزوده ميشد ... نيبور «2» كه در سال 1765 در ايران سياحت ميكرد، مينويسد: «در ايران فرق بين مسيحي و مسلمان گذاشته نميشود.»
سوارنظام بيشتر از مردم قبايل تشكيل ميشد و براي پيادهنظام كه توجه چنداني به آن نميشد، از مردم شهرها و روستاها استفاده ميشد. سردار كل سپاه از طرف شاه انتخاب ميشد ...
مدارج نظامي ايران از صفويه، گرفته شده بود ... يك «دهباشي» فرمانده ده نفر سرباز بود. يك پنجاهباشي بر پنجاه سرباز، يك يوزباشي بر صد سرباز، پانصد باشي بر پانصد سرباز، مينباشي بر هزار سرباز و يك دومينباشي بر دو هزار سرباز حق فرماندهي داشت. دومينباشي تحت نظر يك سلطان بود كه خود سلطان به فرمان يك «خان» بود. فرمانده كل سپاه بر خانها نظارت داشت ... اين تقسيمبندي دقيق نبود چه طبق گزارش نيبور ممكن بود كه يك «پانصدباشي» فقط پنجاه نفر سرباز در اختيار داشته باشد. پيادهنظام و سپس سوارنظام، از نظر تعداد، از توپخانه و زنبور كچيان بزرگتر بود.
اسلحه پيادهنظام عبارت بود از تفنگ سرپر كه به كمك فتيله آتش ميشد، با اينكه سپاهيان با اسلحه آتشين آشنا بودند، باز نيزه، تير، كمان، گرز، خنجر و شمشير و قمه بيشتر بهكار ميرفت.
تفنگ سرپر فقط به كار پيادهنظام ميآمد، زيرا هنگام آتش كردن به دوشاخهاي تكيه داده ميشد.
سوارنظام كارابين داشت كه عادتا فقط يكبار آتش ميشد. سرباز سوار دو تپانچه نيز داشت كه زير شال يا كمربند جاي ميگرفت، كيسه فشنگ زير بازوي چپ قرار داشت و انبان باروت نيز بازوي راست. بيشتر سواران نيزه و خنجر و گرز داشتند كه از زين آويزان ميشد. تقريبا همه زره به تن ميكردند و كلاهخود بر سر مينهادند. معدودي از سواران، سپر نيز همراه داشتند. اما سپر معمولا از وسايل جنگي پيادهنظام بود. مردم مازندران اسلحه آتشين نداشتند. اينان در به كار بردن تير و كمان و شمشير و خنجر و نيزه ماهرتر بودند ... هنگام فرار از مقابل دشمن، وارونه بر اسب سوار شده و بر پشت اسب ميخميدند و بعد در حالي كه سر خود را روي ران اسب ميگذاشتند تيرهاي خود را به طرف تعقيبكنندگان رها ميكردند. فرير «3» مينويسد: «سوارنظام ايرانيها عالي است ... توپهايي كه كريمخان داشت، توپهاي انگليسي و پرتغالي و اسپانيولي بود. غير از توپهاي
______________________________
(1). تلخيص از: پرويز رجبي «در پيرامون ارتش در دوره زنديه»، مجله بررسيهاي تاريخي، سال 6، ش 3، ص 3 به بعد.
(2).Niebuhr
(3).Ferrier
ص: 809
ساخت خارج، در ايران نيز به ندرت توپهايي ميريختند، و چون حمل توپهاي سنگين دشوار بود، توپها را در قطعات مختلف ميريختند و روي قاطر حمل ميكردند. توپهاي كوچك را بر پشت شتر حمل ميكردند. سوارنظام پشت سر پيادهنظام حركت ميكرد، حركت سپاهيان با صداي طبل و سرنا همراهي ميشد. سيورسات سپاه بسيار ساده بود و تشكيل ميشد از نان و پنير و برنج و كمي ميوه خشك گاهي گوشت- و بنه سياه بر پشت قاطر حمل ميشد، در اردوگاه بينظمي وجود داشت و اكثر سياحان خارجي از فقدان نظم و حساب در محيط اردوگاه سخن گفتهاند. در جنگها به تاكتيك و آرايش جنگي توجه نميكردند دو طرف به جان هم ميافتادند، هر طرف مقاومت ميكرد پيروز ميشد. خبر مرگ سران سپاه، غالبا موجب آشفتگي قشون ميگرديد. در موقع سربازگيري به آشنايي داوطلبان به فنون جنگي توجه نميشد و آزمايشي به عمل نميآمد. هركس پول بيشتري ميپرداخت، يا وعده غارت بيشتري را ميداد، سربازان بيشتري را در اختيار ميگرفت. تطميع كردن و با پول خريدن سربازان دشمن معمول بود. تجاوز به مال و جان مردم عادي غالبا از طرف سران سپاه صورت ميگرفت. به علت خرابي راهها و نبودن آذوقه و علف و عليق، حتي الامكان جنگهاي اساسي را به بهار و تابستان موكول ميكردند.
يكي از وسايل از پا درآوردن دشمن، محاصره بود. محاصرهشوندگان چون غالبا در آبادي بودند، ذخيره كافي داشتند. محاصرهكنندگان را آنقدر در پاي ديوارهاي شهر نگاه ميداشتند تا در نتيجه خستگي، كمي آذوقه يا گرما و سرماي شديد، مجبور به ترك محاصره شوند. طبيعي است كه در اين فاصله، طرفين با گلولهباران كردن، دستبرد زدن، منحرف كردن قناتها و مجاري آب و پخش اخبار بياساس، به تضعيف قواي يكديگر ميپرداختند. گاه به علل اقتصادي و نبودن مواد غذايي، محاصرهشدگان براي رهايي از گرسنگي، با دشمن پنهاني وارد مذاكره ميشدند.
شبيخون زدن و غارت تمام يا قسمتي از مايملك دشمن، از تاكتيكهاي ديرين جنگاوران بود.
به سربازان ظاهرا حقوق و جيره ثابتي كه تكافوي نيازمنديهاي آنها را بكند نميدادند.
در جنگها، مخصوصا پس از پيروزي، غارت و چپاول دارايي مردم، امري مباح و طبيعي بود و دهات و آباديهاي سر راه اكثرا مورد تعدي و تجاوز سربازان قرار ميگرفت، و شايد يكي از علل انحطاط اجتماعي ايران، همين جنگهاي پايانناپذير و خانمانبرانداز بود، كه معمولا در هرقرن چندين بار صورت ميگرفت و تيشه به ريشه زندگي اقتصادي و اجتماعي و اخلاقي مردم ميزد و اين حال تا استقرار حكومت پهلوي و ايجاد ارتش منظم و زوال فئوداليسم ادامه داشت.
اوليويه سياح فرانسوي كه در سال 1798 (ابتداي كار آقا محمد خان قاجار) به ايران آمده است، هنگام سفر از تهران به اصفهان سر راه خود شهر قم را نيز ديده است. اوليويه مينويسد: «آنچه در قم ديدم تكاندهنده بود، شهر در اثر غارتهاي متوالي تقريبا نابود شده بود و فقط سيصد نفر جمعيت داشت كه زندگي را به سختي ميگذرانيدند، و در شهر بيش از پنجاه خانه سالم در اطراف حرم، چيزي به جاي نمانده بود.» نظير اين مظالم از طرف نادر در شهر شيراز نيز رخ داد و
ص: 810
اموال و دارايي مردم به غارت رفت. و متعاقب اين ستمگريها، وباي بزرگي روي داد كه به گفته غسالان، چهارده هزار نفر روانه ديار عدم شدند.» «1»
دلاوري يا شاهكار رزمي لطفعلي خان زند
سرهار فورجونس كه در بحرانيترين ايام، ناظر برخوردهاي نظامي آقا محمد خان و لطفعلي خان زند بود، صحنهاي از شجاعت و سرعت عمل لطفعلي خان را بخوبي ترسيم ميكند:
«آقا محمد خان نخست با سپاه پيشقراول خود بر تمام گردنههاي بين اصفهان و استخر دست يافت سپس با نيرويي بسيار عظيم، در منطقه نزديك گردنه گروخ اردو زد، فزوني سپاه قاجار، استحكام مناطق اشغال شده توسط پيش قراولان، فاصله ميان اردوي قاجار و اردوي زند، و كمي نفرات قشون لطفعلي خان، آقا محمد خان را كاملا از جانب دشمن و احتمال حمله ناگهاني او آسودهخاطر كرد، با اين حال لطفعلي خان بزودي از موقعيت دشمن مطلع شد و با يك حركت ابتكاري كه نظير آن هرگز در تاريخ ايران ديده نشده است، كوشيد تا خود را به گردنه پرسپوليس (استخر- م) برساند و درست هنگامي كه قاجارها به صرف شام مشغول بودند، ناگهان به جبهه پيش قراولان حمله كرد و آنها را شكست داد، سپس به قلب سپاه هجوم برد و اردوي دشمن پس از يك مقاومت خونين سخت درهم شكست و همه اين ماجراها يكي پس از ديگري و با سرعت هرچه بيشتر پشتسر گذاشته شد.
«اكنون ديگر مقاومت در برابر لطفعلي خان پيروز، پايان گرفته بود و ميگفتند آقا محمد خان فرار كرده است ليكن در يك لحظه شوم فتحعلي خان نزد لطفعلي خان آمد و از او خواست تا دم سحر به استراحت بپردازد.
علت اينكه لطفعلي خان به پذيرفتن اين پيشنهاد خائنانه تمايل نشان داد اين بود كه طول راه و جنگهايي كه او و قشونش در پيش داشتند حقيقتا استراحت ميطلبيد، بعلاوه شاهزاده زند از نقارهخانه دشمن اعلان پيروزي خود را به عنوان فاتح و پادشاه ايران شنيده بود.
«سرانجام صبح برآمد، صبح يأس و اندوه و ناكاميهاي لطفعلي خان، زيرا همينكه روشنايي بردميد او دريافت كه آقا محمد خان در دورترين نقطه اردوي او چادر زده. و سپاه پراكنده از هرسو به او پيوسته است.
«افراد لطفعلي خان از خستگي سي و شش ساعت راهپيمايي پيدرپي و جنگهاي سخت كه يكنفر در مقابل بيست نفر ميجنگيد بيرون آمده بودند و حالي نداشتند كه با چنين شرايطي بتوانند بار ديگر حمله را تكرار كنند، پس لطفعلي خان ناچار جميع قهرمانان خود را به گروه فشردهتر و كوچكتري بدل كرد و آهسته و موقر ليك دلتنگ ميدان را ترك گفت آقا محمد خان كوچكترين اقدامي عليه او نكرد و به ياران خود گفت: «هرگز به شير گرسنه هنگامي كه قصد دارد
______________________________
(1). پرويز رجبي، ارتش ايران در دوره زنديه، مجله بررسيهاي تاريخي سال ششم ش 3، ص 3 به بعد (به اختصار).
ص: 811
شما را ترك كند حمله نكنيد!»
«رويدادهاي اين شب شوم همه اميدهاي لطفعلي خان را براي بازگرفتن شهر شيراز از چنگال قاجارها كه حالا ديگر بلامانع پيش ميرفتند بر باد داد، همينكه آقا محمد خان به سوي شهر بدطالع ميراند حاجي ابراهيم از فاصله به پيشواز او درآمد و دروازههاي شهر را به او تسليم نمود و درعينحال خانوار لطفعلي خان، خزانه او و جان و شرافت همشهريان سابق خود را در اختيار اين ظالم سنگدل نهاد.
«ميگويند در اين لحظه آقا محمد خان به حاجي ابراهيم گفته بود: «من در طول زندگي با سه ماجراي خارق العاده روبرو شدهام اول با حاجي ابراهيم با وسعت و عظمت سياهكاريش دوم با شهامت و جسارت لطفعلي خان در حمله به جبهه پيش قراولان در گردنه تختجمشيد و سپس در حمله به من، و سوم به سرسختي خودم، هنگامي كه تقريبا همه چيز از دست رفته بود ليك من تا سپيدهدم در ميدان برجاي مانده بودم.» «1»
ژانگوره كه در آغاز حكومت قاجار به ايران آمده است، مينويسد: «امروز چون مردم خود را تحت حمايت قانون و قواي انتظامي ميبينند، سلاح نگاه نميدارند ولي در قديم براي حفظ مال و جان و ناموس خود، در خانه يك تفنگ يا شمشير يا نيزه و تير و كمان داشتند ...» «2»
طغيان اهالي قم براي نجات از محاصره
ژانگوره مينويسد: «پس از آنكه شهر قم در محاصره قواي آقا محمد خان قاجار قرار گرفت، نجف خان زند براي مبارزه با قحطي و گراني، قدم مؤثري برنداشت. مردم براي نجات از اين تنگنا به ميرزا سيد علي قمي متوسل شدند. او گفت: «يگانه راه اين است كه دروازهها را به سوي قشون آقا محمد خان باز كنيم.» مردم گفتند: «دروازهها در دست نجف خان زند است و هركس مخالفت كند كشته ميشود.» مير سيد علي قمي گفت: «اگر از كشته شدن و هدف گلوله قرار گرفتن ميترسيد، اقدامي نكنيد تا از گرسنگي بميريد.» بالاخره مردم تسليم نظر سيد شدند. او كه مردي مبارز بود، به نجف خان پيغام داد كه قصد دارد بالاي حصار برود و دعا بخواند تا بلايي بر سر قشون آقا محمد خان نازل شود. مير سيد علي در بالاي حصار در فرصت مناسب به وسيله كماني كه زير عبا داشت، نامهاي با تير به سوي اردوگاه آقا محمد خان پرتاب كرد و اعلام كرد كه ما ميخواهيم به دست آقا محمد خان قاجار از گرسنگي و ستم نجف خان زند نجات پيدا كنيم، و براي اين منظور بهترين راه اين است كه در يك شب در ساعت معيني قشون آقا محمد خان از خارج حمله كنند و ما مردم قم هم از داخل به همان دروازه حمله كنيم و سربازان خان قاجار با نردبان خود را به داخل برجها برسانند، ما هم از داخل سعي ميكنيم دروازهها را باز كنيم، مير سيد علي پيشنهاد كرده بود در صورتي كه با اين نظر موافقت دارند، شب آينده در ساعت چهار
______________________________
(1). آخرين روزهاي لطفعلي خان زند، ترجمه هما ناطق و ج گرني، ص 66 به بعد.
(2). خواجه تاجدار، پيشين، ص 482.
ص: 812
از شب گذشته مقابل دروازه پنجبار چراغي را روشن و خاموش كنيد تا به وسيله نامه ديگري كه با تير خواهيم فرستاد، موقع و محل حمله، تصريح شود. آقا محمد خان پس از تحقيق درباره هويت سيد علي، عملا اقدام نمود. طرفين بسختي جنگيدند. مير سيد علي در نتيجه گلولهاي سربي از پاي درآمد. ولي مردم قم از گرسنگي و مرگ تدريجي نجات يافتند و نجف خان راه فرار پيش گرفت. آقا محمد خان براي بازماندگان اين سرباز گمنام (- مير سيد علي) مستمري معين كرد.» «1»
قلعههاي جنگي
به عقيده ژانگوره فرانسوي، قلاعي كه در ايران ميساختند چندان فني و دقيق نبود. «يك قلعه جنگي در بسياري از نقاط ايران عبارت بود از يك حصار مربع يا مربع مستطيل يا كثير الاضلاع، داراي برجهاي متعدد. گاهي آن برجها را مدور ميساختند و زماني مربعشكل ... غلبه بر آن نوع قلاع ... براي مهاجمي كه توپ داشت، آسان بود و به وسيله توپ قسمتي از برجها و حصار را ويران ميكردند ... و چون محصورين در اثر طول مدت محاصره ضعيف شده بودند، آنها را از پا درميآوردند. مهاجميني كه توپ نداشتند، اول قلعه را محاصره ميكردند و راه وصول آذوقه و آب را به محصورين ميبستند و آنگاه در صدد برميآمدند به وسيله حفر نقب وارد قلعه شوند يا ديوار قلعه را ويران نمايند ... اكثر قلاع جنگي ايران به دست امرا و حكام محلي بهوجود ميآمد تا در موقع خطر به درون قلعه پناه ببرند و از آسيب خصم مصون باشند ... يك قسمت از آباديهاي ايران هم در قديم داراي ديوار بود ...» «2»
ارتش و سپاه در عهد فتحعلي شاه
ژوپر در سفرنامه خود مينويسد: «مخارج افواج ايراني در موقع حركت، عموما با ايالاتي است كه از آنها عبور ميكنند، ناظر خرجها و مباشرين قشون بايد قبضي مشعر بر مقدار آذوقه مصرفشده به كدخداي دهات و كلانترها بدهند تا از ميزان ماليات محل كسر شود. لكن غالبا اين كار صورت نميگيرد و در نتيجه، رنج و ستمي كه بر مردم آباديهاي مسير افواج وارد ميگردد، كمتر از آن نيست كه في الواقع مغلوب دشمن شده باشند. همينكه فوجي در محلي اقامت گزيد، فورا براي تأمين حوايج به كندن درخت و خراب كردن مزارع و مساكن ميپردازند. سپاهيان در هرروز حداقل شش فرسنگ و حداكثر دوازده فرسنگ راهپيمايي ميكنند. آقا محمد خان در سال 1795 سوارنظام خود را پانزده روزه از تهران به تفليس رسانيد. قبل از حركت قوا صاحبمنصبان به راه ميافتند و آذوقه و عليق و محل توقف قشون را تعيين ميكنند. و معمولا قبل از رسيدن افواج، چادرها برافراشته ميشود. ژوپر مينويسد: از عادت زيانبخش ايرانيان، نداشتن پيشقراول و كشيكچي است. و به همين علت ممكن است سربازان ايران مواجه با شبيخون و حملات غافلگيرانه شوند. ديگر آنكه بر پاي اسبان خود بند ميگذارند، جنگ را يك فن خاص نميدانند
______________________________
(1). خواجه تاجدار، پيشين، ص 506 به بعد.
(2). همان ص 310.
ص: 813
به نظم و انضباط پايبند نيستند، تاكتيك آنها اين است: «يا شكست دشمن در حمله اول و يا فرار برقآسا.» سربازان پيش از پيروزي. به غنيمت جنگي دلبستگي دارند. در ايران سربازخانه، بيمارستان نظامي و مخازني براي نگهداري آذوقه قشون وجود ندارد، افراد مكلفند از محل حقوق، كليه احتياجات خود را شخصا تأمين كنند.
تعداد سواران مرسوم به غلام شاهي در سال 1810 بر طبق محاسبههاي مالكم 000، 4 نفر، سواران عشاير 000، 80 و عساكر ثبت شده 000، 150 نفر است. افرادي كه به سبك نظام اروپايي تربيت شدهاند، 000، 20 نفر، جمع كل 000، 254 نفر.
از 20 هزار نفر افراد افواجي كه به سبك نظام اروپايي تربيت شدهاند، نه هزار نفر موسوم به جانباز مخصوص شخص پادشاه است. بقيه كه تحت فرمان عباس ميرزا ميباشد، مشتمل است بر 12 گروهان پياده، موسوم به سرباز، يك عده سوار و يك عده توپچي كه براي عمليات بيست عراده توپ، كافي ميباشند ...» «1»
سرهنگ گوار اسميت مينويسد: «هزينه حرمسراهاي متعدد فتحعلي شاه بيش از هزينه ارتش او بود، و اگر وي آن اندازه كه خرج حرمسراهاي متعدد خود ميكرد خرج قشون مينمود، جنگهاي او با امپراطوران روسيه طور ديگري تمام ميشد.» «2»
ارتش ايران به نظر مالكم
سرجان مالكم كه از عهد فتحعلي شاه به بعد چندبار به ايران آمده است، در پيرامون لشكر ايران چنين داوري ميكند: «لشكر ايران عبارت است از جمعي كثير سواره بينظام كه از ايلات و احشامات مملكت ميآيند، و سركرده هرطايفه نيز از خود ايشان است. و جمعي ديگر از پيادهنظام غيرمنظم كه با مخارج از اضلاع و شهرهاي معتبر ميگيرند، و فوجي پيادهنظام و توپچي كه به قاعده اهالي فرنگستان تربيت ميكنند و لباس ميپوشانند. سواره بينظام كه حال در ايران است، مثل همان سوارهاي است كه در ايام سلف با روميان ميجنگيدند ... فرقي كه هست، اين است كه در سوابق ازمنه با تير و كمان جنگ ميكردند، و حال با قرابين و چون مرداني قوي و رشيدند و اسبان سخت و چالاك دارند، به جهت تاختوتاز اطراف، هيچ سواري مثل سواره ايراني نميشود، و بنا به قول ايرانيان، عدد اين سواره به هشتاد هزار ميرسد ... چون به خدمت مأمور شد، جيره خود و عليق اسب مييابد و ساليانه جزيي مواجبي نيز ميدهند. و غالب اين است كه سالي پنج تومان يا شش تومان بيشتر نميدهند. اين مبلغ را هم حواله بر ماليه جايي كرده، برات نميدهند و غالبا دارنده برات ناچار بايد مبلغي كم كند تا چيزي عايدش شود. و نيز سالي دو خروار غله به هرسواري ميدهند ... مواجب صاحبمنصبان سوار زيادتر است و از سالي پانزده يا بيست تومان نقد و چهار پنج خروار جنس تجاوز نميكند. هرسالي چند ماه سر خدمتاند و اگر جنگي نباشد
______________________________
(1). مسافرت به ارمنستان و ايران، ترجمه مصاحب، پيشين، ص 314 به بعد.
(2). خواجه تاجدار، ترجمه ذبيح اللّه منصوري، پيشين، ص 520.
ص: 814
هميشه زمستان را به خانههاي خود ميروند. پادشاه هميشه فوجي از سواران با خود دارد كه ايشان را غلامان شاهي گويند. اين فوج اكنون از سه يا چهار هزار زياد نميشود، و از لحاظ اسلحه و مواجب بر ديگران برتري دارند. و چون نام غلام شاهي بر خود نهادهاند، به هرشهر و دياري روي آورند از ظلم و ستم خودداري نميكنند ... اسلحه ايشان عبارت است از تفنگهاي فتيلهاي و خنجري و شمشيري، و فقط از سركرده خود اطاعت ميكنند. لشكر آقا محمد خان منحصر بود به سواره و پياده بينظام و چند قطعه توپهاي سنگين و قدري زنبورك.
«فتحعلي شاه به قصد مقابله با روسها افواجي از پيادهنظام مرتب نمود، با توپخانه كه بالفعل عددشان به بيست هزار نفر ميرسد كه بعضي از آنها را صاحبمنصبان انگليسي تربيت كردهاند.
و از ساير افواج مملكت ممتازند، پيادهنظام ايران دو قسمند: عدهاي را سرباز و جمعي را جانباز ميخوانند و عباس ميرزا در تعليم و تربيت آنها ميكوشد. هرفوجي هزار نفر است و مركب است از مردم قبايل و بلوكات مختلف آذربايجان و دو فوج از افشار، دو فوج از ايل قشقايي و دو فوج مرندي و نيز از ساير شهرها و ايلات يك فوج گرفتهاند. همچنين سوارنظام و توپچيان نيز از ايلات و شهرهاي مختلف گردآوري شدهاند و زير نظر صاحبمنصبان فرانسوي و شخص عباس ميرزا اداره ميشوند. صاحبمنصبان تربيتيافته ساليانه از چهل تا پانصد تومان مواجب دارند، و سرباز ده تومان به غير از سيورسات از خزانه ميگيرد. افواج جانباز به خود پادشاه متعلقند و عدد آنها از هشت يا نه هزار نفر تجاوز نميكند و از لحاظ تعليم و تربيت به پاي افواج عباس ميرزا نميرسند.» «1»
مبارزه مردم با متجاوزين
«عباس ميرزا در خوي بود، قشون روس از رود ارس گذشت و به آذربايجان سرازير شد، اين خبر به وي رسيد، پيش پاسكويچ فرمانده كل قواي مهاجم كس فرستاد، پاسكويچ به فرستاده وقعي ننهاد ستون به قدم راه تبريز پيش گرفت و روز جمعه سوم ربيع الثاني 1243 هجري قمري به فرماندهي ژنرال ارستوف وارد آن شهر گرديد.
مدتي بر اين برآمد، پاسكويچ استقرار يافت چند تن از سرشناسان را به وعده و وعيد راضي ساخت، اما اصناف و مردم كوچه و بازار كه ثباتي در معتقدات خود داشتند تن به تسلط بيگانه ندادند، و گردن به فرمان آنها ننهادند و دست از مبارزه پنهاني برنداشتند و هرروز چندين از سپاهيان روس را به خفيه از پاي درآوردند مقابله روسيان سودي نبخشيد رعب و وحشتي در جان اشغالگران افتاد و كمكم براي پاسكويچ مسلم شد كه مسلم تن به حكومت غيرمسلم نميدهد، و صلاح را در آن ديد كه زمينه قراردادي فراهم شود غرامتي بگيرد و بازپس نشيند مدتي بعد فرستاده عباس ميرزا نايب السلطنه را پذيرفت ... مذاكراتي به عمل آمد و به اين نتيجه
______________________________
(1). تاريخ سرجان مالكم، پيشين، ج 2، ص 176 به بعد.
ص: 815
رسيد كه پاسكويچ با اخذ پانزده كرور غرامت جنگ به روسيه بازگردد و از آذربايجان و ولايات نخجوان و ايروان و قراباغ و آباديهاي آن نواحي كه قبلا متعلق به ايران بود دست بردارد. قرارداد تصويب شد فقط تصويب شاه مانده ... در تهران پس از مذاكرات فراوان ميزان غرامت به ده كرور تقليل يافت قرار شد در دهخوارقان مذاكرات نهايي صورت گيرد، شجاع السلطنه و چند تن ديگر شاه را منصرف كردند. كوششهاي عباس ميرزا به هدر رفت روسها در صلح را بستند ... حماسه جهاد دليران و عصيان شيران چيزي جز تضييع زمان و تكثير زيان بهبار نياورد. آخر كار مكدانلد سفير انگليس پيش خاقان بار يافت و او را به انعقاد عهدنامه تركمانچاي مجاب ساخت ...» «1»
ارتش ايران در اواخر سلطنت فتحعلي شاه
«در گيرودار جنگهاي اول ايران كه بين سالهاي 1218 تا 1228 قمري رخ داد، زمينه اتحاد نظامي ايران و فرانسه به موجب قرارداد فين كنشتاين فراهم گرديد. فتحعلي شاه كه سپاهيان ايران را در برابر ارتش منظم و ورزيده روسيه ناتوان يافت، مصمم گرديد با ايجاد مناسبات دوستانه با فرانسه، هم از پشتيباني اين دولت براي پس گرفتن ايالت گرجستان از روسيه برخوردار بشود و هم به كمك افسران فرانسوي، ارتش ايران را به سبك نظام اروپايي تغيير شكل داده و مجهز نمايد. از طرف ديگر ناپلئون امپراتور فرانسه نيز كه خيال تسخير هندوستان و شكست انگلستان را در سر ميپرورانيد، از اتحاد با ايران حسن استقبال نمود. زيرا با همكاري ايران و استفاده از راهنمايي ايرانيان، ميتوانست به آساني هندوستان را تسخير نمايد.
اظهار علاقه ايران و فرانسه و برقراري دوستي، سرانجام منجر به امضاي قرارداد معروف فين كنشتاين گرديد و متعاقب آن يك هيأت نظامي فرانسه به رياست ژنرال گاردان در تاريخ 12 رمضان 1222 قمري برابر با 4 دسامبر 1807 ميلادي وارد تهران شده مشغول كار گرديد.
در ميان نخستين دسته اعزامي دولت فرانسه، چهارده افسر و درجهدار وجود داشت. اين هيئت مدت يك سال و دو ماه و نه روز در تهران ماند و در اين مدت سه مركز تعليمات نظامي در تهران، تبريز و اصفهان تشكيل دادند و هزاران سرباز ايراني را با فنون نظام جديد اروپايي آشنا ساختند. در آن موقع ارتش ايران لباس متحد الشكلي نداشت، فرانسويان براي دستجات پياده و سوار و توپخانه ايران لباسهايي به فرم ارتش فرانسه ترتيب دادند و صنفها را براساس سازمان سپاهي ناپلئون منظم ساختند. دو كارخانه توپريزي در تهران و اصفهان داير نمودند و به جاي زنبوركها ... توپخانه كوهستاني ايجاد كردند، لكن درست در هنگامي كه ايران محتاج كمك نظامي بود، به علت تغيير سياست و توافق ناپلئون با تزار روسيه، ادامه فعاليت ژنرال گاردان، با بنبست مواجه گرديد و در ذيحجه 1223 قمري هيئت مزبور خاك ايران را ترك گفت.» «2» در اين موقع انگليسيها از موقعيت موجود استفاده كردند و جاي فرانسويان را گرفتند و عدهاي افسر و گروهبان
______________________________
(1). يك نامه تاريخي، عبد العلي كارنگ، به نقل از فرهنگ ايرانزمين، ج 12، ص 298 به بعد.
(2). مجله بررسيهاي تاريخي، ش 26، ص 126.
ص: 816
و سرباز و اسلحه به ايران فرستادند. ولي آنها نيز هدفي جز مصالح سياسي خود نداشتند و ميخواستند از نفوذ قدرتهاي بزرگ استعماري در ايران جلوگيري كنند تا مرزهاي هند در امان باشد. چنانكه در سال 1227 هجري در بحبوحه جنگهاي ايران و روس به علت پيمان همكاري ميان دولتين روس و انگليس، افسران انگليسي خاك ايران را ترك گفتند، و در جريان جنگ و تسخير هرات نيز روش يكطرفي و مغرضانه انگليسيها به ثبوت رسيد. و بر همگان آشكار شد كه انگليسيها مانند فرانسويها صرفا به مصالح و منافع ملي خود ميانديشند و كمترين علاقهاي به استقلال و سعادت ملت ايران ندارند.
در گزارش استودارت يكي از افسران انگليسي مأمور ايران براي مستر اليس «1» وضع ارتش ايران چنين توصيف شده است:
«تعداد سربازان ايراني طبق صورت فرماندهي كل جمعا 100750 نفر به شرح زير:
نيروهاي منظم و ثابت 000، 39 نفر پيادهنظام
200 نفر سوارهنظام
550، 1 نفر توپخانه
جمع 750 خ 40
نيروهاي نامنظم (غيرثابت) 000، 20 تفنگچي
000، 40 سوار
هزينه غيرخالص نقدي براي نگاهداري ارتش، بالغ بر 131، 636 ليره و ده شيلينگ، جزئيات آن طبق هزينههاي اخير بابت لباس، مواجب، اسلحه، تجهيزات، اسب براي سوارهنظام و توپخانه و سيورسات به شرح زير محاسبه شده است:
نيروهاي منظم «ثابت» 39 گردان، هرگردان مركب از ده هزار نفر 327 هزار ليره. دو اسواران، هراسواران مركب از صد نفر، 10- 6171 ليره- توپخانه با 60 اراده توپ كه به وسيله اسب كشيده ميشود، 1550 نفر 500، 22 ليره، جمع 10- 67، 355 ليره.
نيروهاي نامنظم (غيرثابت)، هزينه اين نيروها يكپنجم هزينه سربازان منظم ميباشد:
000، 20 تفنگچي 600، 33 ليره 000، 40 سوار 860، 246 ليره
جمع 460، 280 ليره جمع كل 10- 131، 636 ليره
______________________________
(1).Ellis
ص: 817
در اين گزارش نوشته شده كه به طور كلي وضع لباس و مواجب سربازان مرتب نيست، انضباط به معني حقيقي وجود ندارد، ادارهكنندگان ارتش چنانكه بايد به مسايل نظامي آشنايي ندارند، تجهيزات كافي و وسايل كار براي ارتشيان تأمين نگرديده است.» «1»
نظام جديد لشكر
«با اينكه در عهد شاه عباس بزرگ (1038- 996 ه) به توسط برادران شرلي انگليسي سپاهيان ايران در اندكزماني به نظام جديد لشكري اروپا تا حدي آشنا شده بودند و پادشاه مزبور در جنگ با تركمان عثماني از اين اصول تازه لشكرآرايي و جنگآزمايي فوايد بسيار نيكو برد، لكن طولي نكشيد كه به علت انحطاط دولت صفوي و حوادث ديگر، تعقيب سيره پسنديده شاه عباس در اين راه متروك ماند و باز اوضاع سپاه ايران به همان اصول بومي قديم برگشت، و اين حال تا ايام جنگهاي اول ايران و روس (1218- 1228) دوام داشت.» «2»
پس از جنگهاي روس و ايران و شكستهايي كه از اين رهگذر نصيب ايران گرديد، عباس ميرزا نايب السلطنه و وزير باتدبير او قايم مقام اول، بخوبي دريافتند كه سرشكست سپاه ايران، بدي وضع آرايش لشكر و فقدان نظم و انضباط و نداشتن توپخانه و سلاحهاي جديد است. ولي درك اين حقيقت براي عموم در محيط منحط آنروز ايران كار آساني نبود بهطوري كه موريه ميگويد؛ عباس ميرزا براي آنكه با كهنهپرستي مبارزه كند، ناچار گرديد قبل از همه، خود لباس جديد نظام را دربر كند و پيش يك نفر روسي به آموختن فنون نظامي مشغول شود. بعدا اين شاهزاده روشنبين با بيست- سي نفر سرباز در حياطي به فراگرفتن نظام و فنون جديد مشغول شد تا با اين اقدام به عموم لشكريان بفهماند كه يگانه راه نجات ارتش ايران از زوال و انحطاط، فراگرفتن نظام و فنون جديد است. به اين ترتيب براي اولينبار در ايران مشقهاي دستهجمعي و حركت جبههاي و عقبگرد، با فرمان و نواختن طبل كمابيش معمول گرديد. پس از عقد قرارداد بين دولت ايران و ناپلئون در سال 1807، به موجب ماده ششم و هفتم مقرر گرديد كه پيادهنظام و توپخانه و استحكامات ايران بر طبق اصول اروپايي پيريزي و انتظام يابد و دولت فرانسه توپهاي صحرايي و تفنگها و سرنيزههايي را كه اعليحضرت پادشاه ايران لازم دارد، براي او تدارك نمايد. و نيز دولت فرانسه متعهد گرديد كه هراندازه افسر توپخانه و مهندس و پيادهنظام براي تحكيم قلاع و تنظيم توپخانه و پيادهنظام ايران لازم باشد، در اختيار دولت ايران قرار دهد.
ناپلئون پس از عقد اين قرارداد، به قصد حمله به روسيه و هموار كردن راه حمله به هندوستان، ژنرال گاردان، آجودان مخصوص خود را با هفتاد افسر ديگر روانه ايران كرد، و آنان پس از رسيدن به خاك ايران با شور و شوق فراوان به برداشتن نقشههاي نظامي و تعليم و تربيت سربازان و ساختن توپخانه همت گماشتند. ولي چنانكه اشاره كرديم دوران كار و كوشش آنان در اثر
______________________________
(1). همان، ص 128 به بعد.
(2). عباس اقبال، امير كبير، ص 198 به بعد.
ص: 818
عهدشكني ناپلئون چندان نپاييد. چه يك سال و اندي پس از اقامت افسران فرانسوي در ايران، ناپلئون با روسيه كنار آمد. انگليسيها كه منتظر فرصت بودند، با دادن رشوه به اولياي امور ايران و ادامه تحريكات، هيأت مأموران فرانسوي را از ايران بيرون راندند. و به اين ترتيب نتيجه مطلوب از آن قرارداد به حصول نپيوست، بلكه فقط از آن آمد و رفتها فوايد نظام و اسلحه جديد بر همگان آشكار شد و كمابيش افسران ايران با نظام جديد اروپايي آشنا شدند، دولت انگليس با اعزام سرهارفورد جونس به سفارت فوق العاده به ايران و عقد قراردادي در محرم 1224، ملزم گرديد كه سالي دويست هزار تومان نقدا به ايران بپردازد و عدهاي صاحبمنصب و نظامي در اختيار اين دولت بگذارد. از صاحبمنصبان انگليس، عدهاي با صميميت، در نقاط مختلف مملكت به كار پرداختند و عباس ميرزا نيز از كار آنها راضي بود. ليندزي در تهيه توپخانه آذربايجان سعي بسيار كرد و كريستي به تربيت سربازان همت گماشت. ولي چون انگليسيها در همين ايام براي به زانو درآوردن ناپلئون با روسيه كنار آمده بودند، سعي داشتند كه اختلافات ايران و روسيه را براي پس گرفتن گرجستان به نحوي پايان دهند، و حاضر نبودند به طور جدي در راه احياء ارتش ايران قدمهايي بردارند، حتي سرگور اوزلي كه در سال 1226 به عنوان سفير انگليس به ايران آمده بود، در قدم اول به افسران انگليسي امر كرد كه در جنگ با روسيه شركت نكنند. با اين حال و با وجود مشكلات سياسي گوناگون، «بر اثر آمدن هيئت صاحبمنصبان فرانسوي و انگليسي و زحمات ايشان در راه اصلاح نظام لشكري و ساختن توپ و توپخانه و قلاع و استخراج معادن، روح تازهاي در كالبد نيممرده سپاه ايران دميده شد. و اگر حماقت و غفلت بعضي از سران سپاهي قديم، و عناد ايشان با هروضع تازه و رقابتهاي همسايگان ايران با يكديگر نبود، نهالي را كه عباس ميرزا و ميرزا بزرگ قايممقام به آن زحمت نشانده بودند، بزودي مثمر ثمري نيكو ميشد، ليكن بدبختانه طولي نكشيد كه به علل سابق الذكر و شكستهاي ايران از روسيه و تبديل يافتن دايمي صاحبمنصبان خارجي، نظام جديد، چنانكه بايد اساسي محكم و پايدار پيدا نكرد، و با اينكه هرچند صباح اصلاح آن به وضع اروپا از نو مورد توجه اولياي امور واقع ميشد باز كاري چندان از پيش نميرفت و اوضاع ناگوار سابق تجديد ميشد.» «1»
«بعد از عقد معاهده گلستان و پايان دوره اول جنگهاي ايران و روس، عباس ميرزا شور و شوق سابق را از كف داد و نسبت به صاحبمنصبان انگليسي بدبين شد. به همين جهت از طرف وزيرمختار انگليس به آنان امر شد كه ايران را ترك گويند. از اين تاريخ تا آغاز دوره دوم جنگهاي ايران و روس، هيچگونه اقدام جدي براي اصلاح و تعليم و تربيت ارتش ايران به عمل نيامد و قشون ايران رو به انحطاط رفت. اين وضع رقتبار به شكست قطعي ايران از روسها و عقد معاهده ننگين تركمانچاي در 5 شعبان 1243 منتهي گرديد.
______________________________
(1). همان، ص 207.
ص: 819
در بهار سال 1250 يعني قريب شش ماه قبل از فوت فتحعلي شاه، بار ديگر هيأتي از افسران و سرجوخههاي انگليسي با اسلحه فراوان به ايران گسيل شدند و در راه اصلاح قشون و تهيه اسلحه، قدمهايي برداشتند. ولي اشكال اساسي اين بود كه انگليسيها در كار خود صادق نبودند و اگر قدمهاي كوچكي براي احياء ارتش ايران برميداشتند، صرفا براي اين بود كه سدي در برابر حمله احتمالي روسيه به هرات و هندوستان ايجاد كنند، بهترين دليل اين معني اينكه در سال 1253 موقعي كه محمد شاه عازم هرات شد، انگليسيها نهتنها همكاري نكردند، بلكه رسما با لشكركشي محمد شاه مخالفت كردند و به تقويت امراي ياغي افغان همت گماشتند، و به دستور وزيرمختار انگليس كليه افسران و سرجوخگان انگليسي از ايران خارج شدند. در زمان محمد شاه در اثر موافقت شارل دهم پادشاه فرانسه با نماينده ايران، عدهاي معلم و صاحبمنصب فرانسوي به ايران اعزام شدند، ولي به علت بيسروساماني حكومت ايران و مداخله مستمر سياستهاي استعماري انگلستان و روسيه تزاري، از اين هيأت تازه نيز نتيجه مهمي به دست نيامد.» «1»
بهطور كلي در عهد محمد شاه و حاج ميرزا آقاسي، در اثر آشفتگي اوضاع و بيلياقتي شاه و صدراعظم او، هيچ قدم اساسي در هيچيك از زمينههاي اقتصادي و اجتماعي و نظامي برداشته نشد. بلكه جنبش ناقصي كه از عهد عباس ميرزا آغاز شده بود، در اين دوره يكباره به حال ركود افتاده و از استعداد و آمادگي سرباز ايراني براي فراگرفتن نظام جديد استفاده نشد.
سربازان ايراني در عهد قاجاريه
اشاره
«كلنل شيل كه خود در عهد محمد شاه براي اصلاح نظام لشكري از هند به ايران آمد و مدتها با سربازان ايراني سروكار داشته است، درباره سرباز ايراني مينويسد: «سرباز ايراني فعال و بانشاط و زورمند است و در تحمل خستگي و گرسنگي و تشنگي و ناسازگاري هوا طاقتش فوق العاده، و بسيار باهوش است.
و چنين به نظر ميرسد كه براي زندگي سربازي شناخته شده است. با اينكه بر تن لباسي صحيح و در پا كفشي درست ندارد و هيچوقت جيره و مواجب او به تمام به او نميرسد، باز روزي 24 ميل (- هشت فرسنگ) راه ميپيمايد ... برخلاف سرباز عبوس بيجان عثماني، سرباز ايراني يكپارچه نشاط و شادي است.» در جاي ديگر مينويسد: ايراني را به علت هوش و سرعت انتقال و مميزات اجتماعي، غالبا فرانسوي مشرقزمين ميخوانند. بر اين صفت بايد صفت سلحشوري را هم ... افزود ...» «2» چنانكه گفتيم سوء سياست و سبكمغزي محمد شاه و صدراعظم او، يكي از عوامل انحطاط و شكستهاي ايران بوده است.
قايممقام در يكي از اشعار خود از شكست سربازان ايراني كه به هزيمت و شكست وليعهد انجاميد، شكايت ميكند و در مذمت آنان ميگويد:
آه، از اين قوم بيحميت بيدينكرد ري و ترك خمسه و لر قزوين
______________________________
(1). همان، ص 197 به بعد.
(2). مجله يادگار، سال اول، ش 5، ص 50.
ص: 820 عاجز و مسكين هرچه دشمن و بدخواهدشمن و بدخواه هرچه عاجز و مسكين
رو به خيار و كدو كنند چو رستمپشت به خيل عدو كنند چو گرگين
فرجام ستمگري:
يكي از فرمانروايان ستمپيشه ايران، حبيب اله خان امير توپخانه بود، وي به سال 1258 در راه تعقيب آقا خان به فجايع و آدمكشيهاي متعددي دست زد تمام كساني را كه با آقا خان همكاري كرده بودند، به وضع دلخراشي كشت «روزي كه امير توپخانه به شكار رفته بود سربازي به يكي از زنان بمپوري خواست دستدرازي كند. باقيماندگان قلعه بعد از اين واقعه همقسم شدند. ابتدا همه دختران، و زنان خود را خودشان كشتند كه به دست اردو نيفتند سپس دستهجمعي با سربازان درافتادند و چنان شد كه به قول هدايت جوي خون جاري گرديد و بسياري مقتول شدند و بعد از مراجعت امير توپخانه چون متفرق نشدند مجددا قشون نظام ازدحام گرفته در قتل آن طايفه اهتمام كردند و امير توپخانه با رعاياي افاغنه و بلوچيه بجز قتل و قهر رفتاري نكردند و چندين هزار كس از آن طوايف اسير و قتيل كرد و به سفك دماء تطاولي سخت رفت كه في الحقيقه پادشاه عدالتپناه تا بدان حد رضا نداده بود.» (روضة الصفا) به روايت سپهر «او اسيران را با كند و زنجير با خود ببرد و تا مسافت پنج منزل به قندهار برفت، آنگاه صورت حال را عريضه كرد. با اسيران روانه درگاه پادشاه داشت، شاهنشاه غازي، طپانچه تمام الماس به تشريف او بفرستاد» «1» در تهران اين مرد شقي بساط عروسي شاهانه گسترد «از خوردني و آشاميدني، چندانكه در حوصله حساب نگنجد حاضر ساخت و چندانكه دانست و توانست از جانوران مواشي و نخجيران وحشي و ماهيان بحري و مرغان بري ذبح كرد كه كس از آن بيش نشان نميداد روز چهارشنبه نهم رجب كه بهار عيش و طرب و نهار لهو و لعب بود، هنگام نماز ديگر كه امير توپخانه آن غيرت ماه را چشم براه بود، ناگاه زمانش برسيد و آهي سرد برآورد و همچنان برجاي خويش سرد گشت، حلاوت مغنيان به تلاوت مقريان تحويل كرد، و سخنان تهنيت به كلمات تعزيت تبديل يافت پذيرندگان هودج زرين عروس را به سلب سياه محفوف داشتند و از بيرون تهران آن دختر تابناك را به جانب آذربايجان راجع ساختند.»
نخستين آئيننامه نظامي ايران
ظاهرا اولين آييننامهاي كه در ارتش ايران تنظيم شده است، به همت بهرام قاجار فرزند عباس ميرزا به رشته تحرير درآمده است. اين مرد كه ظاهرا در عهد محمد شاه قاجار براي فراگرفتن فنون جنگ و نظام به فرنگ رفته بود، پس از مراجعت، مأمور تدوين آييننامه نظام ميشود و در عهد ناصر الدين شاه به تشويق اميركبير چهار صد جلد از آن را دار الطباعه مباركه منتشر ميكند و سلاطين و سرهنگان به مشق و «تعليم» آن مشغول ميشوند. اين كتاب كه به نام نظام ناصري معروف بود، مشتمل بر ابواب زيرين بود:
______________________________
(1 و 2). ناسخ التواريخ، صفحه 296، نقل از فرهنگ ايرانزمين، ج 12، ص 30 به بعد.
ص: 821
سلاحها و سربازان در دوره قاجاريه «باب اول: در اصطلاحات و دستهبندي قوانين و فرمانهاي متعلق به دسته و تعليم سرباز.
باب دوم: در آداب و قواعد و حركات و فرامين مشق تفنگ و تيراندازي.
ص: 822
باب سوم: در آداب و قواعد مشق قراول.
باب چهارم: در آداب حاضر باش.
باب پنجم: در حركت افواج.
باب ششم: در بيان قواعد بعضي حركات و فرامين مختصره.
باب هفتم: در بيان حركت پنج فوج.
باب هشتم: در آداب و قواعد كوچيدن و افتادن اردو.
و خاتمه در قواعد مختصر نظام به طريق اجمال و اختصار ...» «1»
يكي از اقدامات هيأت نظامي فرانسه، تنظيم آييننامه نظامي براي افسران و سربازان ايراني است. «در گزارشهاي سرهنگ برونگنيار «2» رئيس هيأت مستشاران نظامي فرانسوي در ايران كه در سال 1275 ه (1858 م.) به ايران آمده بودند، به موضوع تدوين آييننامههاي نظامي برميخوريم. وي به وزارت جنگ فرانسه مينويسد: بنا به پيشنهاد افسران فرانسوي به ترجمه برخي از آييننامههاي نظامي ارتش فرانسه مشغول شدهاند تا براي ارتش ايران آييننامههاي
______________________________
(1). مجله بررسيهاي تاريخي، ص 4، ش 4 ص 147 به بعد.
(2).Brongniart
ص: 823
نظامي تهيه كنند.
اين آييننامه توسط مسيو بهلر سرتيپ فرانسه تصنيف و توسط محمد كريم ترجمه گرديد.
ناصر الدين شاه آن را خوب و سودمند تشخيص داد ...» «1»
نتيجهگيري فرخ خان از شكستها
پس از قضيه هرات و افغانستان و تحريكات انگليسيها در پاريس، بين سفير انگليس و فرخ خان غفاري امين الملك، نماينده مختار دولت ايران، عهدنامهاي منعقد گرديد و به موجب آن افغانستان از خاك ايران منتزع شد. فرخ خان كه از رجال روشنفكر دوره قاجاريه بود، پس از مشاهده پيشرفتهاي سريع غرب به اين نتيجه رسيد كه اگر ايران همچنان از غافله فرهنگ و تمدن غرب عقب بماند، دير يا زود، دول بزرگ به عناوين ديگر مزاحم حكومت ايران خواهند شد. بدينسبب در گزارش مفصلي كه بعد از انعقاد عهدنامه پاريس به تهران فرستاد، نوشت:
«هيچكس قبول نميكند كه با اين وضعي كه حال در ايران هست بتواند در مقابل لشكر كم انگليس يا روس خودداري و مقاومت كند. به همين اعتقاد امپراتور فرانسه به آن شدت محرك شد در گذرانيدن معاهده، شب و روز جميع اوقات سلاطين و رجال دولت يوروپ صرف ترقي مملكت و نظام لشكر است، حالا كه صلح شد، فرصت بهدست آمد، بايد هيچ فراموش نكرد كه ... دولت زور ميخواهد و نظم، هيچچيز براي برقرار داشتن عهدنامه بهتر از نيرو و قوت نيست كه همه دول روزبهروز ببينند كه دولت ايران چقدر مراقبت در نظم قشون و آبادي مملكت و آسودگي رعيت و تحكيم بنادر خود دارد.»
چنين به نظر ميرسد كه فكر استخدام يك عده از افسران فرانسوي براي تعليم و آموزش ارتش ايران كه قرارداد استخدام آنها به وسيله خود فرخ خان بسته شد، از همين گزارش سرچشمه گرفته است. پس از مذاكرات و مكاتبات مكرر، سرانجام مقرر گرديد «هشت تن افسر و چهار درجهدار، يك رئيس و يك معاون براي دسته موزيك نظامي انتخاب شوند. «هيأت نظامي فرانسه نيز در هشتم اوت 1858 (27 ذي حجه 1274 قمري) از بندر تولون به طرف ايران حركت كردند ... و در هشتم ربيع الثاني 1275 قمري به تهران رسيدند ...» «2»
نقش مردم در شكستها و پيروزيها
انصاري در كتاب آگهي شهان از كار جهان علت اصلي شكستهاي مكرر محمد شاه غازي را از سالار، و موجب واقعي پيروزي قواي ناصري را بر او از قول پيري كه ناظر اوضاع بوده است، چنين مينويسد: «... خودم ايستاده بودم، محمد شاه پانزده فوج سوار مستعد مكمل روانه خراسان نمود. وقت سان دادن در ميدان به آنها شخصا خطاب نمود: اي سرباز و سوار، زن و بچه خراسانيان ياغي را به شما بخشيديم، برويد هرچه ميخواهيد بكنيد. اين خبر به خراسانيان رسيد. همه در طغيان و
______________________________
(1). همان، س 5، ش 6، ص 57.
(2). نامهها و اسناد تاريخي از جلايريان تا پهلوي، پيشين، ص 222 به بعد.
ص: 824
همراهي سالار فداييوار كوشيدند و هرچه قشون رفت خلع اسلحه نموده و كشتند. و باز خود ايستاده بودم، امير كبير به زحمتي فوق الحصر چند فوج راه انداخت، روز سان به حسام السلطنه فرمود مراد ميرزا، خراسان ملك شاه است و خراسانيان اولاد شاه. تو مأموري با اين افواج بروي يك نفر حسنخان سالار را كه ميگويد ياغي شده بگيري، اگر شنيده شد يك سوار يك توبره كاه بيپول و بيرضايت از خراساني گرفته و تو شكم آن را ندريدهاي، شاه شكم تو را خواهد دريد.
عينا اين كلام به خراسانيان رسيده خودشان ولايت به ولايت بيجنگ دروازهها را به روي قشون دولتي باز كرده تا جايي كه ايلخاني با وصلت به سالار بر سالار برگشته و تابع دولت شده، كليد دروازه مشهد هم اگر به دست سالار و قشونش نبود، همان ساعت ورود بر روي حسام السلطنه ميگشودند.» «1»
در منشوري كه محمد شاه قاجار در مراجعت از هرات به خط خويش به تمام بزرگان و سپاهيان نوشته، چنين ميخوانيم: «سرداران و امراي تومان و سرتيپان و سرهنگان ايران، سپاه ظفر همراه و جميع افواج قاهره و سواران جلادت نشان ميدانند از وقتي كه به حكم خاقان مغفور در ركاب وليعهد مبرور به خراسان آمديم، نيت همين بود كه خراسان امن شود، و اسيرفروشي موقوف ... مردم ايران چنان تصور ميكنند كه من از سفر و جنگ خسته شده يا نيتي كه در پس گرفتن اسراي ايران داشتم تغيير دادم. هرگز ... توپچيان مخلص، و سربازان فدوي و سواران جرار بدانيد كه مردن باغيرت و مردانگي، به ذات پاك احديت بهتر از هزار سال زندگي با بردباري و تملق است. هرچه دارم براي شما ميخواهم، نه دربند خانه و اتاقهاي بازينت و لذت و خوشگذراني هستم ... جمادي الاخر 1254.»
البته بين گفتار و كردار اين مرد بيمار، بياراده و ضعيف النفس از زمين تا آسمان فاصله بود.
حاجي ميرزا آقاسي مراد و مرشد (محمد شاه) خود را در مسايل نظامي هم چندان بياطلاع نميدانست وي در نامهاي به محمد شاه مينويسد: «... چندان سررشته از قشون ندارم، اما از اين مردمان، ظاهرا بهتر فهميده باشم. چندين حق بندگي در خدمت دارم، حق تعليم، حق نوكري، حق باطن، حق ظاهر، حق دولتخواهي.»
كنت دوسرسي وزيرمختار فرانسه در باب حاجي مينويسد: «حاجي ميرزا آقاسي پيرمردي است كه تمام قدرت ايران و تمام بيكفايتي دولت آن در وجود او خلاصه شده است.» «2»
مؤلف صدر التواريخ ضمن توصيف اوضاع عهد حاجي ميرزا آقاسي، مينويسد: «حاجي سربازان فوج ماكويي را كه به خود اختصاص داده و از براي روز بد آنها را مدافع خود ميدانست، چنان مسلط كرده بود كه صريحا شبها چراغ روشن ميكردند و به خانهها به دزدي ميرفتند.
صاحبخانه ميديد و جرأت دم زدن نداشت و اين تركان ماكويي مست ميشدند، زن بيچاره و
______________________________
(1). محمد حسن انصاري، آگهي شهان از كار جهان، اصفهان، 1314 ش، ص 52- 51.
(2). عباس اقبال، اميركبير، ص 187.
ص: 825
بچه بيصاحبي را ميديدند، ميبردند ... غروب كه ميشد هيچ بچه و زني جرأت بيرون شدن از خانه نداشت، ساير الواط هم به اسم آنها فرصت را غنيمت شمرده، مرتكب پارهاي شرارتها ميشدند ...»
واتسون ضمن بحث در فساد اخلاق اجتماعي ميگويد: «حمامهاي عمومي صحنه هرزگيهاي آشكار بود ... شهرهاي ديگر را نيز به همان مأخذ بايد قياس كرد، خاصه در اصفهان اهالي از دست «اشرار و الواط» به جان آمده بودند. در دوره امير به طور محسوس از آن تبهكاريها كاسته شد. «گزارش وزيرمختار انگليس نيز مؤيد اين معني است ...» رويه عادلانه و درستي كه برقرار گشته، اگر خوي سپاهي را تغيير نداده باشد، دستكم در رفتارشان مؤثر افتاده است. پيش از اين هرروز ميان سربازان و مردم منازعه و دادوبيداد برپا ميشد و به خونريزي ميكشيد ... اما حالا نظم صحيحي وجود دارد ...» «1»
ارتش جديد در عهد امير كبير
چنانكه گفتيم «بنيانگذار نظام جديد ايران عباس ميرزا وليعهد و ميرزا بزرگ قايممقام بودند و انگيزه آنان آماده ساختن ايران بود در دفاع و و مقابله با تجاوزهاي نظامي روسيه كه از آغاز سده گذشته دامنه آن همچنان گسترش مييافت. كشورهايي كه در اين كار به ياري ايران آمدند، فرانسه و انگلستان بودند و محرك آنان عنصر سياست بود. ناپلئون در انديشه لشكركشي به هندوستان، هيئت نظامي هفتاد نفري تحت رياست ژنرال «گاردان» به ايران فرستاد (1222) و هسته مركزي نظام جديد ايران به دست صاحبمنصبان كاردان فرانسوي بهوجود آمد. تحول وضع سياسي اروپا، فرانسويان را از ايران برد و انگليسيان را جانشين آنان ساخت. حكومت هند كه از پيشرفتهاي ناپلئون هراس در دلش افتاده بود، از يكسو به تأسيس نظام جديد بومي هند دست زد كه پيش از آن وجود نداشت، و از سوي ديگر به تقويت نظامي ايران شتافت. از 1224 به بعد چند هيأت نظامي انگليسي به ايران آمدند. «غير از اسلحه جديد» كه نخست از فرانسه و بعدا از هند به ايران ميرسيد، كارخانه توپريزي و تفنگسازي در آذربايجان برپا شد. فنون جنگي و انضباط نظامي غربي نيز در ايران راه يافت، در لباس سربازي تغييراتي داده شد.
قشون آذربايجان شامل پياده، سوار و توپخانه به 50640 نفر ميرسيد. صنف توپخانه پيشرفت كرد و در جنگ با روسيه پيروزي يافت. در نبرد با عثمانيان، لشكر چند هزار نفري عباس ميرزا سپاه چهل هزار نفري تركان را تارومار ساخت. پاسكويچ و ديگر ناظران بيغرض خارجي، جملگي سرباز ايراني را فعال، توانا و قانع شمردهاند. حتي شيل مينويسد: «سرباز ايراني با شكم نيمهسير، تن نيمهبرهنه و مواجبي سخت ناچيز، روزي لااقل 24 ميل راهپيمايي ميكند. در سرما و گرما شكيباست. توپچيان، هم جنگ تعرضي ميكنند و هم از پيادهنظام دفاع
______________________________
(1). فريدون آدميت، امير كبير و ايران، پيشين، ص 316 به بعد.
ص: 826
مينمايند.»
شيل درباره افسران ايران مينويسد: «صاحبمنصبان ايران غير از افسران توپچي، يك پول سياه ارزش ندارند. خاصه خرجي و رشوه پايه ترقيات لشكري را ميسازد. كسي كه كمترين اطلاعي از مسايل نظامي را ندارد، يكباره تغيير لباس ميدهد و به مقام سرهنگي و سرتيپي و حتي سرلشكري و گاه به فرماندهي كل قشون ميرسد.
سرداران و افسران به رموز و مسايل نظامي و تاكتيك آشنايي ندارند. فرماندهان خارجي هم گاه به ملاحظات سياسي خاينانه ميدان جنگ را ترك ميكنند. چنانكه در جنگ اصلاندوز چنين كردند و به شكست ايران و عقد عهدنامه گلستان انجاميد. نقص ديگر قشون ايران آن بود كه دولت در زمان صلح در فكر انتظام امور سپاهي نبود.»
در قشون ايران افسران فرانسوي، روسي و لهستاني نيز خدمت ميكردند. بعضي از آنها مانند ژنرال «بروسكي»، صادقانه خدمت ميكردند. ولي اكثر آنها عامل سياستهاي خارجي بودند.
امير، از آغاز زمامداري در صدد اصلاح قشون ايران برآمد و تصميم گرفت از خبرگان خارجي استمداد جويد. ولي براي آنكه از انگيزههاي سياسي به دور باشند، از كارشناسان اطريشي و پروسي استمداد جست. ولي متأسفانه پيش از آنكه نقشههاي وسيع امير براي بهبود سازمان نظام ايران صورت عمل بگيرد وي از صدارت بركنار شد. در «كتابچه خيالات اتابكي» جمع قشون ايران را 170 هزار نفر در نظر گرفته بود. اما از آماري كه در دست است، جمع سپاه ايران در اوان بركنار شدن امير از صدارت به 248، 137 نفر ميرسيد.
نكته جالب توجه اينكه براي ايلات، هنگهاي ثابت برقرار نمود و صاحبمنصبان را فرستاد كه به آنها تعليمات جديد دهند. از اقليتهاي مذهبي در اروميه سلماس و جلفاي اصفهان دو فوج جداگانه تشكيل داد، و افسر آنها از خود آنها بود. ديگر از اقدامات اصلاحي امير، جلوگيري از بذل و بخشش مقامات نظامي به اشخاص ناصالح بود. علاوه بر اينها، وي به تأسيس كارخانههاي اسلحهسازي در تهران، آذربايجان، نايين، خراسان و اصفهان اقدام نمود و براي اداره قورخانه در تهران و شهرستانها، اشخاص كارداني تعيين كرد.
«كارخانه توپريزي و باروتسازي تبريز كه يادگار عهد عباس ميرزا بود، از نو به كار افتاد. در اميرآباد تهران، كارخانه مهماتسازي تأسيس شد و در زمين مهران باروتكوبخانهاي برپا گرديد كه «استنله» ي فرانسوي در آن كار ميكرد. آهن مورد نياز پارهاي از كارخانههاي اسلحهسازي از معادن نانيج مازندران و ماسوله گيلان استخراج گشت. ماده قطران را كه در توپخانه مصرف داشت و تا آن زمان از روسيه وارد ميكردند، در رحمتآباد گيلان ساختند. از تأسيسات ديگر، عمارت توپخانه و ميدان توپخانه ميباشد كه در 1267 بنا گرديده.» «1» در پايان اين قسمت آمار
______________________________
(1). امير كبير و ايران، پيشين، ص 280 به بعد.
ص: 827
سپاهي را در زمان امير به دست ميدهيم. شيل عده قشون ايران را در ژانويه 1849 (صفر 1265) يعني در آخر ششماهه اول حكومت امير بالغ بر 726، 92 نفر ثبت كرده است. آماري كه يك ماه و نيم پس از عزل امير (كه هنوز زنده بود) ميدهد جمع لشكر را 248، 137 نفر و بودجه نظام را 000، 680، 1 تومان معادل 758، 735 ليره انگليسي آورده و تأكيد ميكند كه آن را از منبع درستي تحصيل كرده است. ارقام مهم آن را نقل ميكنيم:
پيادهنظام 570، 94
سوارهنظام، 23419
توپخانه 075، 6
توپخانه جمازهسوار 274
تفنگچي 927، 9
گارد عمومي 733، 2
توضيح ميدهد كه توپخانه ايران داراي يك هزار توپ است با كاليبر مختلف كه وزن گلولههاي آن از سه «پوند» تا 24 «پوند» تقريبا از 5/ 1 كيلو تا 12 كيلو است. ميگويند توپخانه ايران مثل هميشه فعال و نيرومند ميباشد.
جهانگرد كنجكاو انگليسي «بينينگ» كه در 1267 به ايران آمده، با امير ملاقات كرده، اطلاع دقيقي از سازمان نظام جديد و مواجب سپاهي داده است. مطالب عمده آن را نقل ميكنيم:
«سپاه ايران تشكيل ميشود (از پنجاه هنگ پيادهنظام) دوازده فوج سوارهنظام، دو هزار نفر توپچي و دويست نفر زنبوركچي. هرفوج پياده شامل هزار نفر است كه هشتصد نفر آن سرباز، 159 نفر صاحبمنصب و 41 نفر باقيمانده مأموران رابط با دستههاي ديگر ميباشند. هرهنگ به ده دسته تقسيم ميگردد، در رأس هردسته يك سلطان قرار دارد و مواجبش 70 تومان است.
زيردست او دو نايب است كه هركدام 30 تا 40 تومان ميگيرند و دو پيك كه در پشت سر فوج حركت ميكنند. مواجب هركدام 20 تومان است و چهار وكيل با مواجب 10 تا 12 تومان و چهار سرجوخه كه هركدام 10 تومان دارند حقوق هرسرباز هفت تومان است و جيرهاش روزانه نيم من تبريز نان است. هرفوج تحت رياست سرتيپي است كه حقوقش هزار تومان است هر هنگ تحت رياست فرماندهي سرهنگي قرار دارد كه 500 تومان ميگيرد و زيردست او دو ياور هستند كه حقوقشان از قرار 150 الي 200 تومان ميباشد. سوارنظام بر دو قسمت است: «غلام ركاب» شامل گارد شاه و وليعهد و «غلام سوار» كه سوارنظام عادي است، غلام ركابان مانند گارد سلطنتي لويي يازدهم هستند، عده آنها 400 نفر است و هريك 60 تومان مواجب دارد به اضافه يك نوكر و سه اسب.
جيره روزانه هرغلام ركاب 5/ 1 من نان و 5/ 4 من جو و عليق است، رياست هرده تن غلام ركاب با يك «دهباشي» است. و هرصد تن تحت فرمان يك يوزباشي قرار دارند، مواجب
ص: 828
يوزباشي پانصد تومان است، هرفوج سوارنظام شامل هزار غلام سوار و تحت فرماندهي سركردهاي است كه حقوقش هزار تومان است، يعني مقام او معادل سرتيپ پيادهنظام ميباشد، پنجاه غلام سوار، واحدي را تشكيل ميدهند كه تحت اداره يك سلطان قرار دارد و حقوقش پنجاه تومان است، زيردست هرسلطان دوتا نايبند با مواجب سي تومان و دو وكيل و دو سرجوخه كه هركدام پانزده تومان حقوق ميگيرند. مواجب هرغلام سور از ده تا پانزده تومان و جيرهاش روزي نيم من نان و 5/ 1 من جو و 3 من كاه است.
امور مالي هرفوج به دست مأموري از دستگاه استيفاي نظام سپرده شده كه عنوان «مشرف» را دارد. و زيردست او چهار منشي كار ميكنند. حقوق مشرف پنجاه تومان و مواجب منشيان سي تا چهل تومان مقرر است. كاركنان امور مباشرت هردسته، از هشت تا ده تومان مواجب دارند.» «1»
نيروي دريايي
اشاره
پس از نادر نخستين كسي كه به فكر ايجاد نيروي دريايي و بحريه جنگي افتاد، ميرزا بزرگ قايممقام بود كه با سرگور ازلي سفير انگلستان صحبت كرده، مقدمات اين كار فراهم شد. ولي شدت جنگهاي ايران و روس و شكست ايران و محدوديتي كه از انعقاد پيمان گلستان بر حق حاكميت ايران وارد آمد، آن نقشه را بر باد داد. پس از او امير به اين خيال افتاد و با شيل وارد مذاكره شد كه كشتيها را از انگلستان خريداري كنند و از ملوانان و مهندسان آن كشور استمداد جويد. شيل ظاهرا با نظر موافق نيت امير را به پالمرستون اعلام كرد. و گفت نيروي دريايي كوچك ايران براي تأمين امنيت خليج و پيكار با دزدان دريايي و شركت در كشتيراني در شط العرب براي انگلستان خطر و ضرري ندارد. تنها امكان دارد ايران در مقام لشكركشي به بحرين برآيد و اين اقدام هم با اعتراض انگلستان عملي نخواهد شد. از طرف ديگر شيل كه از اوضاع اجتماعي و سياسي ايران آگاه بود، گفت اين خطرات احتمالي با مرگ يا عزل امير منتفي خواهد شد. با اين حال پالمرستون ظاهرا پس از مشورت با كمپاني هند شرقي چنين پاسخ داد:
«به شما دستور ميدهم كه به اطلاع امير نظام برسانيد كه دولت انگلستان نميتواند با پيشنهاد وي راجع به تحصيل كشتيهاي مذكور موافقت نمايد.» «2»
«نيت اساسي امير اين بود كه نه تنها با دزدي و قاچاق مبارزه كند، بلكه ميخواست به قدرت شيوخ عرب و از جمله شيخ مسقط كه بندرعباس در اجاره او بود پايان دهد و نفوذ اقتصادي و سياسي ايران را در بنادر جنوب تثبيت و تأمين نمايد. درآمد مالي بندر عباس سالي 25 هزار تومان بود. در حالي كه بابت اجاره آن فقط سالي چهار هزار تومان به خزانه ايران ميرسيد.
سرانجام امير، فيروزميرزا حكمران فارس را مأمور بيرون راندن حاكم آنجا نمود و مالياتهاي
______________________________
(1). امير كبير و ايران، پيشين، ص 294 به بعد.
(2). همان، ص 297.
ص: 829
پسافتاده را گرفت و به ژان داود خان كه مأمور استخدام معلم براي دار الفنون از اطريش بود، دستور داد چند فروند كشتي با خصوصياتي كه ذكر كرده است خريداري كند. و با دولت امريكا نيز پيمان كشتيراني و بازرگاني بست. ولي با مرگ امير و روي كار آمدن جانشين خيانت پيشهاش، كليه آن اقدامات استقلالبخش و سودمند، راه فراموشي سپرد.» «1»
ارتش:
با اينكه امير در دوران قدرت خود دستور داده بود كه حقوق افسران و سربازان و جيره آنان را به موقع بپردازند، بهطوري كه از نامه مورخه او در ذيحجه 1267 به اسكندر خان سردار حاكم كرمانشاهان برميآيد، گاه سربازان از حدود خود تجاوز ميكردند و به طبقات محروم ستم روا ميداشتند. «از قراري كه مذكور شد، سرباز كه در قصر شيرين براي حفظ و قراولي آن راه گماشتهاند، عوض صيانت و حراست، اذيت و اهانت ميكنند و به زوار و مترددين آزار ميرسانند و پول ميگيرند، اگر هم بگويم خبر ندارند چگونه ميشود كه من در اينجا بشنوم و شما در آنجا خبر نداشته باشيد آن تغافل و تجاهل شما از چه رهگذر است؟ البته بفرستيد صاحبمنصب آنها را كه در آنجا گذاشتهاند بياورند تنبيه معقولي بكنيد و التزام بگيريد كه بعد از آن مزاحم مردم نشود، و اينطور رفتار و حركات را ترك نمايند. مقصود از گذاشتن آنها ايمني راه است نه اغتشاش، البته در آن باب بسيار دقت و مراقبت نماييد.» كساني كه از دستورهاي امير سرپيچي ميكردند، به تناسب گناه كيفر ميديدند.
اعتضاد السلطنه مينويسد: «وضع لشكر در اصفهان چنان منظم بود كه در كنار راهها زراعت مردم سالم مانده، يك هندوانه از جاليز كسي يك نفر سپاهي نتوانست ببرد.»
وزيرمختار انگليس نيز از سفر ناصر الدين شاه به قم در 1266 اظهار شگفتي ميكند: «تفاوت بسياري است ميان اين مسافرت با سفرهاي عهد محمد شاه و بلكه همه شاهان ايران، جلو اجحافات سپاهيان گرفته شده كه هيچ آزاري به روستاييان نرسيد و كسي نتوانست از آنان پول و پلهاي تلكه كند.» «2»
پس از امير كبير چنانكه انتظار ميرفت، نظم و نسقي كه او برقرار كرده بود رو به فراموشي رفت زيرا كه شاه و ديگر زمامداران با هرگونه اصلاحات عميق و ريشهدار اجتماعي مخالف بودند.
وضع سپاهيان در عهد ناصر الدين شاه:
در رساله مجديه به وضع دلخراش سربازان در عهد ناصري اشاره شده است. «ظلم و ستم رجال دولت عليه، تنها به رعيت ايران نيست؛ طبقه سپاهي ايران را از جميع مخلوق عالم مظلومتر ميبينم، قشون ساير دول در دعواي مقابل دشمن بيم جان دارند قشون ايران از روزي كه به نوكري مجبور ميشوند بيم نان، و هميشه دچار گرسنگي و عرياني است و در مقابل اين دو خصم جانكاه، چون راه خلاص خود را بسته ميداند،
______________________________
(1). همان، ص 298.
(2). همان، ص 15- 314.
ص: 830
جانفشاني و جاننثاري را كه از القاب چاكران خاص پادشاه است، پيشنهاد خود كرده، تا روزي كه روح پرفتوح او به اميد وجه برات، قبض ميشود و به درجه شهادت ميرسد، هرروزي هزار بار ميميرد و زنده ميشود ... مأكول اين مظلومين صرف مشروبات رؤساست ... اگر مردم شهر، شبها به سربازهايي كه به در خانهها به گدايي ميروند ترحمي نكنند، با اين تأخيرات عمدي كه سه چهار ماه در جيره جزيي و قوت لا يموت آنها به ظهور ميرسد، خداوند عالم است چه رسوايي بهبار خواهد آمد، با اين مايه حربيه و كفايت وزير ماليه، اگر براي دولت ايران قضيهاي روي بدهد، يا دولتهاي همجوار در منظورات آينده خود عجله و شتاب كنند و در صدد تصرف يكي از ولايات سرحديه ايران برآيند و كار به جدال بكشد، يا در داخله مملكت اغتشاشي روي دهد ... رجال دولت ايران با اين ضعف قوه حربيه چه خواهند كرد؟ اينكه نفس نفيس پادشاه به زحمت بيفتد و براي تهيه يك فوج هزار قسم فرمايش كند و يكي صورت نبندد ... لازمه تنظيمات قشوني تسلط زياد است (يعني انضباط) و پول حاضر، كه آدم بتواند رخنه كارها را ببندد ... افغانها كه صفويه را متفرق كردند، كتابچه تنظيمات داشتند؟ نادر كه هرچه زودتر افغانها را پاك كرد و تمام هندوستان را گرفت قواعد فرنگي ميدانست؟ يكي از اسباب عمده كه در اعدام دولت ايران تعجيل دارد، بيانات متملقانه زبانآوران اهل نظامست يعني آنها كه به چربزباني فوجها را تصاحب كردهاند و از هريك فوج بيزحمت زرع و كشت و آفت ارضي و سماوي به قدر حاصل يك ده منفعت ميبرند به تملق و شاهاندازي يا به تفرق و بلندپروازي به عرض ميرسانند، سربازان انگليس و فرانسه پيش سربازان ما داخل آدمند؟ اگر يك روز جيرهشان نرسد، اسلحه ميريزند و پي آزادي خودشان ميروند. سرباز، سرباز ماست كه اگر از گرسنگي بميرد، صدايش بيرون نميآيد.
اين همان سربازي است كه در هرات سنگر گرفت و تا حيات داشت شكمش سير نشد ... در اين فضوليها و مدحتسرايي ... غيرتي براي سرباز ايراني ثابت ميكنند و بيغيرتي و بيكفايتي براي اولياي دولت ايران، كه ذميمتي است فوق همه ذمايم.
اهالي ايران، اگر دولت و ملت را دوست داشته باشند، اين زبانآوران و قاطبه اشخاص كه در پايه سرير اعلي به مزاحگويي و استهزاء اسباب غفلت خاطر پادشاه ميشوند، آنها را داخل حيوانات موذيه خوانند و در دفع آنها جهد بليغ خواهند كرد ...»
در اين رساله از اينكه سابقا به ناله و فرياد سربازان مختصر توجهي ميشد و لقمه ناني به آنها ميدادند، ولي امروز اگر از گرسنگي غوغا و شورش كنند آنها را به گلوله ميبندند، اظهار ملال ميكند. مجد الملك در جايي مينويسد: «... رعيت و سپاهي ايران، الحق از شدت ظلم و تحميلات ناگوار، يك حالت و هيأتي به هم رسانيدهاند كه آنها را به هيچچيز نميتوان تشبيه كرد، مگر به مريضهايي كه بيبضاعتند و مرگ را براي راحت روح خود از وسايل حسنه ميدانند، و در پادشاه يك غفلتي به هم رسيد كه تا مجبور نشود، مشكل، در مقام علاج اين كار برآيد. به
ص: 832
سربازان ايراني اگر جيره ميرسد، همان نقد موهوم است كه يكماهه آن، كفايت نان يك روزه آن را نميكند.» «1»
با اينكه بيشتر مطالب سابق الذكر مؤيد گفتههاي شيل است، نبايد فراموش كرد كه مجد الملك معتقد به نظام و مقررات و سلاحهاي جديد اروپايي نبود و گمان ميكرد كه با تصفيه ارتش از عناصر بياطلاع و فاسد و سير كردن شكم سربازان ميتوان جلوي متجاوزان شمالي و جنوبي را كه به جديدترين سلاحها مجهزند، گرفت.
سپهسالار و نظام جديد
اشاره
ناصر الدين شاه در نتيجه شكستهاي سياسي و نظامي پيدرپي دريافت كه براي مقابله با كشورهاي غربي چارهاي جز فراگرفتن فنون جديد نيست. در سال 1288 صريحا نظر خود را به سپهسالار اعلام كرد و از او خواست كه سنت و آيين نظام ايران را تغيير دهد، استحقاق و لياقت فردي را جايگزين رسم وراثت كند، براي ترقي قشون معلمين نظامي از سواره و پياده توپخانه از خارج استخدام كند، كارخانه تفنگسازي راه بيندازد و در مناطق مورد نظر قلاع نظامي شايسته برپا سازد.
«تنظيمات جديد نظامي ايران شامل اين مواد است: وضع قوانين نو، تشكيلات تازه وزارت جنگ، بناي مدرسه اتاماژوري، استخدام معلمان نظامي از اتريش، ايجاد روزنامه نظامي، تأسيس كارخانه اسلحهسازي، و خريد اسلحه از اروپا.» ولي كهنهپرستان با راه و رسم جديد موافق نبودند. مجد الملك به طعنه مينويسد: «از كتابچههاي تنظيمات قشون كه متتبعين ايراني نوشتهاند و با دستخط همايون توشيح شده ... وزير فيروز جنگ (مقصود عموي ناصر الدين شاه است) اعتراض غريبي دارد، ميگويد: بعد از سالها تجربه و زحمت اينقدر خاك بر سر ما شده كه عقل خودمان را كنار بگذاريم، مقلد مردكه فرنگي بشويم و ريشمان را به دست چند نفر جاهل بدهيم؟ افغانها كه صفويه را متفرق كردند، كتابچه تنظيمات داشتند، نادر كه هرچه نابدتر افغانها را پاره كرد، تمام هندوستان را گرفت قواعد فرنگي ميدانست.» «2» (كشف الغرايب خطي)
بالاخره با آمدن هيئت نظامي اتريش، در صنوف مختلف قشون، تغييرات جالبي پديد آمد.
سرهنگ استوارت انگليسي در سال 1297 پس از مشاهده ارتش ايران ميگويد:
«صاحبمنصبان جوان ايراني كه در اين قشون تربيت شدهاند، بهترين صاحبمنصبان آسيا هستند؛ توپچيان قابلي بار آوردهاند. در واقع سبك نظام اتريشي كه امير كبير به ايران آورد به دست سپهسالار توسعه يافت و پس از وي تا مدتي برجاي ماند.»
در همين ايام در اثر فشار روسها مقرر گرديد عدهاي از سوارنظام ايران را به شكل قشون قزاق روس تربيت كنند. ولي اين كار چنانكه حوادث بعدي نشان داد، به مصلحت ايران نبود. «ايجاد قزاقخانه، غلط محض بود. شاه و سپهسالار هردو مسئوليت داشتند و مسئووليتشان اين بود كه
______________________________
(1). حاج محمد خان سينكي مجد الملك، رساله مجديه، به اهتمام سعيد نفيسي، تهران، 1321 ش، ص 30 به بعد.
(2). دكتر آدميت، انديشه ترقي، پيشين، ص 27- 425.
ص: 833
زير بار فشار تزار روس رفتند و پاي فرماندهان روس را به ايران باز كردند. البته در دوره سپهسالار قزاقها هيچ تأثيري در امور سياسي نداشتند، ولي در دورههاي بعد قزاقها به صورت يك عامل ارتجاعي عليه نهضتهاي مترقي درآمدند.»
سپهسالار به مؤسسات نظامي سركشي ميكرد، سان قشون ميديد و در رزمآرايي (مانور جنگي) حاضر ميگشت. شرح آن را در روزنامهها و گزارشهاي رسمي ميخوانيم، قرار گذاشت تمام حقوق سربازها به سهولت برسد. به سرباز غذاي پخته دادن هم از كارهاي آن زمان است به گفته حسنعلي خان گروسي «نان خشك عساكر ما كه سه ماه به سه ماه نميرسيد، به سوپ و خورش يوميه مبدل گشت. شاه و وزير به آشپزخانه سربازان رفتند و از غذاي آنان خوردند، آن تدابير ظاهرا در كردار سپاهيان تأثير كرد. حالا به درست رفتاري شناخته شدند، نمونهاش را در اردوكشي نظامي ديديم كه ريشسفيدان دهات، حضور سپهسالار گواهي دادند. تندي و اجحاف و خسارتي از سرباز به زراعت تابستان آنها نرسيده و آزاري از سرباز نديدهاند. «شاه هم اعتراف كرد» نظم اردو ... انصافا جاي كمال تعريف و تمجيد را دارد زحمات شما و دقت شما اسباب اين گونه نظامات شده است.»
«... پيش از صدارت شما، پنجاه نفر را نميتوانستند اينطور اداره كنند، انشاء اللّه اردوهاي بزرگ به اهتمام شما با همين نظم به سفرهاي بعد خواهند رفت و خدمات عمده خواهند نمود.» «1» سپهسالار در جريان اجراي برنامههاي خود در ارتش، با كارشكنيها و مداخلات وزير دارايي (مستوفي الممالك) مواجه گرديد. پس از گفتوشنود بسيار، سرانجام شاه با پيشنهاد سپهسالار روي موافق نشان داد. خزانه نظام و بودجه ارتش مجزا و مستقل گرديد و ارتش از كارشكنيها و سوء استفادههاي مستوفي الممالك رهايي يافت و تنها حق داشت به اسناد خرج نظارت و رسيدگي نمايد.»
وضع سپاه:
واتسن مينويسد: «نيروي نظامي ايران اسما شامل صد هزار تن پيادهنظام و سوارنظام و توپخانه است. قسمت عمده اين عده، پيادهنظام و سوارنظام، تا حدي نامرتب است و به طور كلي فقط براي خدمات داخلي و تحت سرپرستي رؤساي مناطق ميباشند. گارد سلطنتي مشتمل بر دو دسته سوارنظام مرتب است و هركدام در حدود هشت هزار تناند. يكي از اين دو دسته سوار، غلامان شاهند كه ميگويند در جامعه وضع آبرومندي دارند ... لشكر كوچكي در كردستان زرهپوش و اسلحه سنگين دارند و پنج هزار افراد توپخانه در قشون ايران هست و اين قسمت از واحد نظامي رويهمرفته سازمان بدي ندارد و همين نيروي توپخانه است كه در زدوخورد ايرانيها با قبيلههاي تركمن مزيتي براي ارتش ايران فراهم ميسازند. در سازمان ارتش ايران تداركات وافي نظامي وجود ندارد و تمام باروبنه را قاطرها حمل ميكنند. دستههاي
______________________________
(1). همان، ص 436.
ص: 834
لشكري با تفنگهاي ضربتي مجهزند كه حالا از كارخانه اسلحهسازي ايران فراهم ميشود. چون سربازان حقوقي نميگيرند، اجازه دارند به صورت كارگر مزدور در مزارع يا در مؤسسه فني كار بكنند. افسران تا درجه ياوري وضع آبرومندي ندارند.»
واتسن كه در عهد ناصر الدين شاه به ايران آمده در مورد ارزش نظامي سربازان مينويسد:
ارزش نظامي سربازان و افسران ايراني
«سربازان ايراني طبيعتا و از لحاظ شخصي به حد كافي شجاعاند. اكثر آنها داراي شجاعت عجيب و صبر و تحمل بسيارند و بهندرت احتياج به باروبنه دارند و ميتوانند چندين روز پيدرپي 30 ميل به پيادهروي پردازند و فقط به نان و پياز اكتفا كنند و باشكيبايي هرنوع رفتاري را تحمل كنند. مواجب ايشان هميشه ديرتر از موعد و عموما بعد از دو يا سه سال پرداخت ميشود. و موقعي كه پرداخت ميشود، تمام و كامل به نفرات نميرسد، سرهنگ فوج مبلغي از وجوه سردستهها را به نفع خود برداشت ميكند و آنها نيز پول سربازان را ...»
واتسن بعد مينويسد: «... تمام درجات و مناصب قشون با اعمال نفوذ يا رشوه قابل حصول است. در نتيجه، در ميان افسران قسمت فرماندهي، بيمايگي بسيار ديده ميشود. به طور كلي آنها داراي معلومات زيادي نيستند، يا اصلا اطلاعي از فن نظام ندارند. شخصا فاقد شجاعت فردي هستند، و از وطنپرستي كه براي خاطر كشورشان از مرگ استقبال كنند، بينصيبند. و در مقابل دشمن مصمم، پا به فرار ميگذارند و سربازان از آنها پيروي ميكنند ...» «1»
فقدان تداركات در ارتش ايران
در جريان جنگها، سازمان تداركات ارتش به علت آشفتگي عمومي به وظايف خود عمل نميكرد. در عهد محمد شاه در جريان جنگ هرات براي تأمين آذوقه سربازان، انواع ظلم و ستمگري به مردم عامي روا ميداشتند.
واتسن در تاريخ خود مينويسد: «... در طي آن زمستان مخوف، فقط به وسيله اعزام پي در پي دستههاي بزرگ سربازان براي غارت آباديهاي آن حدود، لشكر شاه از خطر نجات يافت.
خشونتهاي سختي كه در آن ميانه مرتكب شدند به قدري زننده بود كه حتي حس ترحم بسياري از ايرانيان سنگدل را كه با شاه در لشكركشي هرات همراه بودند تحريك كرد. سرنوشت ناگوار افراد دهنشين كه براي حفظ زنان و اموال خود باقي مانده بودند، خطرناك بود و زنان در هرسن و سالي در معرض تجاوز بودند. حتي كودكان از مرگ و آزار در امان نبودند. شنيدم عموما اين اطفال را قرآن به دست به نام پيامرسان براي تحريك احساسات نوعدوستي در دل سربازاني كه به سمت آبادي ميآمدند به جلو ميفرستادند. ولي اين نفرات در آن وضع از عالم ملاحظات مذهبي يا بشردوستي به كلي دور بودند ... نويسنده ايراني كه اين مطلب را از قولش نقل كردهايم، اظهار داشت اگر از گرسنگي بميرم، حاضر نيستم بار ديگر همراه يكي از اين دستههاي غارتگر
______________________________
(1). تاريخ ايران در دوره قاجاريه، ترجمه مازندراني، پيشين، ص 125 به بعد.
ص: 835
مردم، بروم تا ناظر آنهمه كارهاي حيرتانگيز باشم ...» «1»
وضع سپاهيان در اواخر عهد ناصري
در خاطرات سياسي امين الدوله ميخوانيم كه: «شاه مكرر ميفرمود كه ظهور فتنه اكراد براي ما درسي است كه از خواب غفلت جسته، ملتفت شديم كه نه قشون داريم، نه مهمات قشوني. و با همه مصارف عمده و پولهاي گزاف كه براي اسلحه و لوازم قورخانه از كيسه دولت رفته است، سلاح قشون ايران ناجور و مندرس و در مقابله با دشمن ناقابل است. مهمات قورخانه همان اسباب كهنه است كه از زمان محمد شاه و حاج ميرزا آقاسي به جا مانده، بايد از امروز، غفلت گذشته را تلافي، و اصلاح امر قشون را تدارك كنيم.» «2»
شاه به جاي آنكه اشخاص كاردان را به تصدي رشتههاي مختلف قشون بگمارد، هركس بيكار بود براي او كاري در امور سپاهي در نظر ميگرفت. امين الملك زبان به انتقاد گشوده گفت:
«اينها كه مقرر شد، به اصول عسكريه معني نميدهد ... دو نوبت خود به فرنگ تشريففرما شديد مسموعات را به راي العين ديديد، باز امروز بد را ده يا صد قسمت كنيد ده يا صد سهم بد داريد ... اين سخن در شاه گرفته ساعتي متفكر شدند ... افكار ناصر الدين شاه به عمق كار و اساس عمل راه نداشت و به تصرفات صوري قانع بود و مصلحت دولت و مملكت را فداي ترضيه و تلطيف اشخاص ميكرد، اگر در اطراف خود و در طبقه وزرا، مردم آگاه و ناصح مشفق ميداشت و از چند زبان يك سخن راست ميشنيد، محتمل بود موافقت نموده به اصلاحات اساسيه بپردازد ...» «3»
تشويق اشخاص كاردان لشكري و كشوري با نشانهاي رسمي
در دوره قاجاريه ظاهرا به تقليد از دول غرب، حكومت ايران براي تشويق و تشخيص افراد كاردان و لايق از مأموران نالايق، آييننامه نشانهاي رسمي را تنظيم نمود. با اينكه اين آييننامه و مقررات آن در شرايط اجتماعي و سياسي ايران آنروز هرگز عملي و اجرا نگرديد، ما قسمتي از مقدمه و آييننامه مذكور را ذيلا نقل ميكنيم تا خوانندگان، كمابيش به طرز فكر زمامداران آن روزگار آشنا شوند: «حكما و متكلمين، علم حكمت را برحسب حصر عقلي به دو قسم منقسم داشتهاند، علمي و عملي. و حكمت عملي را به سه قسم قسمت كردهاند، يكي از آنها سياست مدن است كه باعث اجتماع و تمدن ناس و الفت و استيناس خلق خواهد بود. چرا كه در ولايت و بلدان، بلكه در قراء و محلات، از يك نفر رئيس و سايس كه مردم از قهر او بيمناك و به لطف او اميدوار باشند، ناگزير است، و اگر اين يك نفر نباشد، امر مردم هرجومرج خواهد بود، و احدي صاحب مال و عيال نخواهد بود. و اين شخص امير اگر در محال و دهي
______________________________
(1). واتسن، تاريخ قاجاريه، پيشين، ص 283.
(2). خاطرات سياسي امين الدوله، پيشين، ص 77 به بعد.
(3). خاطرات سياسي امين الدوله، به كوشش حافظ فرمانفرمايان، پيشين، ص 77 به بعد.
ص: 836
باشد كدخدايش نامند و اگر در شهري باشد، حاكمش خوانند و اگر در مملكتي باشد پادشاه و سلطانش گويند. و از براي امر سلطنت و انتظام امور ملك و مملكت، قرار مراتب و مقامات لازم است، كه خادم از خائن و خدمتگار از غير خدمتگار امتياز يابد. به سبب اينكه اگر خادم از خائن در مقام يكي باشند و فرقي ميان مراتب و خدمت نگذارند، امر ملك انتظام نيابد و هيچكس اقبال به خدمت نكند، پس لا محاله، خائن را قهر و سياست لازم است و خادم را مهر و التفات لا بد است ... اين تفوق و تفاوت را با سه چيز معلوم كردهاند، اول در لقب و منصب، دوم در مرسوم و مواجب، سيم در اعطاي نشان و علامات كه هركس بيند بداند كه صاحب نشان در خدمت پيش است و در مرسوم بيش. و لقب و منصب هرجا مذكور و مرقوم شود، تقديم صاحب آن معلوم گردد. پس براي هردولت نشاني ترتيب دادهاند، و دولت عليه ايران را هم نشان شير و خورشيد متداول بوده است كه قريب سه هزار سال بل متجاوز از عهد زرتشت اين علامت نو ... اين قاعده قديم، قرنها در اين دولت متداول ميبود تا دولت اسلام ... [پس از اسلام] نشان شير و خورشيد را تغيير ندادند. هركدام از نوكران دولت و چاكران حضرت كه خدمت نمايان ميكرده، و به اعطاي شير و خورشيد سرافراز ميشدند تا خدمت او بر خلق معلوم شود، و ديگران نيز شوق خدمت حاصل كنند ... ولي در سنوات اخير تا اواخر عهد خاقان مغفور اعطاي نشان به اسباب ديگر منوط گشت. بناء علي هذا راي جهانآراي شاهنشاه عالمپناه ايد اللّه تعالي دولته ... بر اين قرار گرفت كه اين قاعده تجديد و تحديد يابد و قانوني در اين خصوص مرقوم شود.» سپس مراتب و درجات نشانها يكي بعد از ديگري ذكر ميشود كه خلاصه آنها اين است:
قسم اول نشانهاي اهالي شمشيربندان اعم از نظام و بدون نظام:
مرتبه اول نشان نويان اعظم است، مرتبه دوم نشان امير تومان است، مرتبه سيم نشان سرتيپي، مرتبه چهارم نشان سرهنگي، مرتبه پنجم نشان ياوري، مرتبه ششم نشان سلطاني، مرتبه هفتم نشان نايبي، مرتبه هشتم نشان وكيلي و سرجوخه و تابين اهل نظام و غيره. و همچنين از لوازم نشان دولت عليه حمايل است كه آن نيز بر پنج قسم است:
اولي حمايل آبي است مخصوص شاه، دوم حمايل سبز كه تعلق به نويان اعظم دارد، سيم حمايل قرمز است كه در اطراف آن حاشيه سبز داشته باشد، متعلق به امير تومان است. سپس مختصات هريك از علامات و نشانها و درجهبندي آنها را يادآور ميشود و مخصوصا ذكر ميكند كه براي كسب فلان نشان چه خدمتي بايد انجام بدهند «... اين معني به خاطر كسي نبايد خطور كند، كه سادگي اينگونه نشان مورث قلت احترام آن خواهد گشت ... پس از اين، مادامي كه اهالي شمشيربندان جوهر ذاتي خويش در ميدان جدال و معارك خطرناك ظاهر نسازند، نشان شجاعت به آنها اعطا نشود ... مثلا فلان سردار يا تابين در فلان روز بيدقي از دست بيدقدار دشمن گرفت يا در فلان روز هنگام گرفتن فلان شهر و سنگر، اول كسي كه داخل سنگر مزبور گشت، فلان شخص بود ... به محض اينكه سركردهاي را برو دوش به زينت نشان شجاعت مزين گشت،
ص: 837
معلوم ميگردد كه چنان نشان به ازاء شجاعت به او مرحمت شده است ...»
سپس مينويسد نشان دولت عليه بر دو قسم است: قسمتي متعلق به شمشيربندان است و شجاعان و قسمت ثانوي متعلق به ايلچيان و سفراي ممالك خارجي و ارباب قلم و اعاظم و اشراف و ارباب عمايم كه خدمات آنها منظور نظر آفتاب آثار، افتد و آنها را سزاوار التفات داند.
جالب توجه است كه در اين آييننامه، براي كساني كه به فعاليت اقتصادي يا عمران و آباداني يك منطقه دست زدهاند، نيز نشاني به علامت قدرداني در نظر گرفتهاند.
«به كساني كه مصالحه بين الدولتين ببندند و صلح و صفا در ميانه دو ملك بدهند و متوجه مسافرين بشوند و محافظت راهها نمايند و در مقام امنيت بلاد و رفاهيت عباد برآيند، دزدان را تنبيه و طوايف راهزنان و طاغيان را مطيع سلطان سازند، نيز نشان ياقوت و لعل مرحمت بفرمايند.
... به كساني كه مثل آب قروين در هريك از بلاد آبي بيرون آرند، و شهري را آباد كنند و بندي ببندند، و جميع خلق را از سلطان آسوده و خشنود و مطمئن خاطر سازند، و جمع ولايتي را خوب و درست ببندند و از روي مروت و انصاف برآورد نمايند، به اين اشخاص هم نشان ياقوت و لعل بايد مرحمت شود.
... كساني كه در ابتياع ماهوت و ملبوس سرباز سعي كنند و به ارزاني تحصيل نمايند ... و در صدد انتشار صنايع باشند و در مقام تربيت ارباب هنر برآيند، مانند ماهوت و اسباب، چلنگري و آهن آبكني، و پارچه و اقمشه فرنگسازي، و انتشار جميع علوم و هنر و ساير كارها و صنعتها از قبيل معادن جستن و شكر كاشتن و نيل ساختن و قنادي و مانند آن چيزها بياورند؛ نشان لعل و ياقوت به او اعطا و مرحمت خواهند فرمود.» «1»
در فصول و مقالات بعد، به تفصيل شرايط اعطاي نشان به حكام و استانداران داخلي و مأموران و ايلچيان كشورهاي خارجي ذكر شده است.
قدرت نظامي ايران در سال 1273:
در نامهاي كه در تاريخ نهم جمادي الاولي 1273 به فرخ خان نوشته شده است، درباره نيروي جنگي ايران در سرحدات چنين آمده است: «... در هرات بيست و هفت هزار نفر پياده و سواره حاضر و موجود داريم.
علاوه بر پول و خلعت تداركي كه حسين خان شاهسون به هرات برد و تفصيل آن را به شما نوشتم، همين روزها هم پنجاه هزار تومان به ترك بيست نفر غلام، حسب الامر روانه هرات كرده به ايشان حكم شد هفت هشت هزار نفر در هرات ساخلو گذاشته، تتمه را به اقبال بيزوال همايون روحنا فداه به سمت قندهار حركت بدهند، و البته غير از سواره و پياده مزبور، چريك و سواره ديگر هم ميتوانند تدارك ديده با خود ببرند كه به فضل اللّه تعالي يك اردوي با معني و
______________________________
(1). مجله بررسيهاي تاريخي، سال 6، ش 3، ص 187 به بعد.
ص: 838
حسابي شود و كار ببندند. در محمره هم ده هزار پياده بامعني داريم. و دو هزار سواره هم نواب احتشام الدوله از ايلات آنجاها تدارك كرده حاضر و آماده دارد. در كرمان هم از قبل دو فوج قراچهداغي ابواب جمعي جعفر قلي خان ميرپنجه و فوج كمروفوج خدابنده از پياده كرماني و فوج خليج و سواره خمسه و ساير ده هزار قشون، حاضر داريم و حكم شد كه اين قشون به اتفاق آزاد خان خاراني به سمت سند حركت نمايند.
در شيراز هم حالا بيست فوج مستعد و دو هزار و هفتصد و بيست سواركاري داريم، سواي دو سه هزار سواره كه ايلخاني فارس از ايالات خودش حاضر و آماده كرده است ... غير از اين سواره و پياده هم سه هزار سواره و پياده ميرزا حسنخان حاكم عراق، در عراق داوطلب گرفته از خودش و اهالي ولايات تدارك و اسباب داده، همين روزها به ركاب مبارك ميرسد كه به هرجا ضرور شود مأمور شوند. غير از اينها هم قريب يكصد هزار نفر سواره و پياده به ولايات ممالك محروسه اخبار شد كه تدارك ديده حاضر نمايند كه حين ضرورت مأمور خدمت شوند.» «1»
نابسامانيهاي ارتش ايران
حاج سياح كه مردي آزاديخواه و اصلاحطلب بود و قسمت اعظم ايران و دنياي متمدن آنروز را سياحت كرده است درباره سپاهيان ايران در عهد ناصر الدين شاه چنين داوري ميكند: «... بايد دانست كه سرباز و قشون در ايران جز لفظ، هيچ معني ندارد، چنانكه وزارت و حكومت و ساير شغلها تنها براي غارت مردم و جمع كردن مال است و اسم لشكر و صاحبمنصب و سپهسالار و سرتيپ و سرهنگ و ياور و سلطان و غير اينها براي دخل است، تمام ملاها و سادات كه تقريبا ثلث يا ربع ايران، قطعا از اينها و روضهخوان و درويش و تعزيهخوان و چاوش و امثال اينهاست، داخل قشون نميشوند. زيرا اينها از تمام تكاليف دولتي و ملتي معاف و آزاد مطلق و مالك دنيا و آخرتند و تمام بزرگان و مقتدران مملكت و عموم شهريان هم داخل قشون نميشوند، بلكه تمام تحميلات بر زارعان و اهالي دهات است، و قشون هم منحصرا بايد از اهل دهات باشد. با اينكه آخوندها ميگويند قانون ايران، قانون اسلام است و ميگويند پيغمبر (ص) و امير المؤمنين (ع) و اصحاب همه جهاد ميكردند و جهاد و دفاع و حفظ بيضه اسلام به همه مسلمانان واجب است، داخل قشون شدن و مشق كردن را بدترين نقايص ميشمارند ... اگر فوج هزار نفري را بخواهند، سرتيپ، سيصد چهار صد نفر از دزد و دغل و نوكرهاي مخصوص خود را به نام سرباز حاضر در پايتخت ميكند، تفتيش در كار نيست ... مواجب ندارند مگر آنچه از رعيت ميگيرند. در سفر، قصابي و عملگي و دزدي و غارتگري ميكنند، حقوق نميگيرند سهل است به صاحبمنصب، روزي مقداري پول ميدهند كه به عملگي و دزدي روند. نه لباس كافي دارند، نه چادر درست، نه اسلحه، نه غذا و نه منزل ... احتمالا تا كسي به چشم نبيند باور نميكند و حق دارد.» «2»
______________________________
(1). اسناد فرخ خان امين الدوله، پيشين، ص 239.
(2). خاطرات حاج سياح، پيشين، ص 110 به بعد.
ص: 839
يكبار سربازان وضع رقتبار خود را ضمن عريضهيي به شاه اعلام كردند، ولي شاه بهجاي رسيدگي بر سر آنان تازيانه زد و فرمود: «نبايد كسي از بزرگتر خود شكايت كند!»
اين بيچارگان «از خاكپاي اقدس ترحم و مواجب و مرخصي ميخواستند.» ولي در اثر سوء نيت علاء الدوله و اطرافيان شاه، سربازان نهتنها نتيجهاي نگرفتند، بلكه ده نفر از جوانان آنها را با طناب خصي كردند و نه نفر را طنابكش كردند و بيست نفر را آنقدر چوب زدند كه غش كردند، بعد گوش آنها را بريدند.
اعتماد السلطنه مصاحب و نديم شاه كمابيش گفتههاي حاج سياح را تأييد ميكند، وي ضمن وقايع 29 ربيع الاول 1304 مينويسد: «شب در حضور شاه، مسلح شدن دول فرنگ و قانون جديد نظامي آلمان را عرض كردم، حكيم الممالك از آن تملقات خنك كه دارد بنا كرد به شكر كردن كه الحمد للّه به زير سايه شاه نه وبا داريم، نه بلا، نه جنگ داريم، نه منگ. شاه فرمود مرد كه با كي ميتوانيم جنگ كنيم، ما قدرت جنگ نداريم و آنگاه حاصل زحمت، راحتي است كه الحمد للّه داريم. ديگر چه لازم است كه خودمان را به معركه دچار كنيم و به مرافعه بيفتيم ...» «1»
در عهد ناصر الدين شاه ارتش و قشون ايران بسيار درهم و بيسروسامان بود، و منشأ و علت اصلي آن خود شاه بود. با اينكه وي به موجب فرمان مورخ يونتئيل 1311 اعلام كرده بود كه براي ايران «پنج سردار و هفت امير تومان كافي است ... واحدي به منصب عالي نايل نخواهد شد مگر در صورتي كه اقلا دو سال در منصبي كه دارد خدمت كرده باشد ...» مع ذلك خود شاه اين فرامين و تصميمات را با گرفتن رشوه ناديده ميگرفت. اعتماد السلطنه مينويسد: «حالا متجاوز از صد نفر در ايران امير تومان است ...» «2»
وصفي از نيروهاي نظامي خوزستان در صد سال پيش
اشاره
خانم ديولافوا ضمن مسافرت در خوزستان، مشهودات خود را چنين بيان ميكند: «... سربازها لباس ژنده خاكستري پوشيدهاند كه نوارهاي ارغواني دارد، كلاهشان از پوست هشتر خان با نشان شير و خورشيد است اين شجاعان هركدام الاغي را كه زير باري سنگين خم شده است، ميرانند، بار در هم و بينظم الاغان عبارتست از: مقداري چادر، آرد، خرما، پوست گوسفند و غنايمي كه سر راه از روستائيان گرفتهاند بعلاوه سربازها خودشان را از شر وزن تفنگهاي قراضهشان رها ساختهاند و آنرا نيز سربار الاغهاي بيچاره كردهاند. پشت سر سربازها عدهاي درويش پياده و سوار حركت ميكنند و پشت سر آنها سربازان سوار و پرچمدارها ديده ميشوند، بعضي از آنها پرچمها را لوله كرده و در كيسه چرمي فرو بردهاند و بعضي ديگر چماقهاي آهن سفيد به دست دارند كه زير دسته اين چماقها نوار قرمز رنگي پيچيده شده است.
پشت سر اين گروه عده ديگري از سربازها دو ارابه شش اسبه را حركت ميدهند و راه عبور ما را بستهاند. اين پيش قراولان با افراد سوارنظام كه سوار بر اسبهاي اصيل هستند فاصله زيادي
______________________________
(1). خاطرات اعتماد السلطنه، پيشين، ص 470.
(2). همان، ص 941.
ص: 840
دارند پشت سوارنظام نوكرها روي بار الاغها لميدهاند بار الاغها درست بسته نشده است و مرتبا به پهلوي حيوانات بيچاره ميخورد، در كنار اين شخصيتها ... اسراي نيمهلخت بيچارهاي بهطور پراكنده و پريشان راه ميروند. اسرا مجبور هستند، بدون آنكه مزد و پاداشي داشته باشند با پاهاي متورم از واريس، باروبنه افسران را حمل كنند ... يك مرد تنها را ميبينم كه قيافهاي ساده و بيآلايش ولي سبيلهاي از بناگوش دررفته و لباس سرخ دارد او جلاد است، چند نفر از شوشتريها كه با اعجاب جلاد را تحسين ميكنند ميگويند، در كيف دستي او سه چهار عدد كارد بزرگ است كه خوب تيزشان كرده است.» «1»
وزارت جنگ:
«روزي كه ميرزا حسين خان (سپهسالار) به وزارت رسيد، ناصر الدين شاه در سلام مخصوص از غفلت در انتظام امور ملكي، خاصه امر سپاهي تأسف خورده و خطاب به امناي دولت، و شاهزادگان گفت: اين را البته ميدانيد كه در اين سنوات گذشته، آنطوري كه بايد و شايسته دولت ايران است ... در شعبات نظامي و غيرنظامي ترقيات حاصل نشده، به خصوص از ترقياتي كه در اسلحه جديد يوروپ و در قواعد مشق و درس نظامي آنا فانا در تزايد است، سرايت به ايران نكرد ... شاه در آن سلام كتاب قانون نظام را به دست خود به ميرزا حسين خان سپرده و از او خواست كه در اجراي اصول آن «نكتهاي فرونگذارده» و مناصب نظام بنابر استحقاق و شايستگي افراد داده شود «نه به واسطه وراثت» ... تنظيم بودجه خاص قشون و تفكيك آن از دخلوخرج عمومي مملكت، تأسيس مدارس نظام، استخدام متخصصين نظامي از اتريش، حذف مناصب ارثي و الغاء امتيازات قشوني، برقرار كردن تشكيلات نظامي به سبك اروپا و احياء قورخانه ايران، از كارهاي سپهسالار است. همچنين «كنت دومونت فرت» را از اتريش براي تشكيلات نظميه و امنيه و احتساب استخدام كرد و تنظيم پست ايران را به وضع جديد اروپايي به عهده يك نفر اتريشي ديگر سپرد» «2» قدمهاي اصلاحي سپهسالار پس از بركناري او متوقف گرديد، مخصوصا پس از روي كار آمدن مظفر الدين شاه، آثار آشفتگي و انحطاط بيشازپيش در سازمان ارتش مشهود گرديد.
بيانضباطي افراد ارتش:
كلنل كاسا كوفسكي در كتاب خاطرات خود مربوط به تيرماه 1275 مينويسد: «دسته سوار كه با مظفر الدين شاه از تبريز آمده، نمونه كاملي است از بيانضباطي ... همينكه شاه از دروازه دولت خارج شد، سواران به صورت زنندهاي متفرق شدند، بعضي جلوي درويشها براي خوردن آب يخ متوقف شدند، جمعي ديگر به راههاي ديگر رفتند و از حضور شاه و مردم پروايي نداشتند، در حالي كه آنها، سواران شخصي و ملازم شاه بودند. اين مدافعين وطن در سر راه خود تمام درختان را نه فقط غارت، بلكه آنها را بريدند و شكستند ... از همه جالبتر آنكه، همه اين اعمال زشت را به همراهي و دستياري ارشدها و افسران خود انجام
______________________________
(1). سفرنامه مادام ژان ديولافورا، ترجمه ايرج فرهرشي، ص 66.
(2). فكر آزادي، پيشين، ص 84.
ص: 841
ميدادند ...» «1» در جاي ديگر از كتاب خاطرات چنين ميخوانيم: «هروقت سان يا مانوري باشد، سربازان ترجيح ميدهند كه در روز جمعه (روز تعطيل) باشد. زيرا كه روز جمعه در بازار كاسبي نميكنند. ولي اگر سان در روزهاي كسب و كار آنان باشد، سربازها تكتك با كمال مهارت از ميدان خارج ميشوند. مستحفظين شاه در صاحبقرانيه به محض آنكه شاه براي گردش خارج ميشود، پراكنده ميشوند، و به كارهاي خصوصي خود ميپردازند.» وي در جايي از كتاب خود از لجامگسيختگي سربازان ايران سخن ميگويد و مينويسد كه آنان از دكان كسبه چيزهايي را ميربايند و چون كاسب اعتراض كند، فحش و ناسزا ميگويند.
وضع سربازان:
در نامهاي كه سيد محمد طباطبايي مقارن جنبش مشروطيت به مظفر الدين شاه نوشته است، وضع سربازان كشور چنين تصوير شده است «... حال سرباز كه حافظ دولت و ملتاند به اعليحضرت مخفي است. جزيي جيره و مواجب را هم به آنها نميدهند، بيشتر به عملگي و فعلگي قوتي تحصيل ميكردند، آن را هم قدغن نمودند، همهروزه جمعي از آنها از گرسنگي ميميرند، براي دولت نقصي از اين بالاتر تصور نميشود.» «2»
جنگ در تاريخ معاصر
با اينكه از ديرباز دانشمندان و محققان شرق و غرب در نكوهش جنگ و جنگطلبي سخنها گفتهاند، معذلك تاريخ معاصر هيچگاه از جنگطلبان خالي نبود.
پس از آنكه آلمان در سايه انقلاب 1848 به دموكراسي گراييد و از بركت آزادي، علم و دانش و صنعت در آن كشور پيشرفت كرد مرتجعين به تكاپو افتادند و سرانجام، پادشاهي هوهنزولرن، انقلاب 1848 را از مجراي مترقي خود خارج كرده و به دام خود كشيد. بيسمارك به ياري سلطنت برخاست. به قول ولز «در اين دوران سنت فريدريك بزرگ، شيوه سياسي ماكياول بر آلمان فرمانروا بود از اين قرار در رأس اين كشور بديع و نوخاسته به جاي آنكه مغزي شاداب و بديع و مبتكر حكومت كند كه آنرا به خدمت جهانيان به كار وادارد عنكبوتي فرتوت كه اسير شهوت قدرت بود و ميخواست سراسر جهان را شكار كند، نشسته بود. آلمان «پروسيشده» معجوني بود از جديدترين و كهنهترين چيزها در اروپاي غربي، اين دولت نوظهور، بهترين و نابكارترين دولت زمانه بود ... مردم آلمان طبعا از كاميابي و پيروزيهايي كه آسان به دست آورده بودند و پيشرفت سريعي كه در عالم اقتصاد يافته و از تنگدستي به توانگري رسيده بودند سخت مغرور گشته و سري پرباد داشتند، بدين پايه از پيشرفت ناگهاني رسيدن و گرفتار غرور ميهنپرستي نشدن، مستلزم داشتن روحي بزرگ است، ولي در آلمان اين بادهي غرور و ميهنپرستي اغراقآميز را رهبران ملت و پيشوايان دولت به آنان مينوشانيدند و در آموزشگاهها و دانشگاهها و در آثار ادبي و روزنامهها و نشريات آنها به سود دودمان هوهنزولرن تبليغ
______________________________
(1). خاطرات كلنل كاسا كوفسكي، پيشين، ص 76 و 79.
(2). تاريخ بيداري ايرانيان، پيشين، ج 2، ص 165.
ص: 842
ميكردند، آموزگار يا استادي كه به مناسبت يا بيمناسبت، از برتري نژادي و روحي و فكري و جسمي آلمانيان بر ديگر مردم جهان و دلبستگي آنان به جنگ و به دودمان پادشاهي و سرنوشت بيچونوچراي قوم آلمان براي رهبري جهان در زير فرمان اين سلسله سخن نميگفت به ناكامي و ناشناختگي و فراموشي محكوم بود ... تنها فكرهاي فوق العاده استوار و مبتكر و پرخرد ميتوانستند در برابر سيل اينهمه تلقينات پايداري كنند ... جمهوريت تاجدار بريتانيا ممكن است آموزش ملي را در نتيجه بيتوجهي، فلج و ناتوان ساخته باشد ولي پادشاهي هوهنزولرن آن را فاسد ساخت و دستگاه آموزش را به فحشاء و مزدوري كشانيد.» «1»
كليه آموزش تاريخي آلمانيان را در گفته كنت مولتكه ميتوان يافت كه: «صلح دايمي، خوابي است كه حتي زيبايي هم ندارد. جنگ مشيت الهي است و جهان بيجنگ به تعفن و فساد ميگرايد و در ماديگري گمراه ميگردد ...» نيچه فيلسوف آلماني ... گفت: «اگر آدميان جنگ را به فراموشي بسپارند انتظار چنداني از ايشان نميتوان داشت ...» اينگونه آموزشها كه سراسر امپراتوري آلمان را فراگرفته بود، در بيرون مرزهاي آلمان موجب هراس ديگر كشورها و مردمان ميشد ... پس از 1871 آلمانيان مقيم خارج سينهها را پيش دادند و صداها را بلند كردند، و حتي در بازرگاني هم رفتار تهاجمي پيش گرفتند، ماشينهاي آلماني، به بازارهاي جهان راه يافت، كشتيهاي كالابر آلماني در درياها به گردش درآمد و غرور ميهنپرستي آلماني به صورت مبارزهطلبي آشكار شد ...» «2» به موازات اين تبليغات به جنگ با دموكراسي نيز ادامه دادند. در حالي كه اروپا در سايه دموكراسي و جنبشهاي ملي، از قرن 18 و 19 به بعد به سرعت در راه ترقّي و تكامل اجتماعي و اقتصادي پيش ميرفت، در ايران از مرگ شاه عباس دوم به بعد اثري از پيشرفت و سعادت و به روزي ملت ديده نميشود، بلكه در اثر خيانت زمامداران و نفوذ روزافزون سياستهاي استعماري جامعهي ايران بيشازپيش به عقب رانده ميشد و استقلال و حيثيت جهاني خود را از كف ميداد.
______________________________
(1). ولز، كليات تاريخ، ترجمه مسعود رجبنيا، ص 1312 به بعد.
(2). همان كتاب، ص 1314 به بعد.
ص: 843
8. ديوان موقوفات
ص: 845
فصل هشتم ديوان موقوفات
وضع عمومي موقوفات:
در دوران بعد از اسلام، گاه مالكين و ثروتمندان بزرگ، ملك و يا مالي را حبس ميكردند تا در معرض فروش و يا گرو قرار نگيرد و سود و بهره آن را در راه منافع عمومي يا عدهاي معين مصرف ميكردند. معمولا واقف در وقفنامه خصوصيات رقبات و چگونگي مصرف و بهرهبرداري از آنها، و نام متولي و چگونگي تعيين متوليان بعدي را بيان ميكند. غالبا به متوليان يكدهم از درآمد موقوفه را به عنوان حق الزحمه ميپردازند. ممكن است واقف، توليت را به اولاد و اعقاب خود يا شخص ديگري واگذار كند. درآمد موقوفات بايد به مصرف اشخاص يا سازمانهاي خيريه برسد. گاه در وقفنامه غير از «متولي» شخص ديگري را به نام «ناظر» معين ميكنند. اگر واقف انجام كارهاي متولي را منوط به تنفيذ و تصويب ناظر كرده باشد، چنين ناظري را «ناظر استصوابي» و اگر متولي را ملزم كرده باشند كه فقط كارهاي انجام شده را به اطلاع ناظر برساند، اين ناظر را «ناظر اطلاعي» مينامند. در صورتي كه از ناحيه متولي، عملي خيانتآميز سر بزند، از طرف محكمه، شخص ديگري تعيين ميشود تا متولي كارهاي مختلف را با نظر و موافقت او انجام دهد اين عمل را ضم امين ميگويند. در دوران بعد از اسلام، عدهاي از مردم ثروتمند از روي حسننيت، و عدهاي براي آنكه دارايي آنها از دستبرد خداوندان زور، در امان باشد، املاك و ثروت خود را در راه امور خيريه و ايجاد مدارس، بيمارستانها، مساجد، پلها، رباطها، كاروانسراها، حمامها، آبانبارها، و جز اينها وقف ميكردند. موقوفات مدرسه نظاميه بغداد، بهطوري كه جرجي زيدان در تاريخ تمدن اسلامي نوشته است، بالغ بر شصت هزار دينار بود. عوايد موقوفات هميشه، چنانكه وقفكنندگان انتظار داشتهاند، به مصارف خيريه نرسيده است. بلكه به موجب مدارك و شواهد بسياري كه در دست است، گاه عناصر شياد و بيايمان در لباس دين و روحانيت، در كار موقوفات مداخله كرده و عوايد حاصله را به نفع خود يا در راه مقاصد معيني برخلاف ميل واقف مصرف كردهاند.
وقف از نظر حقوقي عبارت از اين است كه واقف عين مال را «حبس» ميكند. ولي منافع آن
ص: 846
را «تسبيل» مينمايد. در وقف اموات ممكن است في المثل، واقف عوايد موقوفه را براي روضهخواني به مصرف برساند. در وقف خاص، واقف دسته معين و مشخصي را مشمول عوايد موقوفه ميكند، مانند وقف بر اولاد يا وقف به افراد يا طبقهاي خاص از مردم.
وقف عام، وقفي است كه مقصود از آن، امور خيريه است و مخصوص دسته و طبقهاي معين نيست؛ مانند وقف بر طلاب، وقف بر فقرا.
با اينكه اصولا طبق نظر شارع و واقف، متوليان و ادارهكنندگان اوقاف مكلف هستند كه همواره صرفه و غبطه وقف را مورد نظر قرار دهند، در عمل از ديرباز متوليان و مصادر امور از حيفوميل عوايد اوقاف خودداري نميكردند. حافظ شيرازي ظاهرا خطاب به اين قبيل مردم فاسد و بدنهاد ميگويد: «مي حرام، ولي به ز مال اوقاف است.»
معمولا اداره املاك يا مؤسساتي كه از طرف واقف به منظور خاصي وقف شده است، با متولي است. متولي يا سرپرست املاك موقوفه، از بين خوشنامترين و پاكدامنترين افراد جامعه يا خانواده واقف تعيين ميگردد. به همين مناسبت گاه مدرسان، قضات، پيشنمازان و شيخ الاسلامان به اين مقام برگزيده ميشوند تا طبق نظر واقف به سرپرستي و اداره اوقاف همت گمارند. معمولا حق الزحمه متوليان در وقفنامهها يك عشر از درآمد موقوفه است، و عمل و سمت متولي در اداره موقوفه، به نام «توليت» خوانده ميشود. اكثر واقفان تا خود زنده هستند، متولي موقوفه ميباشند و چون درگذشتند، بنا به مندرجات وقفنامه، به ارشد، اكبر، اعلم، اتقي و اورع اولاد، يا اعلم علماي محل، يا پيشنماز مسجد جامع و نظاير اينها، انجام اين كار را واگذار ميكنند.
در اكثر وقفنامهها توليت در اعقاب و فرزندان واقف نسلي پس از نسل ديگر معين ميگردد و در بعضي ديگر از وقفنامهها نيز، از همان آغاز امر به واسطه اينكه واقف فرزندي نداشته و يا از فرزندان خود ناراضي بوده است، توليت در غير اولاد و خاندان واقف قرار داده شده است. در بعضي ديگر از موقوفات مهم نيز، براي اينكه كساني نتوانند به ملك موقوفه تجاوز كنند، توليت به سلطان وقت تفويض شده است. از قبيل قسمت اعظم موقوفات آستان قدس رضوي و موقوفات مدرسه سپهسالار ناصري در تهران ...» «1»
بهطوري كه از مندرجات كتاب عتبة الكتبه و منشآت رشيد الدين وطواط برميآيد، متصديان ديوان اوقاف، به وضع اراضي و املاك موقوفه و چگونگي بهرهبرداري از آنها رسيدگي و سعي ميكردند كه عوايد حاصله، چنانكه منظور واقف بوده است، به مصرف برسد؛ و حيف و ميلي از طرف متوليان در كار نباشد. چون در فرمانها و منشورهاي سلاطين، به وظايف ديوان اوقاف اشاره شده است، نمونهاي چند از اين فرمانها را ذيلا نقل ميكنيم: در كتاب عتبة الكتبه وظيفه
______________________________
(1). دكتر محمد معين، فرهنگ معين، چاپ امير كبير، تهران، ج 3، ص 3848، و نيز رك، دكتر شهابي، تاريخچه وقف در اسلام، تهران، اداره محل اوقاف، 1343.
ص: 847
متصدي اوقاف چنين تعيين شده است:
«... به تفحص احوال اوقاف مشغول گردد، وقفها و وقفنامهها را بازطلبد و كيفيت احوال هريك بداند و محصولات گذشته معلوم كند، تا به كدام كس تعلق داشتست و مصارف آن چگونه بودست؟ اگر متصرفان، كار بر وفق شارط كرده باشند و محصول به مصب استحقاق رسانيده، شغل برايشان تقرير ميكند، و به تازگي، شرط احكام به جاي ميآورد. و اگر به خلاف اين بوده باشد، حال به ديوان باز نمايد و در مستقبل هرموضوعي كه از اوقافست به معتمدي كاردان، خدايترس و معتبر سپارد و حجت ميستاند كه در تيمار داشت، تهاون نكند و از خيانت و اختزال دور باشد ... و اوقاف را معمور ميدارد و محصول آن بر آن جملت كه فرموده است به مصب وجوب ميرساند ... سبيل مقطعان و شحنگان و رؤسا و عمال و دهاقين و معتبران و منظوران از سادات و ائمه و قضات ادام اله تأييدهم و حرس عزهم آنست كه حكم فرمان را به انقياد تلقي كند و اسباب تمكين ... و اعزاز عزيز الدين مهيا دارند و اوقاف شهر و ناحيت هرجا كه هست آبادان و خراب، قديم و حديث به وي بازگذارند، و هرطايفه و طبقه از طوايف و طبقات مذاهب شرع نسختي روشن و تفصيل مهذب از هرچه تعلق بديشان دارد به وي دهند و هيچچيز پوشيده ندارند و نواب و ولات مقطعان و شحنگان شهر و نواحي، طريق تعذر و خيانت نسپرند و در تقويت نايبان عزيز الدين مجهود بذل كنند و از شكايت و استزادت اجتناب نمايند و حرمت نواب او موفور دارند و در هيچ كاري كه تعلق به ديوان اوقاف دارد مداخله نكنند. و طريقه امانت و راستي ميسپرند ...» «1»
در جاي ديگر وظيفه مسئول ديوان اوقاف چنين تعيين شده است: «... و از كار اوقاف و محصولات آن بر رسد و خللي را كه در آن بيند تلافي كند. و اگر از متوليي و متصرفي خيانتي ببيند و اختزالي ظاهر بيند، تبديل و تنكيل خاين از لوازم شرع داند و در احياء معالم خيرات و رسانيدن محصولات اوقاف به مصب استحقاق مجتهد باشد. همچنين از كارهاي شرعي كه كند و مهمات ديني كه پيش آيد، بر بصيرتي تمام باشد تا تمويهي نكنند و باطلي در معرض حق ننمايند كه از آن به خسي به حق مسلماني راه يابد و ما از آن مسئول باشيم. يوم لا تملك نفس لنفس شيئا و الامر يومئذ للّه، و علي الخصوص در كار تركات و امول يتامي و رسانيدن به مستحقان تيقظي هرچه تمامتر برزد تا دست مستأكله از آن كشيده شود. إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامي ظُلْماً، إِنَّما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيراً.» «2»
وضع اوقاف
چنين به نظر ميرسد كه در مورد اوقاف، نظارت مخصوصي از طرف حكومت مركزي اعمال ميشده و اين سياست عبارت بود از اينكه تشكيلات مذهبي را در دايره تشكيلات حكومت محدود كنند. در منشورهايي كه از طرف
______________________________
(1). عتبة الكتبه، پيشين، ص 54.
(2). همان، ص 28.
ص: 848
ديوان سنجر به عنوان حكام صادر ميشد، مينوشتند كه (متوليان اوقاف) تابع قدرت ايشانند و حاكم بايد در مصرف عوايد و وضع و طرز اداره آنها نظارت كند. در منشوري كه از طرف ديوان سنجر صادر شده، نظارت كلي اوقاف، به قاضي عسكر لشكر سلطان، واگذار شده و در اين منشور به قاضي دستور داده شده است كه درباره محصول اراضي موقوفه رسيدگي كند و اختلال امور اوقاف را مرتفع سازد و مانع از غصب آنها شود و كاري كند كه محصول زمينهاي وقفي به مصارف منظور برسد. به متوليان دستور داده شده است كه اطلاعات كامل در دسترس او بگذارند و مخارج دستگاه قاضي را بپردازند. گذشته از قاضي، در بعضي شهرها ادارهاي به نام (ديوان اوقاف) وجود داشت كه كار آن اداره كردن امور اوقاف ناحيه مربوطه بود. منشوري كه آن نيز از طرف ديوان سنجر به عنوان نيابت ديوان اوقاف صادر شده ... خواسته است كه احوال اوقاف را معلوم دارد و درباره هرگونه اختلالي كه در امور اوقاف پديد آمده است تحقيق كند، و در آباد كردن اوقاف و استرداد و مطالبه محصول آنها سعي جميل به كار برد، و چنانكه حيفوميل و اختلاسي در ديوان موقوفه روي داده باشد، در حد امكان در جبران آن بكوشد، وگرنه اين كار را به «ديوان» ارجاع كند.
«... اعيان و مشاهير و ثقات شهر گرگان و محال آن، اعم از سادات و قضات و ائمه و رؤساي نواحي، مالكان (- دهقانان) و نواب و مقطعان، بايد مقام او را تحكيم كنند و هرچه ملازم شغل او [كه نيابت عزيز الدين است] باشد در اختيار او بگذارند. آنان نبايد چيزي از او مخفي دارند، و كاري كه او به رئيس يا شحنه ارجاع كند، بايد مورد توجه قرار دهند و وي را ياري كنند. و اگر محتاج معاوني و شحنهاي باشد، يكي را بدينكار برگزينند و آنچه لازمه مقام او باشد بنابه تقاضاي او انجام دهند ...» در مورد اوقاف گرگان پس از مقدمهاي كوتاه به اختلالاتي كه در امور اوقاف گرگان و توابع آن سامان پديد آمده بود اشاره كرده و به عزيز الدين دستور دادهاند كه در احوال اوقاف مراقبت كند و وقفنامهها را بخواند و محصول گذشته آنان را معلوم دارد و تحقيق كند كه اين اوقاف را از ابتدا چه كساني وقف كردهاند و محصول املاك چگونه مصرف ميشود.
اگر كساني كه متولي موقوفه هستند، مطابق شروط و اصولي كه واقف معين كرده عمل ميكنند و محصول آنرا به مصرف خاص خود ميرسانند، بايد موقع آنان را تحكيم كرد وگرنه بايد موضوع به ديوان ارجاع شود.
در نامهاي كه رشيد الدين فضل اللّه به عمال حكومت و مردم سيواس نوشته است، ميگويد:
«به او خبر رسيده است كه عوايد اوقاف دار السياده سيواس به مصرف خاص خود نميرسد و موقوفات رو به ويراني نهاده است. و اين كار را به ظلم متوليان و متصديان امور اوقاف نسبت ميدهد و ميگويد كه بايد به جاي ايشان، اشخاص معتبري به كار گماشت، سپس مينويسد كه اگر نقصان عوايد اوقاف به سبب خرابي دهاتست، عوايد ديواني بايد صرف آباداني آنها شود. اما اگر نقصان عوايد اوقاف به علت صدور حواله و مطالبه ماليات زايد از طرف ديوانست،
ص: 849
موقوفات را بايد از پرداخت اين حوالهها و ماليات معاف دارند.»
تفويض مدرسه و تقليد تدريس و اوقاف
بهطوري كه از مندرجات نامههاي رشيد الدين وطواط و ديگران مستفاد ميشود، مقامات روحاني مانند مقام سلطنت، غالبا از پدر به پسر منتقل ميشده. و شرط انتقال اين مقام ظاهرا غير از صلاحيت علمي فرزند، جلب رضايت و موافقت پادشاه وقت نيز بوده است. رشيد در يكي از نامههاي خود در تفويض مدرسه و تقليد تدريس و اوقاف، بعد از مقدمه چنين مينويسد: «فلان ادام اله فضله ... از آن پدر پسري شايسته است ... و از فيض انعام، و صواب اكرام ما بهرهها گرفت و مدرسه پدري بدو ارزاني داشتيم و منصب تدريس و تذكير در آن بقعه بدو تقرير فرموده شد تا مستفيدان و طلبه علم را از نفايس انفاس خويش بهره دهند و اوقاف آن مدرسه در تصرف خويش گيرد و در عمارت و زراعت بيفزايد، و دخل آن هرسال چنانكه شرط واقفست به مصاب استحقاق و مصارف استيجاب رساند. سبيل كافه علما و فقها و ساكنان آن مدرسه، آنست كه فلان را مدرس خويش دانند و به درس او حاضر شوند و فوايد او را مغتنم دانند ... و مرجع كار خويش بدو شناسند. و مزارعان و رعاياي اوقاف و مدرسه ... دخل و منافع بدو رسانند ... و طريق انقياد و متابعت او سپرند ...» «1»
در عتبة الكتبه ضمن فرماني كه سلطان سنجر «تفويض تدريس چند مدرسه در بلخ» را به ظهير الدين واگذار كرده، چنين آمده است: «... آنچه رسم اسلاف او بوده است، از نقابت سادات مازندران و توليت اوقاف مساجد و مشاهد و مدارس و عقد مجالس وعظ و منابري كه ايشان داشتهاند و ترتيب مصالح آن خيرات، به اهتمام او مفوض گردانيده. و آنچه او را موروث بوده است بر قاعده گذشته مسلم داشته، اما چون اختيار او بود كه به جانب بلخ رود ... و به افادت و استفادت و تدريس و تذكير كه در آن فوايد دين و دولتست مشغول باشد، مثال داديم و ملتمس و مطلوب او مبذول فرموديم و مدرسه تكشي و مدرسه كوزه، و مسجد سرسنگ و غير آن ... به اهتمام او منوط گردانيده، به تدريس و افادت و وعظ خلق مشغول باشد ... و نگذارند هيچكس كائنا من كان با او در كار آن بقاع و اوقاف طريق مزاحمت و منازعت سپرد ... تيمار داشت خزانه كتب درين رباط به وي بازگذارند و او را مستخلص گردانند و در مسجد جامع شهر موضعي كه مناظره را معهود است و پسنديده ظهير الدين امام الشرق باشد به وي دهند و كافه علما و فقها از جهت اجلال و توفير ظهير الدين در مراسم مناظره آنجا حاضر شوند و شرط مساعدت اقامت كنند.